سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر دوست داری که خداوند دوستت بدارد، به دنیا بی علاقه باش و اگر دوست داری مردم دوستت بدارند، هرگاه از مال دنیا چیزی به دستت افتاد، آن را به سوی آنان بیفکن [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 87 آبان 29 , ساعت 9:4 صبح

روزها

روز استیضاح رضاخان فرارسید . جمعیت زیادى در میدان بهارستان، در مقابل مجلس جمع شده بودند. اکثر آنها ماموران نظمیه بودند که با لباس هاى شخضى در میدان شعار « مرده باد مدرس» را سر داده بودند. همه بى صبرانه منتظر ورود استیضاح کنندگان بودند تا به آنها یورش ببرند .کالسکه ى رضا خان گوشه ى میدان از حرکت باز ایستاد. رضاخان و همراهانش وارد جمعیت شدند. ماموران نظمیه میان جمعیت راه باز کردند و فریاد « زنده باد سردار سپه» به هوا برخاست. رضاخان لبخندى گوشه ى لبانش نقش بست، دستى بر سبیل خود کشید و داخل مجلس شد.حال مانده بود نمایندگان مخالف رضاخان . مدرس کمى دیرتر رسید و بى آنکه بترسد، وارد آن جمعیت عصبانى شد. فریادهاى« مرده باد مدرس» در گوشش طنین انداخت.عده اى بى طرف دور مدرس حلقه زدند تا حمله کنندگان به او آسیبى نرسانند.همه فریاد مى زدند «مرده باد مدرس! زنده باد سردار سپه!»

وقتى مدرس به جلوى سراى مجلس رسید، برگشت و به جمعیت خیره شد .عصایش را با خونسردى بالا آورد و به سوى جمعیت گرفت و گفت « چرا این قدر به ضرر خود اصرار دارید ؟ اگر مدرس بمیرد ، دیگر کسى به شما پول نخواهد داد». و از پلکان بالا رفت .جمعیت دوباره به صدا درآمد :«مرده باد مدرس!» مدرس به وسط پله ها رسید و فریاد زد : « زنده باد مدرس ، مرده باد سردار سپه!»مدرس خود را با اتاق نمایندگان اقلیت رساند .صداى «مرده باد مدرس» هم چنان از خیابان به گوش مى رسید . مدرس پنجره ى کوچکى را که به خیابان باز مى شد، گشود و گفت : «زنده باد مدرس ! مرده باد سردار سپه!»

نمایندگان اکثریت ماجرا را براى رضا خان تعریف کردند . رضاخان بلند شد،نعره اى کشید و به سوى اتاق نمایندگان اقلیت به راه افتاد .

رضا خان خود را به مدرس رساند. به چشمانش خیره شد مدرس خونسرد او را مى نگریست . نگاه تحقیر آمیز به رضا خان انداخت . رضاخان طاقت این نگاه را نداشت . سرش را چرخاند و یقه ى مدرس را چنگ زد. نمایندگان سعى در جدا کردن آنها داشتند . رضاخان فریاد زد :« سید! از جان من چه مى خواهى ؟» مدرس گفت :« مى خواهم نباشى » رضا خان دوباره به تقلا افتاد . نمایندگان جدایشان کردند و رضا خان نعره زد : « شما محکوم به اعدام هستید . شما را از بین خواهم برد.».............

(بقیه ى مطلب را در کتاب « شهید مدرس » اثر کامران پارسى نژاد بخوانید)

***

آیت الله شهید سید حسن مدرس ، در سال 1287 ه.ق در محله ى سرابه از توابع محلات کچو از توابع اردستان به دنیا آمد. در شش سالگى به قمشه مهاجرت و نزد پدرش و جدش میر عبدالباقى اقامت و تحصیل کرد . او در سال 1298 براى ادامه ى تحصیل به اصفهان وارد شد ودر ادامه ، در سال 1309 به نجف اشرف مهاجرت کرد. او در سال 1316 به اصفهان بازگشت و به درجه ى اجتهاد رسید. وى در سال 1328 به دوره ى دوم مجلس شوراى ملى راه یافت و تا پنج دوره پیاپى نماینده مردم تهران بود. شهید مدرس در سال 1339 توسط نیروهاى رضاخان دستگیر و به قزوین تبعید شد. در ادامه ى این تبعیداو را به خواف بردند و پس از ده سال رنج تبعید ، در سال 1356 ه.ق ( مطابق با دهم آذر 1316 ه.ش) او را به شهادت رساندند.

جمله ى معروف « دیانت ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ما ست » از اوست. این روحانى مبارز، از ابتداى عمر به مبارزه ى سیاسى پرداخت و آخر جان خود را در این راه گذاشت.

دهم آذر به یاد آن بزرگوار روز مجلس نام گرفته است . روحش شاد و یادش پر رهرو باد.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ