لحظه های عشق
ای خوشا یک دل، دل لبریز عشق
لحظه های سبز و عطر آمیز عشق
ای خوشا عشق و خوشا دلدادگی
ای خوشا با عشق خوبان زندگی
ما که دلهامان لبالب از خداست
جانمان سرچشمه مهر و صفاست
ما که چون آیینه سبز و ساده ایم
دل به سودای محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) داده ا یم
آفتاب معرفت نور یقین
لطف یزدان رحمةٌ للعالمین
آخرین پیغام از سوی خدا
ترجمان عشق معنای صفا
او تمنّای دل تنهای ماست
دردهای غربت ما را دواست
ما که از عشق علی علیه السلام دم می زنیم
پشت و پا بر هر دو عالم می زنیم
با علی در سوز و ساز دیگریم
زآتش سوزان عشقش، پرپریم
شورش دلهای ما، عشق علی است
ضامن فردای ما عشق علی است
سر سپار راه مولاییم ما
سر به سر شوق و تولاّییم ما
عشق زهرا (علیها السلام) آتشی در جان ماست
شعله سوزنده پنهان ماست
کیست زهرا علیها السلام؟ نو گل باغ بهشت
قصه زیبای سرخ سرنوشت
چشمه خورشید رخشان، فا طمه علیها السلام
کوثر تقوی و ایمان فا طمه (علیها السلام)
از غمی همواره در تاب و تبیم
همنوای ناله های زینبیم (علیها السلام)
کیست زینب (علیها السلام)؟ باور آیینه ها
وارث گلهای سرخ کربلا
قهرمان قصه های آرزو
اعتبار و افتخار و آبرو
باز هم مائیم و داغ کربلا
داغ و درد لاله های نینوا
باز ما و لحظه های انتظار
انتظار مردی از نسل بهار
مهد ی (علیه السلام) زهرا (علیها السلام) امام
آخرین مهدی موعود (علیه السلام) پرچم دار دین
از تبار آسمان و آفتاب
یادگار نسل پاک انقلاب
آخرین فریاد سرخ روزگار
فصل پایان حدیث انتظار
دوستی با آل طاها عاشقیست
با شقایق های زهر ا (علیها السلام) عاشقی ست
آل طاها رمز«یاء» ورمز«سین»
واژهایسرخ قرآن مبین
آفتاب آسمانِ باورند
راه سرخ عشق را روشنگرند
عشق،سرفصل کرامات خداست
عشق مارارهبر است ورهنما است
عشق جان را قوّت بال وپراست
دل به دست عشق دادن،خوشتر است
ملاک کبیره (بزرگ) بودن گناه:
در قرآن مجید و کلام معصومین (ع) کلیه اعمالى که گناه محسوب مىشود، بیان گردیده است ، منتهی کبیره بودن گناه، پیرو ملاک هایی است.
در کتاب تحریر الوسیله امام خمینى قدس سره پیرامون معیار گناهان کبیره ، چنین آمده است :
1- گناهانى که در مورد آنها در قرآن یا روایات اسلامى وعده ى آتش دوزخ ، داده شده باشد.
2- از طرف شرع ، به شدت ، از آن نهى شده است .
3- دلایلی وجود دارد که معلوم می شود آن گناه ، بزرگتر از بعضى از گناهان کبیره است .
4- عقل ، حکم کند که فلان گناه، کبیره است .
5- در ذهن مسلمینِ پاى بند به دستورات الهى ، چنین تثبیت شده که فلان گناه ، از گناهان بزرگ است .
6- از طرف پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) یا امامان (علیهم السلام) در خصوص گناهى تصریح شده که از گناهان کبیره است .
(برخی از فقها تعزیر را نشانه کبیره بودن گناه می دانند که در این صورت استمنا نیز از گناهان کبیره محسوب خواهد شد ، زیرا در روایتی آمده است که علی (ع)، با زدن روی دست، شخص مستمنی را تعزیر فرمودند.)
البته گناهان کبیره نیز همه در یک سطح نیستند. بعضى بدون توبه بخشیده نمىشوند، مانند «شرک» و «قتل نفس» و برخى بدون توبه و تحت شرایطی و در اثر انجام کارهای نیک ممکن است مشمول مغفرت گردند.
فهرست گناهان کبیره:
روایات متعددى از ائمّه علیهم السلام به ما رسیده که بیانگر تقسیم گناهان به کبیره و صغیره است ، ودر کتاب اصول کافى یک باب تحت عنوان" باب الکبائر" به این موضوع اختصاص یافته که داراى 24 حدیث است .
در روایت اوّل و دوّم این باب ، تصریح شده که گناهان کبیره ، گناهانى را گویند که خداوند، دوزخ و آتش جهنم را بر آنها مقرر نموده است .
در بعضى از این روایات (روایت سوم و هشتم )، هفت گناه به عنوان گناه کبیره ، و در برخى از روایات (روایت 24) نوزده گناه به عنوان گناهان کبیره ، شمرده شده است .
گرچه هر گناه ، چون مخالفت فرمان خداى بزرگ است ، سنگین و بزرگ است، ولى این موضوع منافات ندارد که بعضى از گناهان نسبت به خود و آثارى که دارد، بزرگتر از برخى دیگر باشد، و به گناهان بزرگ و کوچک تقسیم گردد.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که مگر امام با آن همه سابقه و آگاهى که خود از نزدیک به احوال مردم کوفه داشت، خطر غدر و نفاق کوفیان را پیش بینى نمىکرد؟
پاسخ آن است که قطع نظر از مسأله امامت در نظر شیعه که به موجب آن امام از عواقب امور آگاهتر و بصیرتر از مردم دیگر است، امام حسین(ع)حتما عواقب خروج خود را از مکه و رفتنش را به میان مردم کوفه تصور مىکرد و بهتر از دیگران مىدانست که چگونه مردم کوفه پدر او را در برابر معاویه تقویت نکردند و چگونه برادرش را تنها گذاشتند و نزدیک بود که او را تسلیم معاویه کنند.بنابر این نامههاى مردم کوفه او را اغفال نمىکرد.او مىدانست که مردم کوفه مىتوانستند از حجر بن عدى و دیگران حمایت کنند و حکومت زیاد بن ابیه را گردن ننهند و سب امام على(ع) را بر بالاى منابر تحمل نکنند.امام مىدانست که کوفیان ممکن است به وعده خود وفا نکنند و او را تنها بگذارند.پس چرا به نامههاى ایشان پاسخ مثبت داد و به مذاکرات یاران و نزدیکان خود توجه نکرد و با پاى خود بسوى قتلگاه شتافت؟
پاسخ آن است که امام حسین(ع)نمىتوانست حکومت یزید بن معاویه را بر مسلمین تحمل کند، چه او را اصلا شایسته خلافت نمىدانست و اطاعت از مردى را که روزگارش در لهو و لعب و شکار مىگذشت و حتى به فسق مشهور بود جایز نمىدانست.اشتهار یزید به فسق چنان بود که حتى عبید اللّه بن زیاد نیز به آن اقرار داشت.
هنگامى که یزید او را در سال 63 مأمور کرد که به مدینه برود و عبد اللّه بن زبیر را در مکه محاصره کند، عبید اللّه از این مأموریت سر باز زد و گفت نه! من براى این فاسق(یعنى یزید)دو چیز را با هم جمع نمىکنم: قتل حسین فرزند رسول خدا و تاختن به کعبه، و از این مأموریت عذر خواست.عبد اللّه بن زبیر نیز پس از شنیدن شهادت سید الشهداء(ع) سخنانى ایراد کرد و در ضمن آن گفت: «حسین(ع) کسى نبود که قرآن را به غناء بدل سازد و گریه از ترس خدا را به حداء(نوعى آواز)مبدل کند و شرب خمر را جانشین روزه و شکار را جایگزین مجالس ذکر خداوند کند».مقصود ابن زبیر کنایه به یزید بن معاویه و فسوق او بود(کامل، ابن اثیر، 4/98، 112)و نیز رسیدن یزید به مسند خلافت بر خلاف اصول مقرر در اسلام بود و معاویه در حیات خود با زور و تطمیع براى او بیعت گرفته بود.خلافت مسلمانان امرى مهم است که به اعتقاد شیعه بایستى به نص رسول الله (ص)یا امام معصوم(ع)باشد و به اعتقاد اهل سنت بایستى به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان، و از روى اختیار و آزادى باشد و هیچ یک از این شرایط در خلافت یزید حاصل نشده بود و این کار معاویه راه را براى روش سلطنتى و امپراطورى که در آن حکومت از راه ارث است نه شایستگى، باز مىکرد که بر خلاف اصول و مبانى اسلامى بود.
نیز امام خود را به حق شایستهتر از همه کس براى مقام خلافت مىدید و نامههاى کوفیان، با آنکه قابل اطمینان نبود، براى او تکلیفى شرعى ایجاد مىکرد تا با تمام قوا در راه انجاز مقاصد اسلامى بکوشد و هر گونه تعلل را در این کار مخالف این وظیفه و تکلیف شرعى خود مىدانست.
باز این سئوال پیش مىآید که اگر امام مىدانست خروج او از مکه و رفتنش به کوفه خطرناک است و به اغلب احتمالات موجب قتل و شهادت او خواهد گردید چرا خود را به مهلکه انداخت؟
در پاسخ باید گفت که امام با این عمل خود مىخواست راه فداکارى و«اباى از ضیم»و نرفتن زیر بار زور و نیز دفاع از حقیقت و پافشارى در راه عقیده را به دیگران بیاموزد.اگر امام این کار را نمىکرد و سر به اطاعت یزید فرود مىآورد و پاسخ نامههاى کوفیان را نمىداد، چگونه مىتوانست سربلند و با افتخار در میان مردم زندگى کند و در جواب مردمى که او را نمونه تقوا و مثل اعلاى یک فرد اسلامى مىدانستند چه مىگفت؟
پس امام مىدانست که کشته خواهد شد و ترجیح داد که این امر در بیرون کعبه و مکه صورت گیرد تا توهین و هتک حرمتى به خانه خدا وارد نیاید و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند.
باز هم سؤالى پیش مىآید که چرا امام مطابق اندرز عبد اللّه بن عباس به یمن نرفت که مردم آنجا لااقل سابقه غدر و عهد شکنى نداشتند.پاسخ آن است که امام مىخواست مخالفت خود را با حکومت جور بنىامیه آشکارا بر جهانیان معلوم دارد و این امر در عراق که بزرگترین مرکز تجمع اسلامى بود و شهرهاى بزرگ کوفه و بصره در آن قرار داشتند بهتر میسر بود تا در یمن که دور از مراکز اسلامى بود.
ابن زیاد پس از قتل مسلم(ع)مرزهاى عراق را با حجاز بست و فرستادههاى دیگر امام را در کوفه گرفت و کشت و سپاهى را براى گرفتن و کشتن امام حسین(ع)و اصحاب او آماده ساخت.چون خبر شهادت مسلم(ع)و سایر فرستادگان در راه کوفه به گوش امام رسید روى به همراهان خود کرد و فرمود تا هر که مىخواهد برگردد و او ایشان را از عهد و میثاقى که با او بسته بودند آزاد مىکند.
بسیارى از همراهان او پراکنده شدند و فقط یاران و اهل بیت او که از مکه با او همراه بودند باقى ماندند.
در بطن عقبه، مردى عرب به او رسید و او را سوگند داد که برگردد زیرا این راهى که میرود بسوى شمشیرها و سر نیزهها است.اگر مردمى که به او نامه نوشته بودند راه را براى او باز مىکردند و امر را براى او آماده مىساختند رفتن او وجهى داشت اما اکنون که این وضع پیش آمده است رفتن او صلاح نیست.حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتى بر من پوشیده نیست ولى کسى نمىتواند بر امر خدا غالب شود».آنگاه از آن محل دور شد.
در منزلى به نام«شراف»، حر بن یزید ریاحى با هزار نفر از سوى حصین بن نمیر تمیمى که مأمور حفاظت مرزهاى عراق بود رسید و گفت مأمور است تا او را پیش عبید اللّه بن زیاد ببرد.امام به او سخت پرخاش کرد و حر گفت او مأمور جنگ نیست و فقط مأمور است که او را به کوفه ببرد.حضرت خطبهاى ایراد فرمود و خود را شناسانید و نامههاى کوفیان را یادآورى کرد و غدر و نفاق ایشان را متذکر شد و تأکید فرمود که یزید و اتباع او از شیطان اطاعت مىکنند و فساد را آشکار کرده و حدود الهى را به حال تعطیل درآوردهاند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساختهاند و قیام او و آمدنش از مکه براى همین امر است.در این میان چهار تن از کوفه رسیدند و خبر آوردند که اشراف کوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام و موافقت با یزید برخاستهاند و مردم دیگر اگر چه دلهایشان با امام حسین(ع)است اما شمشیرهایشان بسوى او آخته است. نیز خبر آوردند که قیس بن مسهر فرستاده امام به قتل رسیده است.
البته امام با آنکه خبر شهادت مسلم را شنیده بود باز عازم کوفه بود و شاید امید مىداشت که با رفتن او به کوفه هواخواهانش قیام کنند و حکومت ابن زیاد را سرنگون سازند.اما با آمدن حر بر ایشان مسلم گردید که ابن زیاد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعى او در کوفه بسیار اندک هستند و در حالت اختفا بسر مىبرند.به همین جهت از رفتن به کوفه منصرف شد و مىخواست به مدینه باز گردد که حر مانع او گردید.در این میان قاصدى از ابن زیاد رسید که امام حسین(ع)را در تنگنا بگذارد و او را در فضایى باز که حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد فرود بیاورد تا امر بعدى او برسد.
امام بناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک هجرى در محلى به نام کربلا فرود آمد و فرداى آن روز عمر بن سعد بن ابى وقاص با چهار هزار تن از سوى عبید اللّه بن زیاد رسید و مأمور بود که از امام حسین(ع)براى یزید بیعت بگیرد.امام حسین(ع)پیشنهاد کرد که راه را براى او باز بگذارند تا به مدینه باز گردد یا جاى دیگر برود.عمر بن سعد این پیشنهاد را به ابن زیاد فرستاد و او مىخواست بپذیرد ولى شمر بن ذى الجوشن مانع شد و گفت اگر امام حسین(ع)را رها کنند نیرو خواهد گرفت و گرفتن بیعت از او ممکن نخواهد شد.
ابن زیاد پس از شنیدن سخنان شمر نامهاى به عمر بن سعد نوشت و گفت امام حسین(ع)یا باید تسلیم شود و یا کشته شود.فاجعه کربلا از اینجا آغاز مىگردد.امام حسین(ع)سر تسلیم فرود نیاورد و به یاران خود اختیار داد که شبانه او را ترک کنند و او را تنها بگذارند زیرا او تسلیم نخواهد شد و به قتل خواهد رسید و از این رو نمىخواهد که اصحاب به سرنوشت او دچار شوند.اما اصحاب و خویشان او همچنان وفادار ماندند و با دلیرى بىمانندى از او دفاع کردند و جان خود را در راه او باختند.شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سیدالشهداء(ع)و اصحابش را مىتوان در تاریخ طبرى(وقایع سال 61 هجرى)ملاحظه کرد.
دفاع دلیرانه امام (ع) حیرت انگیز بود.شخصى به نام عبد اللّه بن عمار که شاهد عینى ماجرا بوده مىگوید ندیدم مردى که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند، قویتر و مطمئنتر و دلیرتر از حسین بن على(ع) که پیادگان دشمن مانند گوسفند از پیش او مىگریختند.این شجاعت را بازماندگان او نیز از خود نشان دادند و در برابر کسانى که ایشان را اسیر کردند و در مجلس ابن زیاد و یزید - با اینکه در حال اسارت بودند - قوت نفس بىمانندى از خود نشان دادند. نمونه کامل این قدرتِ اراده و تسلط بر نفس و عدم تسلیم، در وجود حضرت زینب (ع)متجلى شد که پایدارى و سخنان تند و سخت او در برابر ابن زیاد معروف است.
عبد اللّه بن زبیر با اینکه خود را رقیب امام حسین (ع)مىدید و با اهل بیت رسول الله(ص) عداوت خاصى داشت چون خبر شهادت او را شنید گفت: «اگر چه خداوند کسى را آگاه نمىکند که کشته خواهد شد امام حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگى پست ترجیح داد...آنها کسى را کشتند که طول شب را نماز مىخواند و روزها را روزه مىگرفت و در امر خلافت از آنها سزاوارتر بود و در دین و فضیلت بر ایشان برترى داشت.(تاریخ طبرى، 2/366)
شهادت حضرت سید الشهداء(ع)و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم ماه محرم سال شصت و یک هجرى رخ داد.زنان و کودکان خاندان رسالت همه به اسارت کوفیان درآمدند.خیمههاى آنها را آتش زدند و بر جنازه شهدا اسب تاختند و سرهاى شهیدان را از تنها جدا و بر نیزهها کردند.سر امام(ع) را سنان بن انس یا شمر بن ذى الجوشن از تن جدا کرده با سرهاى شهداى دیگر به کوفه نزد عبید اللّه بن زیاد برد.
اعراب بنى اسد بعد از پایان جنگ کربلا تنهاى بىسر شهدا را دفن کردند.درباره مدفن سر امام به یقین نمىتوان اظهار عقیده کرد، در دمشق و مصر و کربلا مشاهدى به نام«رأس الحسین»زیارتگاه شیعیان است.
حسین بن على(ع)به حکم رسول اللّه(ص)و وصیت برادرش حسن(ع)از روز پنج شنبه 28 صفر سال 50 ه.ق. بعد از شهادت برادر به امامت رسید و حدود 11 سال این وظیفه خطیر را عهدهدار بود.تربت پاکش زیارتگاه شیعیان جهان و ذکر مصیبات و گریه بر مظلومیتش پاک کننده گناهان است.مزار امام حسین(ع)را نخستین بار اعراب بنى اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبدیل و تغییر و تخریب و تعمیر گردید تا به سال 767ه.ق. در عهد سلطان اویس ایلخان بناى فعلى روضه مطهره حسینى ساخته شد.
امام حسین(ع)
ابو عبد اللّه حسین بن على بن ابى طالب(ع)، امام سوم از ائمه اثنى عشر(ع)و پنجمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است .فرزند دوم على بن ابى طالب(ع) و حضرت فاطمه(ع)در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدینه منوره به دنیا آمد.مدت حملش را شش ماه و ده روز نوشتهاند.تفاوت سن او با برادر بزرگترش امام حسن(ع)کمتر از یک سال بود.
پس از تولدش بشارت به رسول اکرم(ص)بردند و حضرت شادمانه به دیدار فرزند و فرزندزاده خود شتافت، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را با اشتقاق از نام حسن(ع)«حسین»(یعنى حسن کوچک)-که تا آن زمان در عرف عرب سابقه نداشت-نهاد.روز هفتم ولادتش گوسفندى عقیقه کرد و فرمود موى سرش را برچینند و هم وزن آن نقره صدقه دهند.
پیامبر اکرم(ص)او را پسر و پاره تن خود، گل خوش بوى خویش و سید جوانان اهل بهشت خواند.او را بر دوش خود سوار مىکرد و به سینه خود مىچسبانید و دهان و گلوى او را مىبوسید و محبوبترین انسانها نزد اهل آسمانهایش معرفى مىکرد.
ائمه اهل سنت به اسناد متعدد روایت کردهاند که رسول اللّه(ص) از شهادت و مشهد امام حسین(ع)خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت کرد.(اسد الغابة، 123، 349)حسین را از خود و خود را از حسین دانسته و فرمود: خدایا دوست بدار هر که حسین را دوست بدارد.(صحیح ترمذى، 2/307)
عمر شریفش، 57 سال بود که 7 سال آن در آغوش رسول اللّه(ص)، 30 سال در زمان امامت پدر و بقیه را در صحبت برادر یا در مقام امامت بود.کنیهاش ابو عبد اللّه و مشهورترین لقب پس از شهادتش سید الشهداء مىباشد.سجع خاتمهاى شریفش«لکل أجل کتاب»، «حسبى اللّه»و«إن اللّه بالغ أمره»بود.از او شش پسر و سه دختر به وجود آمدند که سه پسرش در کربلا شهید شدند و یکى از پسرانش على اوسط زین العابدین(ع) امام چهارم شیعیان است.
حسین(ع) چراغ هدایت و کشتى نجات و سالار شهیدان و ثاراللّه(کسى که خونخواه او خدا است)مىباشد، در تربت پاکش شفا و در زیر قبهاش استجابت دعا و در زیارت قبر مطهرش ثواب بسیار روزى مىشود.امام احمد بن حنبل روایت کرده است که حسین(ع) فرمود: هر کس در مصیبت من حتى یک بار اشک بریزد خداى عز و جل بهشت را روزى او خواهد فرمود.
قیام آن حضرت بر ضد یزید بن معاویه و امتناع از بیعت با یزید، که او را به هیچ وجه شایسته خلافت مسلمین نمىدانست و مقاومت بىمانند او و یارانش در برابر سپاه یزید و سر فرود نیاوردن او به ننگ تسلیم و استقبال او از شهادت در راه عقیده خود و در راه اسلام، برنامه حکومت آل ابىسفیان را که انقراض اسلام و باز گردانیدن آثار جاهلیت بود نابود کرد و او را از برجستهترین چهرههاى دینى و سیاسى تاریخ اسلام نمود.
شیعیان قدر فداکارى بىنظیر او را در راه آرمانهاى اسلام بخوبى شناختهاند و یاد او را چنان گرامى مىدارند که در هیچیک از ادیان و مذاهب عالم سابقه ندارد.عزادارى امام حسین(ع)و شهداى کربلا که در سرتاسر سال بطور عموم و در ایام محرم بطور خاص در میان شیعیان مرسوم است، به صورت رمزى براى اقامه شعائر دین و زنده نگاهداشتن شور و شوق عمیق مذهبى و تمثل و مقاومت در برابر ظلم ظالمان و سرپیچى از حکم حکام جور زمان درآمده است.
شیعیان با اقامه مراسم سوگوارى بر سید الشهداء(ع)در حقیقت از بىعدالتى و زورگویى نفرت مىجویند و انزجار خود را از گردنکشان زمانه اظهار مىدارند و اشکشان بر فضیلت و تقوا و فداکارى در راه اعتقاد و لعنتشان بر رذیلت و فسق و پایمال ساختن حقوق ضعیفان است و این تولى و تبرى را به صورت قالبى دینى و عبادى درآوردهاند و با این مراسم و با این اشکها در حقیقت درخت تقوا را آبیارى مىکنند و آن را بارور مىسازند و مهمتر از همه آنکه دین را به صورت نهادى سیاسى که سر فرود نیاوردن در مقابل سلطه جویان جهان و سر فرود آوردن در برابر حکومت عدل الهى باشد در مىآورند.
شیعیان علاوه بر آنکه حسین(ع)را«رحمت واسعه الهى»و«باب نجات امت»مىدانند حکومتهاى جابر جهان را به مبارزه مىطلبند و عمل حسین(ع)و یارانش را سرمشق کوشش در راه عدالت و آزادى و استقلال و«اباى از ضیم»مىشمارند.شهادت امام حسین(ع)حماسه شرف و فضیلت و درس ایمان و استقامت و مثل اعلاى فداکارى و حمیت در راه کسب خشنودى خداوند است.
به قول ماربین فیلسوف آلمانى در کتاب سیاست اسلامى حرکت امام حسین از مکه به کربلا با زنان و فرزندان و استقبال از مرگ تذکارى خونین براى شیعیان بود تا از بنى امیه انتقام بگیرند.هم او گوید: تاریخ کسى را سراغ ندارد که خود و عزیزترین کسان خود را براى احقاق حق به کام مرگ فرستد جز حسین کبیر آن یگانه مردى که دانست چگونه دولت عظیم و وسیع بنى امیه را متلاشى کند و ارکان سلطنت ایشان را فرو ریزد.حادثه طف سرّ بقاى اسلام و موجب درخشندگى و تداوم تاریخ این شریعت مقدس گردیده است.
شیخ محسن حویزى آل ابى الحب در قصیده غراى حائریه خود به همین مفهوم ادیبانه(از قول امام)اشاره مىکند که:
إن کان دین محمد لم یستقم إلا بقتلی یا سیوف خذینی
اگر دین محمد جز با کشته شدن من استقامت خود را نمىیابد اى شمشیرها مرا فرا گیرید.
از بعضى اخبار و روایات برمىآید که امام حسین(ع)از صلح برادر خود امام حسن(ع)با معاویه راضى نبود ولى به احترام اینکه او برادر بزرگتر است اعتراضى نکرد.اما این معنى از نظر مسأله امامت در اعتقادات شیعه درست نمىآید، زیرا بنا به اعتقاد شیعه امام مفترض الطاعه است و اقوال و افعال او بر حسب مصالح امت و خواست الهى صورت مىگیرد و به عبارت دیگر امام معصوم و برى از خطا است و از این رو مستوجب اعتراض نیست.
بنا به اخبار و روایات موجود امام حسین(ع)پس از وفات برادرش تا زمانى که معاویه زنده بود، در ظاهر مخالفتى با معاویه نکرد زیرا بر حسب ظاهر و بنا بر مصلحت با معاویه بیعت کرده بود و این بیعت اگر چه به معنى شناختن او به عنوان خلیفه مسلمین نبود اما به این معنى بود که امام در ظاهر مخالفتى با او ندارد و نمىخواهد بر ضد او قیام کند.
امام این بیعت ظاهرى و صورى را نمىخواست نقض کند و آن را به صلاح امت نمىدانست.ولى این امر به معنى موافقت و رضایت آن حضرت با اعمال خلاف حق و خلاف اسلام معاویه نبود، اعمالى از قبیل استلحاق زیاد بن ابیه ، کشتن حجر بن عدى که مردى مسلمان و متقى بود، ناسزاگویى و جسارت او به مقام حضرت امیر(ع)، بیعت گرفتن براى پسرش یزید و صرف بىمحابا و بىحساب اموال مسلمین در راه مقاصد سیاسى خود.
هنگامى که معاویه در سال 56 ه.ق. تصمیم گرفت که پسرش یزید را جانشین خود سازد و در زمان حیات خود براى او از مردم بیعت بگیرد تا مخالفى برایش نماند، از جمله کسانى که بیعت ایشان بسیار مهم شمرده مىشد، امام حسین(ع)و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمر بودند.این اشخاص در موقعیتى قرار داشتند که محل توجه عموم و در نظر عامه شایسته وصول به مقام خلافت بودند.
هیچ یک از این سه تن از پیشنهاد معاویه براى بیعت با یزید استقبال نکردند و به همین جهت معاویه در سفرى که به مکه و مدینه نمود ابتدا روى خوشى به ایشان نشان نداد اما بعد در ظاهر ایشان را بگرمى پذیرفت و در باطن تهدید کرد که اگر در هنگام اعلام جانشینى یزید اظهار مخالفت کنند کشته خواهند شد.با این تهدید این سه تن خاموش ماندند بىآنکه اظهار موافقت یا مخالفتى کرده باشند.
معاویه در سال شصت هجرى از دنیا رفت و پسرش یزید تصمیم گرفت که از این سه تن که در نظر مردم مدعیان خلافت بودند براى خلافت خود بیعت بگیرد و به ولید بن عتبة بن ابى سفیان حاکم مدینه نوشت تا به زور از این سه تن بیعت بگیرد.
ولید نتوانست از ایشان بیعت بگیرد و امام و عبد اللّه بن زبیر تصمیم گرفتند که از مدینه بیرون بروند و به مکه پناه ببرند زیرا مکه به دستور قرآن نباید محل فسوق و جدال باشد و هر کس وارد آن شد باید در امان باشد.به گفته طبرى امام حسین(ع)شب یکشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب سال شصت هجرى از مدینه بیرون شد و بسوى مکه به راه افتاد.فرزندان و برادران و اولاد برادران و تمام اهل بیتش با او همراهى کردند بجز محمد حنفیه که در مدینه ماند.
سفر امام پنج روز طول کشید و روز سوم شعبان وارد مکه شد.امام حسین(ع)در مکه مورد توجه عموم قرار گرفت و شخصیت والاى او شخصیت عبد اللّه بن زبیر را تحت الشعاع قرار داد چنانکه عبد اللّه بن زبیر ناچار شد هر روز با مردم دیگر نزد امام برود.
جماعتى از شیعیان و هواخواهان حضرت على(ع)در کوفه پس از شنیدن خبر مرگ معاویه در منزل سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و نامهاى به امام حسین(ع)نوشتند که در آن پس از اظهار خوشحالى از مرگ معاویه اظهار داشتند که امامى ندارند و منتظر قدوم او به کوفه هستند تا شاید خداوند به وسیله او مردم را به دور حق جمع کند.پس از این نامه، نامههاى دیگرى هم نوشتند و رسولانى فرستادند و امام را به حرکت به سوى کوفه ترغیب کردند.
امام حسین(ع) در پاسخ نامههاى ایشان نامهاى نوشت و پسر عم خود مسلم بن عقیل را فرستاد تا از وضع کوفه و احوال مردم آگاهى دهد و اگر اوضاع را مطابق نامهها و پیغامهایشان یافت او را خبر دهد تا او نیز بسوى ایشان حرکت کند.
چون مسلم بن عقیل به کوفه رسید، مردم زیادى در ابتدا با او بیعت کردند و والى کوفه از طرف یزید که نعمان بن بشیر نام داشت بر او سخت نگرفت. مسلم به امام حسین(ع)نامه نوشت و گفت که هر چه زودتر به سمت کوفه حرکت کند.هواداران بنى امیه نامهاى به یزید نوشتند و او را از ضعف و سستى نعمان بن بشیر در برابر مسلم و اتباع او آگاهى دادند.یزید پس از مشورت با سرجون که از موالى معاویه بود، عبید اللّه بن زیاد والى بصره را مأمور کوفه کرد و دستور داد که مسلم را تعقیب کند تا آنکه یا او را از شهر بیرون کند و یا به قتلش برساند.
عبید اللّه بن زیاد بیدرنگ روانه کوفه گردید و به تنهایى وارد آن شهر شد و زمام حکومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعید به خود جلب کرد.مسلم سرانجام در روز هشتم یا نهم ذى الحجه سال شصت در کوفه خروج کرد و دار الاماره را محاصره کرد.اما اشراف کوفه و رؤساى قبایل که دل با عبید اللّه داشتند، افراد طوایف خود را از پیروى از مسلم بر حذر داشتند و در این کار موفق شدند، چنانکه مسلم تنها ماند و به تفصیلى که در کتب تاریخ مذکور است گرفتار و کشته شد.
امام حسین(ع)پیش از آنکه از خبر قتل مسلم آگاه گردد عازم خروج از مکه و حرکت به سوى کوفه گردید.عدهاى از بزرگان قوم از جمله عبد اللّه بن عباس او را اندرز دادند که در مکه بماند و به کوفه که مردم آن قابل اطمینان نیستند نرود و حتى عبد اللّه بن عباس پیشنهاد کرد که بجاى کوفه به یمن برود و از آنجا داعیان و مبلغان خود را به اطراف بفرستد ولى امام هیچ یک از این پیشنهادها را نپذیرفت و در حرکت بسوى کوفه جازم و مصمم ماند.
.
در این که نخستین قسمتى که از قرآن مجید نازل شده کدام قسمت است، اختلاف است: بیشتر، پنج آیه اول سوره «علق» را گفتهاند.برخى هم سوره مدثر (1) را نخستین سوره نازل شده دانسته و به روایاتى استدلال کردهاند که منافاتى با نزول چند آیه از سوره اقرأ پیش از آن ندارد، کسانى هم سوره فاتحة الکتاب (2) را نخستین سوره مىدانند، اینان نیز به روایاتى استدلال مىکنند که با نزول چند آیه از سوره اقرأ و سوره مدثر، پیش از آن سازگار است. (3)
ظاهر گفتار ابن اسحاق این است که سوره «و الضحى (4) » پس از انقطاع وحى، نخستین بار نازل شده است، چه مىگوید: سپس وحى از رسول خدا منقطع شد و سخت بر وى گران آمد و غمگینش ساخت (5) تا جبرئیل بر وى فرود آمد و سوره ضحى را آورد و پروردگارش سوگند یاد کرد که او را وانگذاشته و دشمن نداشته است. (6)
یعقوبى تصریح دارد که سوره مدثر بعد از آیات سوره اقرأ در روز دوم بعثت نازل شده و بنابر این انقطاع وحى پس از نزول این سوره خواهد بود.
مسألهاى به نام انقطاع وحى
روح و روان پیامبر اکرم با نور وحى روشن گردید، و پیوسته پیرامون وظیفه سنگین خود که خداى بزرگ بر عهده او گذارده بود، فکر و تأمل مىکرد.بخصوص آنگاه که خدا او را چنین خطاب کرد: «یا أیها المدثر قم فأنذر و ربک فکبر» (7)
اى جامه به خود پیچیده برخیز، و بیم بده و خدایت را بزرگ بشمار.
در اینجا تاریخ نگاران، و بویژه طبرى که تاریخ او از افسانههاى اسرائیلى و مسیحى پیراسته نیست، مسألهاى به نام «انقطاع وحى» را عنوان مىکند و مىگوید: پیامبر گرامى، پس از دیدن آن فرشته و شنیدن نخستین آیات قرآن، در انتظار نزول پیام دیگرى از جانب خدا به سر مىبرد، ولى دیگر نه از آن فرشته زیبا خبرى بود و نه آن سروش غیبى را بار دیگر شنید .
انقطاع وحى در آغاز رسالت اگر حقیقتى داشته باشد، جز نزول تدریجى قرآن چیز دیگرى نیست و اصولا مشیت الهى بر این تعلق گرفته است که وحى خود را روى مصالحى تدریجا بفرستد و چون در آغاز وحى که اول کار بود، وحى الهى پیاپى نرسید، این مسأله به صورت انقطاع وحى، تلقى گردید، و هرگز نه انقطاع وحى بود و نه مسأله دیگر.
از آنجا که این مسأله، دستاویزى در دست نویسندگان مغرض شده است، به گونهاى درباره آن سخن مىگوئیم، تا روشن شود که مسألهاى به نام انقطاع وحى، خالى از حقیقت است و تطبیق آیات قرآنى بر آن اساس حقیقتى ندارد.
اینک براى روشنگرى، متن حادثهاى را که طبرى نقل کرده است، بازگو مىکنیم و آنگاه به نقد آن مىپردازیم.وى مىنویسد:
هنگامى که دنباله وحى قطع گردید، اضطراب و شک و تردید آغاز بعثت، تجدید شد. «خدیجه» نیز مانند او مضطرب گشت و به او گفت: گمان مىکنمخدا از تو قطع رابطه کرده است! او پس از شنیدن این جمله، به جایگاه دائمى (کوه حراء) متوجه شد.در این اثناء وحى آسمانى دو مرتبه فرا رسید و او را با آیات زیر مخاطب ساخت:
«سوگند به هنگام ظهر، و قسم به شب هنگامى که تاریکى سراسر آن را فرا مىگیرد، خدایت تو را ترک نکرده، و دشمن نگرفته است.آخرت براى تو از دنیا بهتر است، به زودى خداى تو چیزهائى به تو مىدهد که راضى و خشنود خواهى گشت.بیاد آر یتیم بودى، پناهت داد، حیران و سرگردان بودى، راهنمائیت کرد، تهى دست بودى بىنیازت کرد، هیچگاه یتیم را میازار، و «سائل» را زجر منما، و نعمت پروردگار خود را گفتگو کن» (8) .
نزول این آیات، مسرت و شادى فوق العادهاى در روح او ایجاد کرد و فهمید که آنچه درباره آن حضرت مىگفتند، همه بىپایه بوده است.
«افسانه است نه تاریخ»
تاریخ زندگى «خدیجه» ، ثبت خاطر تاریخ است.خدیجهاى که هنوز اخلاق زیبا و کردارهاى نیکوى محمد «ص» در برابر چشمان او مجسم است، و خداى خود را عادل و دادگر مىداند، چگونه سوء ظن عجیبى، درباره خداى خود و پیامبر او پیدا نمود؟
«منصب نبوت» ، به شخصى عطا مىشود که واجد ملکات عالیه و اوصاف حمیده باشد، و شخص «پیامبر» تا واجد یک سلسله صفات برجسته و شرائط خاصى نباشد، هرگز این منصب و مقام به او داده نمىشود.در رأس این صفات، عصمت و آرامش خاطر، اعتماد و توکل است و با داشتن چنین اوصاف هرگز تصورهاى غلط گرد افکار او نمىگردد.دانشمندان گفتهاند: سیر تکاملى پیامبران از دوران کودکى آغاز مىگردد، و پردهها و حجابها از برابر دیدگان آنها یکىپس از دیگرى کنار مىرود، و احاطه علمى آنان به حد کامل مىرسد، و درباره آنچه مىبینند و یا مىشنوند، کوچکترین تردیدى پیدا نمىکنند، و کسى که حائز این مراتب گردد، هرگز گفته این و آن، در دل او شک و تردیدى به وجود نمىآورد.
آیات سوره «الضحى» ، خصوصا جمله: «ما ودعک ربک و ما قلى»«یعنى خدایت ترا ترک نگفته و دشمن نگرفته است» همین اندازه حاکى است که: کسى، این جمله را به رسول گرامى گفته بود، و اما گوینده که بوده و تا چه اندازه در روح او تأثیر کرده بود؟ از آن ساکت است.
بعضى از مفسران مىگویند: که گوینده آن برخى از مشرکان بودهاند، و روى این احتمال تمام آیات، راجع به آغاز وحى نمىباشد، زیرا در آغاز بعثت، از نزول وحى جز خدیجه و على، کسى آگاهى نداشت، تا زبان به اعتراض بگشاید.حتى همان طور که بعدا خواهیم گفت موضوع رسالت آن حضرت سه سال تمام بر غالب مشرکان مخفى بود، و او مأمور به ابلاغ رسالت خود براى عموم نبود، تا آنکه آیه: فاصدع بما تؤمر» (9) به آنچه مأمورى آشکار کن، فرود آمد.
اختلاف سیرهنویسان درباره انقطاع وحى:
در سراسر قرآن، سخنى از انقطاع وحى به میان نیامده است، حتى اشارهاى هم به آن نشده است.تنها این مسأله در کتابهاى سیره و تفسیر به چشم مىخورد و سیره نویسان و مفسران، در انگیزه انقطاع و مقدار آن، آنچنان اختلاف دارند که هرگز نمىتوان به یکى از آنها اعتماد کرد.اینک ما به گونهاى به آنها اشاره مىکنیم:
1 ـ یهود، از پیامبر درباره سه موضوع (روح، سرگذشت اصحاب کهف و ذوالقرنین) سئوال کردند .پیامبر بدون اینکه انشاء الله بگوید: گفت فردا پاسخ سئوالهاى شما را مىگویم.از این جهت، وحى الهى قطع گردید.مشرکان از اینتأخیر خوشحال شدند و گفتند که خدا از او دست برداشته است.براى ابطال این اندیشه باطل، سوره «و الضحى» نازل گردید. (10)
بنابراین نظر، نمىتوان آن را مربوط به آغاز رسالت دانست.زیرا تماس دانشمندان یهودى با پیامبر پیرامون مسائل سهگانه، حدود سالهاى هفتم بعثت بود، که هیئتى از جانب قریش رهسپار مدینه گردید، تا حقیقت رسالت پیامبر را با دانشمندان یهود در میان بگذارند و آنان به هیئت اعزامى گفتند که سه موضوع یاد شده را از محمد سئوال کنند. (11)
2 ـ زیر سریر پیامبر، بچه سگى مرده بود، و کسى متوجه نبود.هنگامى که پیامبر بیرون رفت، «خوله» ، خانه را جارو کرد و آن را بیرون انداخت.در این موقع، فرشته وحى، سوره «و الضحى» را آورد.وقتى پیامبر از تأخیر وحى پرسید گفت: «إنا لا ندخل بیتا فیه کلب»: ما به خانهاى که سگ در آن باشد، وارد نمىشویم. (12)
3 ـ مسلمانان از تأخیر وحى پرسیدند، پیامبر گفت: چگونه وحى بیاید، در حالى که شماها ناخن و شوارب خود را نمىگیرید؟ (13)
4 ـ عثمان مقدارى انگور و یا رطب براى پیامبر به عنوان هدیه فرستاد.سائل در خانه پیامبر آمد و پیامبر آن را به او بخشید.عثمان همان را از سائل خرید و باز براى پیامبر فرستاد .باز سائل در خانه پیامبر رفت و این کار سه بار تکرار شد.سرانجام، پیامبر از روى لطف گفت: تو سائلى یا تاجر؟ سائل از گفتار پیامبر ناراحت شد و براى همین جهت وحى تأخیر افتاد . (14)
5 ـ بچه سگى متعلق به یکى از زنان پیامبر و یا بستگان وى مانع از نزول جبرئیل گردید . (15) ـ پیامبر از تأخیر وحى پرسید، جبرئیل گفت من اختیارى از خود ندارم. (16)
باز در این میان اقوال دیگرى هست که مىتوانید با مراجعه به تفاسیر از آن مطلع گردید . (17)
ولى در این میان، طبرى وجهى نقل کرده است که از میان این وجوه، نویسندگان پیشداور به آن چسبیده و آن را نشانه بروز شک و تردید در دل پیامبر دانستهاند و آن این است که: پس از حادثه «حراء» ، وحى آسمانى قطع گردید.خدیجه به پیامبر گفت: من فکر مىکنم که خدا بر تو خشم کرده، و ترا دشمن داشته است.در این موقع وحى آسمانى نازل گردید که:
«ما ودعک ربک و ما قلى»: خداى تو، ترا رها نکرد و دشمن نداشته است. (18)
دلیل بر غرض ورزى و یا عدم تتبع این نوع نویسندگان، این است که از میان آن همه اقوال، تنها به یک احتمال چسبیده و آن را پایه قضاوت خود درباره شخصیتى قرار دادهاند، که در تمام زندگانى وى، اثرى از تردید و شک دیده نشده است.با در نظر گرفتن جهات زیر، مىتوان به بىپایگى این احتمال پى برد:
1 ـ خدیجه از زنانى بود که پیوسته به پیامبر عشق مىورزید و تا آخرین لحظه زندگانى، در راه شوهر خویش فداکارى کرد و ثروت خود را وقف هدف پیامبر نمود و در سال بعثت، پانزده سال از زناشوئى آنان مىگذشت.در این مدت خدیجه، جز پاکى از او چیزى ندیده بود، هرگز چنین بانوى علاقمندى با پیامبر با این خشونت سخن نمىگوید.
2 ـ آیه «ما ودعک ربک و ما قلى»، گواه بر آن نیست که خدیجه چنین سخنى را گفته باشد.این آیه حاکى است که چنین سخنى را کسى در حق پیامبر گفته است، و اما گوینده آن که بوده و چه کسى و چرا گفته است روشن نیست.
3 ـ ناقل این خبر، یک روز خدیجه را تسلىدهنده پیامبر و آرامکننده او معرفى مىکند، تا آنجا که او را از انتخار و خودکشى باز مىدارد، ولى روز بعد او را به قیافهاى معرفى مىکند که به پیامبر گفت که خدا تو را دشمن داشته است، آیا جا دارد که بگوئیم: دروغگو حافظه ندارد.
4 ـ هر گاه پس از حادثه کوه حراء و نزول چند آیه از سوره «علق» ، وحى منقطع گردید، تا این که سوره «و الضحى» نازل گردید، در این صورت باید سوره «و الضحى» از نظر تاریخ نزول، دومین سوره قرآن باشد، در صورتى که از نظر تاریخ نزول، یازدهمین سوره قرآن است. (19) فهرست سورههاى قرآن، تا نزول سوره و الضحى به قرار زیر است:
1 ـ علق 2 ـ قلم 3 ـ مزمل 4 ـ مدثر 5 ـ تبت 6 ـ تکویر 7 ـ انشراح 8 ـ و العصر 9 ـ و الفجر 10 ـ و الضحى.
در این میان، یعقوبى در تاریخ خود (20) سوره و الضحى را سومین سوره از نظر تاریخ نزول مىداند و همین نظر نیز با این نقل تطبیق نمىکند.
اختلاف در مدت انقطاع وحى:
مدت انقطاع وحى بسیار مبهم و به صورتهاى گوناگون نوشته شده است و در تفاسیر اقوال زیر به چشم مىخورد: 4 روز، 12 روز، 15 روز، 19 روز، 25 روز، 40 روز.
ولى با مراجعه به فلسفه نزول تدریجى قرآن، خواهیم دید که انقطاع وحى جریان استثنائى نبوده است.زیرا قرآن از روز نخست اعلام مىکند که مشیت الهى بر این تعلق گرفته است که قرآن را تدریجا نازل کند.آنجا که مىفرماید:
«و قرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مکث (21) این قرآن را به طور تدریج فرو فرستادیم که آن را آرام و با تأنى براى مردم بخوانى» .قرآن در جاى دیگر پرده از روى راز نزول تدریجى قرآن برداشته و مىفرماید:
«و قال الذین کفروا لو لا نزل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا» (22) افراد کافر گفتند چرا قرآن یک جا نازل نمىگردد، ولى ما این چنین نازل کردیم تا قلب تو را استوار سازیم و به او نظم خاصى بخشیدیم.
با توجه به شیوه نزول قرآن، هرگز نباید انتظار داشت که هر روز و هر ساعت، جبرئیل با پیامبر در حال تماس باشد و آیهاى نازل گردد، بلکه به خاطر اسرارى که در نزول تدریجى قرآن است و محققان اسلامى به شرح اسرار آن پرداختهاند. (23) قرآن در فواصل مختلفى طبق احتیاجات و نیازها، طبق سؤالها و پرسشها، نازل گردیده است .در حقیقت، انقطاع وحى در کار نبوده است، بلکه علتى براى نزول فورى وحى در کار نبود.
پىنوشتها:
1 ـ سوره .74
2 ـ سوره .1
3 ـ ر.ک: الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 24 ـ .25
4 ـ سوره .93
5 ـ مدت فترت وحى سه روز است یا 15 روز یا 40 روز یا حدود دو سال یا دو سال و نیم، مختلف نوشتهاند (امتاع الاسماع، ص 14) .
6 ـ سیرة النبی، ج 1، ص 260، در روایتى که یعقوبى در ترتیب نزول سورههاى قرآن مجید از ابن عباس نقل مىکند نیز سوره ضحى پیش از مزمل و مدثر و فاتحة الکتاب است (ر.ک: ترجمه تاریخ، ج 1، ص 390) .سیوطی قصیدهاى عربى مشتمل بر ترتیب نزول سورههاى قرآن مجید (86 سوره مکى و 28 سوره مدنى) نقل کرده است (ر.ک: الاتقان، ج 1، ص 26 ـ 27) شهرستانى پنج جدول در ترتیب نزول سورهها و پنج جدول در ترتیب سورهها در پنج مصحف نقل مىکند (ر .ک: تفیسر خطى شهرستانى، شماره 78 ب کتابخانه مجلس شورایملى تهران) .قاضى عیاض یحصبى سبتى و سعید بن أحمد مقرى (عموى أحمد مقرى نویسنده کتاب نفح الطیب) و کفعمى از بزرگان علماى شیعه هر کدام خطبهاى دارند مشتمل بر نام همه سورههاى قرآن به ترتیب فعلى قرآن مجید و کفعمى را نیز قصیدهاى است در مدح رسول خدا مشتمل بر نام سورههاى قرآن (ر.ک : أندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، ص 226 ـ 228) .
7.سوره مدثر/1 ـ .3
.8 و الضحى و اللیل إذا سجى ما ودعک ربک و ما قلى، و للآخرة خیر لک من الأولى، و لسوف یعطیک ربک فترضى، ألم یجدک یتیما فآوى و وجدک ضالا فهدى و وجدک غائلا فأغنى، فاما الیتیم فلا تقهر و أما السائل فلا تنهر و أما بنعمة ربک فحدث ـ سوره ضحى/1 ـ .11
9.سوره حجر/ .94
.10 «روح المعانى» ، ج 30/157، «سیره حلبى» ، ج 1/349 ـ .350
.11 «سیره ابن هشام» ، ج 1/300 ـ .301
.12 «تفسیر قرطبى» ، ج 10/83 ـ 71، «سیره حلبى» ، ج 1/ .349
13.همان مدرک.
.14 «تفسیر روح المعانى» ، ج 30/ .157
.15 «غرائب القرآن در حاشیه تفسیر طبرى» ، «تفسیر ابو الفتوح» ، ج 12/ .108
.16 «ابو الفتوح» ، ج 12/ .108
.17 «مجمع البیان» ، ج 10، تفسیر سوره «و الضحى» .
.18 «تفسیر طبرى» ، ج 3/ .252
.19 «تاریخ القرآن» ، زنجانى/ .58
.20 «تاریخ یعقوبى» ، ج 2/ .33
21.سوره اسراء/ .106
22.سوره فرقان/ .32
23.براى آگاهى از اسرار نزول تدریجى قرآن، به کتاب «سیماى انسان کامل در قرآن» ص 140 ـ 150 مراجعه بفرمائید.
هدف اصلى رسول خدا تایید این سنتخدائىو امضاء این قانون الهى یعنى سنت هجرت بود که در میان پیامبران دیگرى چون ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السلام وپیروانشان نیز سابقه داشت و این راه به روى آنها باز شده بود تاکسانى که نمىتوانند آئین الهى خود را در میان دشمنان دین یادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زیر شکنجههاى جانکاه وتحمل فشارهائى که غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر کنند وراه گریز و نجاتى هم نداشته باشند،بلکه براى آنها و همهانسانهاى مؤمن تاریخ این راه بعنوان یک قانون الهى و دستوردینى باز و بلکه گاهى بصورت الزامى واجب است که دین وآئین خود را برداشته و بجاى سالمتر و مطمئنترى که بتوانند آن رانگهدارى کرده و از شر دشمنان آسوده باشند بروند و آزادانه و بااطمینان به انجام اعمال دینى و مراسم مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند که سرزمینخدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن شاعرپارسى زبان:
نتوان مرد بسختى که در اینجا زادم×که بر و بحر فراخ است و آدمى بسیاراما هدف این هجرت تنها باین مطلب بسنده نمىشد وچنانچه معلوم است اهداف عالیه دیگرى هم در این هجرتمورد نظر بوده که از گستردگى آن و چهرههاى سرشناسى کهدر میان مهاجرین دیده مىشود این اهداف بدست مىآید... زیرا بگونهاى که در شرح ماجرا در صفحات آینده خواهیمخواند در میان مهاجرین افراد مستضعف و محروم و شکنجهشدهاى چون عبد الله بن مسعود که از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود کمتر به چشم مىخورد.
و بیشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعیتى بودند که موردحمایتسران قبیله و افراد خود بودند و کسى نمىتوانستبه آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابیطالب از بنىهاشم وعثمان بن عفان از بنى امیه،و عبد الله بن جحش و زبیر بن عوام ازبنى اسد،و عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و دیگران که هر کداماز قبائل معروف و سرشناس قریش مانند قبائل تیم و عدى وبنى عبد الدار و بنى مخزوم و غیره بودند و بلکه گاهى خود آنها نیزاز شخصیتهاى مورد احترام قبیله خود و یا قبائل دیگر بودند...
و از این گذشته اگر تنها این موضوع مورد هدف بوده خوببود هنگامیکه ترس آنها برطرف مىشد و جاى امنى در کناررسول خدا(ص)در غیر شهر مکه پیدا مىکردند بازگشته و بهزندگى در کنار رهبر اسلام و خویشان و نزدیکان خود ادامهمىدادند،در صورتیکه همانگونه که میدانیم و در بخشهاى آیندهخواهیم خواند جمع زیادى از آنها مانند جعفر بن ابیطالب حدودپانزده سال در حبشه ماندند و پس از هجرت رسول خدا(ص)بهمدینه و آماده شدن محیط آزاد و اسلامى براى تعلیم و تربیت و انجام مراسم دینى بازهم به توقف خود در آن سرزمین ادامه داده وتا سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...
هدف عالى
هدف اصلى رسول خدا تایید این سنتخدائىو امضاء این قانون الهى یعنى سنت هجرت بود که در میان پیامبران دیگرى چون ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السلام وپیروانشان نیز سابقه داشت و این راه به روى آنها باز شده بود تاکسانى که نمىتوانند آئین الهى خود را در میان دشمنان دین یادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زیر شکنجههاى جانکاه وتحمل فشارهائى که غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر کنند وراه گریز و نجاتى هم نداشته باشند،بلکه براى آنها و همهانسانهاى مؤمن تاریخ این راه بعنوان یک قانون الهى و دستوردینى باز و بلکه گاهى بصورت الزامى واجب است که دین وآئین خود را برداشته و بجاى سالمتر و مطمئنترى که بتوانند آن رانگهدارى کرده و از شر دشمنان آسوده باشند بروند و آزادانه و بااطمینان به انجام اعمال دینى و مراسم مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند که سرزمینخدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن شاعرپارسى زبان:
نتوان مرد بسختى که در اینجا زادم×که بر و بحر فراخ است و آدمى بسیاراما هدف این هجرت تنها باین مطلب بسنده نمىشد وچنانچه معلوم است اهداف عالیه دیگرى هم در این هجرتمورد نظر بوده که از گستردگى آن و چهرههاى سرشناسى کهدر میان مهاجرین دیده مىشود این اهداف بدست مىآید... زیرا بگونهاى که در شرح ماجرا در صفحات آینده خواهیمخواند در میان مهاجرین افراد مستضعف و محروم و شکنجهشدهاى چون عبد الله بن مسعود که از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود کمتر به چشم مىخورد.
و بیشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعیتى بودند که موردحمایتسران قبیله و افراد خود بودند و کسى نمىتوانستبه آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابیطالب از بنىهاشم وعثمان بن عفان از بنى امیه،و عبد الله بن جحش و زبیر بن عوام ازبنى اسد،و عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و دیگران که هر کداماز قبائل معروف و سرشناس قریش مانند قبائل تیم و عدى وبنى عبد الدار و بنى مخزوم و غیره بودند و بلکه گاهى خود آنها نیزاز شخصیتهاى مورد احترام قبیله خود و یا قبائل دیگر بودند...
و از این گذشته اگر تنها این موضوع مورد هدف بوده خوببود هنگامیکه ترس آنها برطرف مىشد و جاى امنى در کناررسول خدا(ص)در غیر شهر مکه پیدا مىکردند بازگشته و بهزندگى در کنار رهبر اسلام و خویشان و نزدیکان خود ادامهمىدادند،در صورتیکه همانگونه که میدانیم و در بخشهاى آیندهخواهیم خواند جمع زیادى از آنها مانند جعفر بن ابیطالب حدودپانزده سال در حبشه ماندند و پس از هجرت رسول خدا(ص)بهمدینه و آماده شدن محیط آزاد و اسلامى براى تعلیم و تربیت و انجام مراسم دینى بازهم به توقف خود در آن سرزمین ادامه داده وتا سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...
هدف عالى دیگرى هم که مىتواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان صدور اسلام و انقلاب اسلامى بکشورهاى همجوار و بهخصوص کشور دست نخورده و آمادهاى چون حبشه و به فرمایشرسول خدا«سرزمین صدق»که معلوم مىشود از آلودگیها وآمیزشهاى منحرف و کجبه دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حکومت مىکرده...
و این هم خود دستور و قانونى است که همه پیمبران الهى وپیروان آنها داشته و دارند که پیام حق را به هر وسیله که مىشودبگوش جهانیان برسانند و تبلیغ کنند،و بهترین وسیله براى اینکار در آن روزها همین مسافرتها و هجرتها بوده و همانگونه کهمیدانیم این هجرت از این نظر هم بسیار موفقیت آمیز بود و چنانچهمىخوانیم اینان توانستند مهمترین مرکز قدرت و تصمیمگیرىحبشه یعنى قلب شخص شاه حبشه را تسخیر نموده و او را مسلمانکنند...و براى قرنها اسلام را در سرزمین حبشه و کشورهاىهمجوار آن پا برجا نمایند که هنوز هم مسلمانان زیادى در آنجاوجود دارند.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 3 صفحه 194
رسولى محلاتى
دیگرى هم که مىتواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان صدور اسلام و انقلاب اسلامى بکشورهاى همجوار و بهخصوص کشور دست نخورده و آمادهاى چون حبشه و به فرمایشرسول خدا«سرزمین صدق»که معلوم مىشود از آلودگیها وآمیزشهاى منحرف و کجبه دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حکومت مىکرده...
و این هم خود دستور و قانونى است که همه پیمبران الهى وپیروان آنها داشته و دارند که پیام حق را به هر وسیله که مىشودبگوش جهانیان برسانند و تبلیغ کنند،و بهترین وسیله براى اینکار در آن روزها همین مسافرتها و هجرتها بوده و همانگونه کهمیدانیم این هجرت از این نظر هم بسیار موفقیت آمیز بود و چنانچهمىخوانیم اینان توانستند مهمترین مرکز قدرت و تصمیمگیرىحبشه یعنى قلب شخص شاه حبشه را تسخیر نموده و او را مسلمانکنند...و براى قرنها اسلام را در سرزمین حبشه و کشورهاىهمجوار آن پا برجا نمایند که هنوز هم مسلمانان زیادى در آنجاوجود دارند.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 3 صفحه 194
رسولى محلاتى
گویند: پسری قصد ازدواج داشت. پدرش گفت: بدان ازدواج سه مرحله دارد. مرحله اول ماه عسل است که در آن تو صحبت میکنی و زنت گوش میدهد. مرحله دوم او صحبت میکند و تو گوش میکنی، اما مرحله سوم که خطرناکترین مراحل است و آن موقعی است که هر دو بلند بلند داد میکشید و همسایهها گوش میکنند!
روزی شخصی پیش بهلول بیادبی نمود. بهلول او را ملامت کرد که چرا شرط ادب به جا نیاری؟ او گفت: چه کنم آب و گل مرا چنین سرشتهاند، گفت: آب و گل تو را نیکو سرشتهاند، اما لگد کم خورده است! (تنبیه و تربیت نشدهای)
مردی میخواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند. مرا وادار کرد سیگار و مشروب را ترک کنم. لباس بهتر بپوشم، قماربازی نکنم، در سهام سرمایهگذاری کنم و حتی مرا عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم! دوستش گفت: اینها که میگویی که چیز بدی نیست! مرد گفت: ولی حالا حس میکنم که دیگر این زن در شان من نیست!
عصر امام صادق( علیه السلام ) یکی از طوفانیترین ادوارتاریخ اسلام است که ازیک سواغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف ، بویژه از طرف خونخواهان امام حسین (علیه السلام ) رخ میداد ، که انقلاب ابو سلمه در کوفه و ابو مسلم در خراسان و ایران از مهمترین آنها بوده است .
و از دیگر سو عصر برخورد مکتبها و ایدهئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفی و کلامی مختلف بود که از برخورد امت اسلام با مردم کشورهای فتح شده و نیز روابط مراکز اسلامی با دنیای خارج ، به وجود آمده و در
مسلمانان نیز شور و هیجانی برای فهمیدن وپژوهش پدید آورده بود .
عصری که کوچکترین کم کاری یا عدم بیداری و تحرک پاسدار راستین اسلام یعنی امام ( علیه السلام ) ، موجب نابودی دین و پوسیدگی تعلیمات حیاتبخش اسلام ، هم از درون و هم از بیرون میشد .
زمان امام صادق(علیه السلام) ، زمان تزلزل حکومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود واین دوگروه مدتی درحال کشمکش و مبارزه با یکدیگر بودند .
از زمان هشام بن عبدالملی ، تبلیغات و مبارزات سیاسی عباسیان آغاز گردید و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید و سرانجام در سال 132 به پیروزی رسید . بنی امیه در این مدت ، گرفتار مشکلات سیاسی فراوانی بودند ، لذا فرصت فشار و اختناق نسبت به شیعیان را نداشتند .
عباسیان نیز چون از دستیابی به قدرت در پوشش شعار طرفداری از خاندان پیامبرو گرفتن انتقام خون آنان عمل می کردند ، فشاری از طرف آنان مطرح نبود . از اینرو این دوران ، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق ( علیه السلام ) و شیعیان بود و آن حضرت از این فرصت استفاده کرده و تلاش فرهنگی وسیعی را آغاز کرد .
پیشوای ششم در چنین دورانی به فکر نجات افکار توده مسلمان ازالحاد وبدبینی وکفر و نیز مانع انحراف اصول و معارف اسلامی از مسیر راستین بود ، و از توجیهات غلط و وارونه دستورات دین که به وسیله خلفای وقت صورت می گرفت جلوگیری می کرد .
اینجا بود که امام( علیه السلام ) دشواری فراوان در پیش ومسئولیت عظیم بر دوش داشت . امام صادق ( علیه السلام ) در ظلمت بحرانها و آشوبها دنیای شیعه را به فروغ تعاعلیم خویش روشنی بخشید و حقیقت اسلام را از آلایش انحرافات وگزند فریبکاران حفظ نمود . او آن قدر فقه و دانش اهل بیت را گسترش داد و زمینه ترویج احکام و بسط کلام شیعی را فراهم ساختکه مذهب شیعه به نام او به عنوان مذهب جعفری شهرت یافت . آن اندازه که دانشمندان و راویان از دانش امام بهره مند برده واز ایشان حرف و حدیث نقل کرده اند از هیچ یک از دیگرائمه نقل نکرده اند .
لیکن طولی نکشید که بنی عباس پس از تحکیم پاییهای حکومت و نفوذ خود ، همان شیوه ستم و فشار بنی امیه را پیش گرفتند و حتی از آنان هم گوی سبقت را ربودند .
وضع به حدی ناگوار وشد که همگی یاران امام ( علیه السلام ) را در معرض خطر مرگ قرار می داد ، چنانچه زبده هایشان جزو لیست سیاه مرگ بودند .
امام صادق ( علیه السلام ) که همواره مبارزی نستوه و خستگی ناپذیر وانقلابی بنیادی درمیدان فکر و عمل بوده ، کاری که امام حسین (علیه السلام ) به صورت قیام خونین انجام داد ، وی قیام خود را درلباس تدریس وتأسیس مکتب وانسان سازی انجام داد و جهادی راستین کرد .
رحلت امام را به سبب مسمومیت دانسته اند . از ارتکاب این جنایت را که منصور درتوان خود نمی دید به جعفر بن سلیمان پسر عموی خویش و والی وقت مدینه محول کرد .
فرزند برومندش امام موسی بن جعفر( علیه السلام ) او را دو جامه سفید مصری که درآن احرام می بست ودر پیراهنی مه می پوشید ودرعمامه ای که ازامام زین العابدین(علیه السلام ) به او رسیده بود ، کفن نمود و بر آن نماز خواند واو رادر بقیع در کنار قبر پدربزرگوارش سید الساجدین( علیه السلام ) به خاک سپرد .
سلام بر او از میلاد تا میعاد
شخصیت علمی امام صادق ( علیه السلام )
در دوره امامت امام صادق ( علیه السلام ) مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه ، مکه ، کوفه ، بصره و ... مجالس درس و مناظره های علمی دایر واز رونق خاصی برخوردار گردید .
در این زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق( علیه السلام ) توانست نهضت علمی فرهنگی پدرش امام باقر( علیه السلام ) را ادامه داده و علوم و معارف اهل بیت را بیان کرده در همه جا منتشر کند . سفرهای اجباری و اختیاری امام به عراق و به شهرهای حیره ، هاشمیه و کوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهی وکلامی نقش بسزایی در معرفی علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت .
در این شهرها گروههای مختلف برای فراگیری دانش نزد آن حضرت می آمدند و از دریای دانش او بهره مند می بردند . برخورد وی با گروههای مختلف مردم سبب شد که آوازه شهرتش در دانش و بینش دینی ، علم و تقوی ، سخاوت و جود وکرم و ...
در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم از هر سو برای استفاده از دانش بیکران وی رو سوی کنند . در این دوره علوم و فلسفه ایرانی ، هندی و یونانی به حوزه اسلامی راه یافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهای مختلف به زبان عربی گرم و پررونق گردید .
همچنین مکتبهای کلامی و فرقه مذهبی و فقهی در این عصر پایه گذاری شد .
امام صادق ( علیه السلام ) با تمام جریانهای فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرده و موضوع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته و برتری بینش اسلام تشیعی را ثابت کرده است .
مناظرات امام صادق (علیه السلام) با اربابان دانشهای گوناگون چون پزشکان ، فقیهان ، منجمان ، متکلمان ، صوفیان و... بویژه مناظرات وی با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه و سنی ثبت است .
شاگردان امام باقر (علیه السلام) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق( علیه السلام ) حلقه زدند .
امام ( علیه السلام ) نیز با جذب شاگردان جدید به تأسیس یک نهضت عظیم فکری و فرهنگی و بالنده مبادرات ورزید ، به گونه ای که طولی نکشید مسجد نبوی در مدینه منوره و مسجد کوفه در شهر کوفه به دانشگاهی عظیم تبدیل شد . درگیری شدید بین بنی عباس و بنی امیه ، آنان را آن چنان به خود مشغول کرده بود ، که فرصتی طلایی برای امام صادق ( علیه السلام ) و یارانش به دست آمد .
آن حضرت با استفاده از این فرصت به بازسازی و نوسازی فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شیفتگان مکتب حق از اطراف و اکناف ، از بصره ، کوفه ، واسط ، یمن و نقاط مختلف حجاز به مرکز اسلام ؛ یعنی مدینه ، سرازیر شدند وچون پروانگی دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق ( علیه السلام ) تجمع کردند .
امام صادق ( علیه السلام ) هر یک از شاگردان خود را رشته های که با ذوق و قریحه او سازگار بود ، تشویق و تعلیم می نمود و در نتیجه ، هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند : حدیث ، تفسیر ، فقه و کلام ، تخصص پیدا می کردند .
دردانشگاهی که امام بوجود آورده بود شاگردان بزرگ و برجسته ای همچون هشام بن حکم- محمد بن مسلم- ابان بن تغلب- هشام بن سالم - مومن الطاق - مفصل بن عمر - جابر بن حیان و... تربیت کرد که هر یک از آنها شخصیتهای بزرگ علمی و چهره های درخشانی بودند که خدمات شایانی انجام دادند . به عنوان نمونه هشام بن حکم 31 جلد کتاب و جابر بن حیان بیش از 200 جلد در زمینه علوم گوناگون بخصوص رشته های عقلی طبیعی و شیمی کتاب نوشته است و به عنوان بدر علم شیمی مشهور است .
دانشمندان علم حدیث شمار کسانی را که مورد اعتماد بوده اند - راویان ثقه - و از آن حضرت نقل کرده اند تا چهار هزار نفر را نوشته اند .
شاگردان دانشگاه امام منحصر به شیعیان نبوده بلکه پیروان اهل تسنن نیز از مکتب آن حضرت برخوردار می شدند .
بزرگان اهل سنت چون مالی بن انس ، ابوحنیفه ، سفیان ثوری ، سفیان بن عیینه ، ابن جریح ، روح ابن قاسم و... ریزه خوار خوان دانش بیکران او بودند . ابو حنیفه که دو سال شاگرد امام بود این دوره را پایه علوم و دانش خود معرفی کرده می گوید :
اگر آن دو سال نبود " نعمان " از بین رفته بود .
امام زین العابدین(ع)
ابو محمد على بن حسین(ع)، امام چهارم از ائمه اثنى عشر(ع)و ششمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است. معروفترین القاب آن حضرت، زین العابدین و سید الساجدین و سجاد و ذو الثفنات است.
تولد آن حضرت را به اختلاف در سالهاى 36 و 37 و 38 ه.ق. نوشتهاند و در روز ولادت آن حضرت نیز میان روزهاى شعبان و جمادى الاولى و جمادى الثانیة اختلاف است.
درباره نام مادر آن حضرت و اصل او نیز اختلاف زیادى هست.گروهى نام او را شاهزنان و شاهجهان و شهربانو و شهربانویه گفتهاند و بنا به گفته این گروه او دختر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانى بوده است.ابو الاسود دئلى، شاعر اهل بیت در قصیده تهنیت ولادت آن حضرت به این نسب اشاره کرده است:
«و إن غلاما بین کسرى و هاشم*لأکرم من نیطت علیه التمائم»
یعنى: همانا پسرى که از بین کسرى و هاشم برخاسته بهترین کودکى است که مهرههاى نظربند بر گردنش آویختهاند.بعضى گفتهاند نام مادر آن حضرت بره دختر نوشجان بوده است و بعضى دیگر نام او را غزاله و سلافه و خوله گفتهاند.ابن قتیبه در معارف گوید: «مىگویند مادر على بن الحسین الاصغر از اهل سند بود که به او سلافه یا غزاله مىگفتند».
بنا بر روایتى که در عیون اخبار الرضا هست عبد اللّه بن عامر بن کریز در زمان عثمان پس از فتح خراسان دو دختر یزدگرد سوم پادشاه ساسانى را اسیر کرد و هر دو را به مدینه فرستاد و عثمان یکى را به امام حسن و دیگرى را به امام حسین بخشید و هر دو به هنگام زایمان از دنیا رفتند.ابنخلکان از ربیع الابرار زمخشرى نقل مىکند که سه دختر یزدگرد را در زمان عمر به مدینه آوردند و حضرت على(ع)آنها را پس از پرداخت قیمت آنان، یکى را به عبد اللّه بن عمر و دیگرى را به محمد بن ابى بکر و سومى را به پسر خود حسین بن على(ع)داد.عبد اللّه بن عمر از دختر یزدگرد سالم را پیدا کرد و محمد بن ابى بکر از دختر دیگر قاسم را و حسین بن على از دختر سوم على بن الحسین را.
تحقیق و ترجیح میان این همه روایات مختلف مشکل است، اما قطع نظر از جزئیات، نمىتوان خبر عیون اخبار الرضا را چنانکه علامه مجلسى هم در بحار الانوار گفته است ترجیح داد، زیرا استیصال و قتل یزدگرد در زمان خلافت عثمان بوده است نه عمر و اگر گفته شود که ممکن است اسارت دختر یا دختران یزدگرد پس از جنگ قادسیه یا نهاوند در زمان عمر صورت گرفته باشد باز میان تولد امام زین العابدین(در سال 36 یا 37 یا 38)و واقعه قادسیه یا نهاوند بیش از بیست سال فاصله مىافتد، یعنى در این مدت طولانى فرزندى براى امام حسین از دختر یزدگرد به دنیا نیامده است(همین معنى در صورت صحت روایت با در نظر گرفتن سن و سال وفات براى سالم بن عبد اللّه و قاسم بن محمد بن ابى بکر نیز صدق مىکند)که بعید بنظر مىرسد.
اگر دیرترین سال را در تاریخ ولادت آن حضرت که سال 38 ه.ق. است در نظر بگیریم، امام سجاد(ع)در سال 61 ه.ق. یعنى در واقعه کربلا 23 سال و فرزند آن حضرت یعنى امام محمد باقر(ع)در آن سال در حدود چهار سال داشته است.پس آن حضرت در واقعه کربلا جوانى برومند بوده است که مىتوانسته است در رکاب پدر بزرگوار خود بجنگد و مثل دیگران به شهادت برسد.اما آن حضرت بیمار و بسترى بوده است و به همین جهت از قتل او چشم پوشیدهاند.
بنا بر روایات، ابن زیاد در مجلسى که اسیران را پیش او بردند از نام امام پرسید و او فرمود على بن الحسین، ابن زیاد گفت: مگر خداوند على بن الحسین را نکشت؟امام فرمود بلى من برادرى بزرگتر از خود داشتم(حضرت على اکبر)که مردم او را کشتند.ابن زیاد گفت نه!بلکه خداوند او را کشت و امام در جواب فرمود: اللّه یتوفى الأنفس حین موتها.
هنگامى که ابن زیاد خاندان امام حسین(ع)را نزد یزید فرستاد زنجیرى در گردن امام نهاد و آنها را با شمر بن ذى الجوشن و محضر بن ثعلبه عائذى روانه شام کرد.به روایت طبرى، امام در طول راه با هیچیک از این دو نفر گفتگو نکرد.
هنگامى که اهل بیت حسین(ع)را پیش یزید بردند او خطاب به على بن الحسین گفت: اى على!این پدر تو بود که خویشاوندى را برید و حق مرا نشناخت و براى به دست گرفتن قدرت و سلطنت با من به نزاع برخاست و خداوند با او کرد آنچه مىبینى.امام در پاسخ این آیه را بر او خواند: ما أصاب من مصیبة فى الأرض و لا فی أنفسکم إلا فی کتاب من قبل أن نبرأها (الحدید، 22)یعنى مصیبتى در روى زمین و در نفوس به شما نمىرسد مگر آنکه پیش از آفرینش نوشته شده باشد(مقدر باشد).
در شجاعت امام سجاد(ع)همین بس که هم در مجلس عبید اللّه زیاد و هم در مجلس یزید - که بیم قتل از یکسو و سر بریده پدر و اسارت اهل بیتش از دیگر سو نفس را در سینه حبس مىکرد - آن خطبههاى مشهور و کوبنده را ایراد فرمود و از شرف خود و خانواده دفاع و دشمنان غالب را رسوا نمود و زمینه انقلابهاى بعدى شیعیان را فراهم ساخت.
یزید اهل بیت را پس از چندى روانه مدینه کرد و امام(ع)در مدینه بود تا آنکه در سال 63 ه.ق. مردم مدینه بر یزید بشوریدند و عامل او عثمان بن محمد بن ابى سفیان را از مدینه بیرون کردند و افراد خاندان بنى امیه را که در مدینه در حدود هزار نفر بودند محاصره کردند.مروان بن الحکم که پیر و رئیس خاندان بنى امیه بود از عبد اللّه بن عمر خواست که خانواده او را نزد خود پنهان سازد ولى او سر باز زد.مروان این درخواست را از على بن الحسین کرد و آن حضرت از غایت جوانمردى آن را پذیرفت و حرم خود را با حرم مروان به ینبع فرستاد.بنابر روایت طبرى مروان از این جهت همیشه سپاسگزار على بن الحسین بود.
یزید مسلم بن عقبة المرى را با دوازده هزار تن براى سرکوبى مردم مدینه فرستاد، و گفت که شهر مدینه را سه روز غارت کند و پس از سه روز دست از جنگ و کشتار باز دارد.اما دستور داد که با على بن الحسین به خوبى رفتار کند زیرا او در قیام مردم مدینه دخالتى نداشته است.
مردم مدینه در واقعهاى که در تاریخ به جنگ حره معروف است پس از مقاومت دلیرانه شکست خوردند و مسلم بن عقبه بسیارى از مردم آن شهر را بکشت و سه روز در آن غارت و کشتار کرد و پس از سه روز از مردم براى یزید بیعت گرفت و ایشان را ملک و غلام یزید خواند اما به توصیه یزید آزارى به امام نرسانید.واقعه حره به گفته طبرى روز چهارشنبه بیست و هفتم یا بیست و هشتم ذى الحجه سال 63 ه.ق. اتفاق افتاد.
در سال 87 ه.ق. ولید بن عبد الملک، هشام بن اسماعیل مخزومى را از حکومت مدینه معزول کرد و عمر بن عبد العزیز را به جاى او گماشت.هشام بن اسماعیل در طول حکومت چهار ساله خود با امام زین العابدین(ع)رفتار خوبى نداشت.ولید که با هشام بد بود به عمر بن عبد العزیز نوشت تا او را در برابر مردم بدارد تا هر کس با او در طول حکومتش رنجش و خلافى داشته است حق خود را از او بخواهد یا از او انتقام بگیرد.امام زین العابدین(ع)به اطرافیان و خواص خود دستور فرمود تا کلمهاى به روى او نیاورند.چون امام(ع)از نزد او گذشت و توجهى به او نفرمود، هشام او را ندا زد و گفت: اللّه أعلم حیث یجعل رسالته(الانعام، 124)، یعنى خداوند بهتر مىداند که رسالت خود را در کجا قرار دهد و این اشاره به خاندان نبوت و رسالت بود که امام شاخصترین فرد آن بود.
امام را ذو الثفنات مىگفتند زیرا ثفنه به فتح اول و کسر دوم به معنى پینه زانو و سینه شتر است. آن حضرت از بس سجده مىکرد روى زانوها و سایر سجدهگاههاى او پینه مىبست به طوریکه سالى دوبار آنها را مىتراشید.
صدوق از امام محمد باقر(ع)روایت کرده است که پدر بزرگوارش سجده بسیار مىکرد.هر وقت بلایى از او دفع مىشد یا از شر بدخواهى نجات مىیافت یا از نماز فارغ مىشد یا در اصلاح بین دو خصم کامیاب مىگشت سر به سجده مىنهاد.
از مجموع روایات اهل سنت و شیعه درباره زندگانى امام در مدینه برمىآید که آن حضرت در مدینه بسیار موقر و محترم بوده است و همگان به جلالت شأن و علو مقام و حسن خلق و رفتار و علم و فقه و ورع و تقواى آن حضرت اذعان داشتهاند.
معروف است که هشام بن عبد الملک در زمان خلافت پدرش عبد الملک یا برادرش ولید به حج رفته بود.چون در موسم حج خواست تا استلام حجر کند موفق نشد زیرا مردم زیاد بودند و ازدحام مىکردند.در این میان على بن الحسین رسید و به طواف مشغول شد و چون به حجر الاسود نزدیک شد همه به او راه دادند و به جهت مهابت و جلالت قدر او اجازه دادند تا او استلام حجر کند.هشام در خشم شد .مردى از او پرسید که این شخص کیست؟هشام با آنکه او را مىشناخت گفت او را نمىشناسد زیرا مىترسید مردم شام به او میل پیدا کنند.فرزدق شاعر بزرگ عرب به مرد شامى گفت من او را مىشناسم و چون او پرسید که او کیست فرزدق در پاسخ او مرتجلا قصیده معروف خود را انشا کرد و در آن گفت:
هذا ابن خیر عباد اللّه کلهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم...
و لیس قولک من هذا بضائره
العرب تعرف من أنکرت و العجم
یعنى: این پسر بهترین بندگان خداست.این پرهیزگار پاک و عارى از هر عیب و معروف خاص و عام است.سخن تو که او را نمىشناسم زیانى به او نمىرساند.آن را که تو گفتى نمىشناسم همه عرب و عجم مىشناسند.
امام سجاد(ع)بعد از شهادت پدر بزرگوارش در کربلا(61 ه.ق.)به امامت رسید و 34 یا 35 سال امام شیعیان بود.(تا سال 95 یا 96 ه.ق.)
علاوه بر ادله و معجزات، او افضل و اعلم و افقه زمان خود بود و در دانش او را تالى جدش على بن ابیطالب(ع)مىدانستند.از همه کریمتر و بخشندهتر و با وفاتر و با مهابتتر و بیش از همه دلسوز فقیران و پناه درماندگان بود.روز عید فطر همه بندگان خود را آزاد مىکرد.با یک ناقه بیست و دو بار حج گزارد و حتى یک تازیانه بر او نزد و دستور فرمود آن شتر را بعد از مرگش دفن کنند.در راه حج چه بسا پیاده مىشد و کلوخ جاده را کنار مىزد.
الف ـ یوم القیامة : این کلمه که 170 بار در قرآن آمده ، مصدر است به معنای برخاستن. آن روز ، روزی است که انسان ها از قبر برمی خیزند و ممکن است قیامت به این معنا باشد که مردم در برابر پروردگار جهانیان به پا می ایستند :
یوم یقوم النّاس لربّ العالمین (مطففین آیه 6 )
روزی که مردم برای پروردگار جهانیان به پا می خیزند.
ب ـ یوم الجمع : روزی که همه مردم از اول تا آخر همه در یک صحنه جمع می شوند. شاید دلیل آن این باشد که اعمال هر انسانی بر زندگی سایر آدمیان در طول تاریخ تأثیر دارد و محاسبه اعمال بدون حضور همگانی به انجام نمی رسد :
قل انّ الاوّلین والاخرین * لمجموعون الی میقات یوم معلوم (واقعه آیه 50 ـ 49 )
بگو: در حقیقت ، اوّلین و آخرین ، قطعاً همه در موعد روزی معلوم گرد آورده شوند.
ج ـ یوم البعث ( روز برانگیخته شدن )
د ـ یوم الخروج ( روزی که آدمیان از قبرها خارج می شوند )
هـ ـ یوم الحسرة : حسرت به معنای اندوه و غم برای چیز از دست رفته است ، شاید قیامت به این معنا روز حسرت است که کافران برای از دست دادن سعادت جاودانه و دیگران برای پاره ای قصور و کوتاهی های خود و در نتیجه بر از دست دادن درجات والاتر حسرت می خورند.
و انذرهم یوم الحسرة اذ قضی الامر و هم فی غفلة و هم لایؤمنون (مریم آیه 39 )
و ـ یوم الفصل : فصل ، جدا کردن دو چیز از یک دیگر است ، قیامت روزی است که حق و باطل آشکار شده از هم جدا می شوند ، زیرا در دنیا ، باطل گاهی صورت حقّ به خود می گیرد و یا میان پرهیزگاران و مجرمان فاصله می افتد :
و امتازوا الیوم ایّها المجرمون( یس آیه 59 ) و ای گناه کاران ، امروز از بی گناهان جدا شوید.
ز ـ یوم الازفه : یعنی روز بسیار نزدیک ، در آیات متعددی به نزدیک بودن قیامت هشدار داده شده است :
و انذرهم یوم الازفة ، اذالقلوب لدی الحناجر کاظمین( غافر آیه 18 ) و آن ها را از آن روزِ قریب الوقوع بترسان ، آن گاه که جان ها به گلوگاه می رسد در حالی که اندوه خود را فرو می خورند.
اقترب للّناس حسابهم و هم فی غفلة معرضون (انبیاء آیه 1)
زمان حسابرسی مردم نزدیک شد در حالی که آنها هنوز در بی خبری به سر برده و با هم نزاع می کنند.
ح ـ یوم الحساب : روزی که به محاسبه اعمال آدمی پرداخته می شود :
انّ الّذین یضلّون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب (ص آیه 26 ) در حقیقت کسانی که از راه خدا به در می روند ، به سزای آن که روز حساب را فراموش کرده اند ، عذابی سخت خواهند داشت!
ط ـ یوم التلاق : یعنی روز ملاقات ، قیامت روزی است که همه ی خلایق ، یا خالق و مخلوق ، یا انسان و عملش ، یا اهل آسمان و زمین یک دیگر را ملاقات می کنند. وجه دوم را آیاتی تأیید می کند که لقای پروردگار را در قیامت مطرح می کند.
ی ـ یوم التناد : یعنی روز ندا ، روزی که اهل عذاب یک دیگر را ندا می کنند یا اهل عذاب و اهل سعادت یک دیگر را ندا می کنند.
ک ـ یوم الاخر : قیامت مانند دنیا دوره ای از زندگی است ، اما بر خلاف آن کوتاه و پایان پذیر نیست.
دیگر از اسامی قیامت ، یوم الخلود (روز جاودانگی) یوم الوعید (روز تهدید) یوم التغابن (روز مغبون کردن یک دیگر ) یوم الدین (روز جزا) الدار القرار (سرای پایدار) و... است.