یکی از مناجاتهای مشهور آن حضرت در زندان این است: «خدایا جای خلوتی را برای عبادت می خواستم، شکر تو را که به من عنایت فرمودی.»
2 ـ و اما لقب عالم برای موسی بن جعفر (ع). با توجه باینکه عمر موسی بن جعفر (ع) در زندانها و تبعیدها گذشت و دشمن اسلام و انسانیت نگذاشت که مردم از علم موسی بن جعفر بهره گیری کنند، ولی با این همه موسی بن جعفر (ع) توانست افرادی لایق، و فقیه به عالم اسلام هدیه کند. شیخ طوسی رحمة الله علیه در معرفت رجال خود افرادی نظیر یونس بن عبدالرحمن، صفوان، بن یحیی، محمد بن ابی عمیر، عبدالله بن مغیره، حسن بن محبوب، احمد بن ابی نصر، و نظیر اینان را که از فقها شیعه می باشند نام می برد که همه از اصحاب اجماع هستند. موسی بن جعفر اصحابی چون علی بن یقطین داشت که به تشیّع بسیار خدمت کرده است، و موسی بن جعفر او را امر نموده بود که زیر پرچم ظلم بماند، چون او سمت وزارت هارون الرشید را داشت و موسی بن جعفر (ع) از او مواظبت کامل نمود. موسی بن جعفر در خوسازی و تهذیب نفس مواظب او بود، در حفظ و حراست او نیز کوشا بود و ما به چند قضیه در این باره اشاره می کنیم:
1 ـ ابراهیم جمال که از شیعیان خوب است قصد زیارت موسی بن جعفر را کرد و به بغداد آمد تا علی بن یقطین را ملاقات کند ولی نتوانست او را ببیند، پس به مدینه بازگشت. موسی بن جعفر (ع) سراغ علی بن یقطین را از او گرفت، ابراهیم قضیة خود را نقل کرد. همان سال علی بن یقطین مشرف شد تا خدمت موسی بن جعفر برسد و نصف شب به خانة موسی بن جعفر وارد شد. امّا حضرت او را نمی پذیرفت. شب دوم و شب سوم هم پذیرفته نشد تا اینکه به گریه و التماس افتاد و می گفت نمی دانم تقصیرم چیست. حضرت او را پذیرفت و فرمود: تا ابراهیم جمال از دستت راضی نشود از تو راضی نیستم. بالاخره بطور خرق عادت او را روانة کوفه کرد و او نصف شب در خانة ابراهیم را زد چون ابراهیم را دید، گریه کرد، التماس کرد که از من راضی باش حتی او را جبراً واداشت که پایش را روی صورت علی بن یقطین بگذارد. چون به مدینه بازگشت، حضرت فرمودند از تو راضی شدم. و این کار لطف خاصی بود برای تهذیب نفس که موسی بن جعفر علیهم السلام به او عنایت فرمود.
2 ـ هارون الرشید یک پارچة قیمتی به علی بن یقطین جایزه داد علی بن یقطین جامه را خدمت موسی بن جعفر (ع) فرستاد. حضرت پارچه را برگردانید و فرمود: «پارچه را معطر کن و در جای محفوظی از آن نگهداری نما.» سعایت کاران قضیه را به هارون اطلاع دادند. روزی هارون پرسید: کجا است جامه ای را که به تو جایزه دادم چرا نمی پوشی؟ علی بن یقطین گفت: چون هدیه شما بود آن را معطر کردم و در جای محفوظی نگهداری می کنم؛ و غلام خود را فرستاد تا پارچه را آورد. هارون سم خورد که از آن پس حرف دیگران را درباره او نپذیرد.
3 ـ امام موسی بن جعفر علیه السلام دستور داده بود که علی بن یقطین در جاهای خلوت و دور از اغیار طبق روش اهل سنت وضوء بسازد. به هارون گفته بودند که علی بن یقطین شیعه است و دلیل آن طرز وضوء گرفتن است. روزی هارون تصمیم گرفت که طرز وضوء گرفتن علی بن یقطین را بیند. مخفیانه تماشاگر وضوء او شد و دید که او روش اهل سنت وضوء می گیرد و کسی هم نزد او نیست. از این جهت یقین پیدا کرد که علی بن یقطین شیعه نیست، و باز قسم خورد که حرف دیگران را دربارة او باور نکند. بعداً موسی بن جعفر به او گفت از این به بعد به روش شیعه وضوء بگیرد.
موسی بن جعفر سلام الله علیه علاوه بر آن افرادی که شمرده شد و گفتیم که از اصحاب اجماع بوده اند، افرادی دیگر که آنان نیز از بزرگان شیعه هستند و به مذهب تشیع فوق العادة خدمت نموده اند چون علی بن یقطین را به عالم تشیع هدیه فرمودند.
اگر بخواهیم دربارة علم موسی بن جعفر (ع) سخن گوییم، بهتر است جمله ای که در زیارت آن بزرگوار است و در سایر زیارات نیز دیده می شود صحبت کنیم و آنجمله عیبة الانوار است.
غیبة به معنی صندوقچه ای است که جواهرات گرانقیمت را در آن می گذارند. موسی بن جعفر سلام الله علیه عیبة علم خداوند متعال است، عیبة قدرت خدا است، عیبة رحمت واسعة حق است، جایگاه صفات حق است.
ما هرچه دربارة علم موسی بن جعفر سخن بگوییم، نمی توانم رساتر، پر محتواتر، عالیتر، و نورانی تر از جملة عیبة الانوار گفته باشیم.
2 ـ و اما لقب باب الحوایج؛ محمد بن طلحة شافعی دربارة موسی بن جعفر (ع) چنین می گوید:
انه الامام جلیل القدر عظیم الشأن کثیر التهجد المواظب علی الطاعات المشهور بالکرامات مسهر اللیل بالسجدة والقیام ومتم الیوم بالصیام والصدقة والخیرات المسمّی بالکاظم لعفوه واحسانه بمن اسائه والمسمی بالعبد الصالح لکثرة عبودیته والمشهور بباب الحوائج اذ کل من یتوسل الیه اصاب حاجته کراماته تحارمنها العقول.
همانا موسی بن جعفر پیشوای جلیل القدر و عظیم الشأن است. او شب زنده دار و مطیع اطاعت پروردگار است. کراماتی از او نقل است که شب را تا به صبح به عبادت می پرداخته، به سجده بوده، به نماز می ایستاده، و روز را به روزه و اعانت به دیگران به پایان می رسانیده است. لقب آن بزرگوار کاظم بوده است. نسبت به افرادی که به او بد می کرده اند گذشت و احسان داشت، و لقب او عبد صالح نیز بوده است بخاطر کثرت عبادت و حال عبودیتی که داشته است. لقب باب الحوایج نیز داشته است. هر کس به او متوسل شود حاجتش داده می شود. کرامات موسی بن جعفر بقدری فراوان است که عقلها در تحیر است.
خطیب خوارزمی می گوید: «هر غمی که برای من پیش آمد به سر قبر موسی بن جعفر رفتم و غم خود را آنجا از خود دور کردم.»
تاریخ و تجربه نشان داده است که موسی بن جعفر باب الحوایج است. در تاریخ نقل است یکی از خلفا مبتلا به دل درد شد و حکیمان دواهایی به او تجویز کردند، ولی حکیم مخصوص او که نصرانی بود گفت این دوای درد نیست و اگر می خواهی شفا یابی باید دست بسوی کسی بزنی که نزد خدا منزلت داشته باشد. آن خلیفه گفت موسی بن جعفر را بیاورید. چون حضرت آمدند دعایی کردند و او شفا یافت. بعداً از آن بزرگوار سؤال شد که چه فرمودید؟ حضرت فرمودند: این دعا را برای او خواندم: اللهم کما اریته ذل معصیته فاره عز طاعتی. «ای خدا چنانکه ذلت گناه را به این مرد نشان داده ای، عزت اطاعت مرا نیز به او نشان ده.» چه کلام رسایی، چه کلام لطیفی، چه کلام سازنده ای، چه کلام کوبنده ای. شیخ طوسی رحمه الله در رجالش از حماد نقل می کند که: «خدمت موسی بن جعفر (ع) رسیدم و از ایشان خواستم که دعایی بفرمایند تا خداوند زن خوب، خانة خوب،فرزند شایسته و توفیق حج برای پنجاه سال بمن عنایت کند. حضرت دعا فرمودند: مدتی نگذشت که خداوند همه آنها را به من عنایت کرد.» این شخص همه ساله به حج رفته است. موقع احرام برای غسل در آب رفت و غرق شد و نتوانست در آن سال حج بجای آورد. و این گونه قضایا در حق موسی بن جعفر در تاریخ فراوان است.
علت شهادت موسی بن جعفر (ع)
باید گفت موسی بن جعفر فدای صفات دیگران شد. حسداز یحیی برمکی، جاه طلبی از هارون الرشید، پول پرستی از علی بن اسماعیل برادر زادة آن حضرت. تاریخ شهادت وی چنین است: ابن اشعث شیعی، تربیت امین پسر هارون را به عهده داشت و چون خیلی مقرب هارون بود یحیی برمکی هراس آن داشت که پس از هارون خلافت به دست امین افتد و ابن اشعث به جای او بنشیند. حسد او را رنج می داد و سرانجام بعد از سعایتهای زیادی از موسی بن جعفر و ابن اشعث، هارون را به وسوسه واداشت تا دربارة موسی بن جعفر (ع) تفحّص کند. از این جهت علی بن اسماعیل را خواست و با وصفی که موسی بن جعفر (ع) او را از رفتن به بغداد منع کرد و خطر را برای او شرح داد، پیش هارون آمد و قبل از آن هم ملاقاتی با یحیی کرد. علی ابن اسماعیل به هارون گفت: مملکت نمی تواند دو خلیفه داشته باشد.
هارون امر کرد که دویست هزار درهم به او بدهند اما او درد گلو گرفت و همانجا مرد. می گویند سرانجام هنگام مردن پولها را دید و مرد. هارون، موسی بن جعفر را گرفت و زندانی کرد و او را سرانجام شهید نمود. ولی طولی نکشید که طایفة برمک نابود شد.
یا ایها الناس انما بغیکم علی انفسکم متاع الحیوة الدنیا ثم الینا مرجعکم فننبئکم بما کنتم تعملون[1][1].
«ای بشر همانا ظلم تو در این روزگار بر خودت برمی گردد سپس برگشت تو به سوی ما است و آنچه کرده ای آنجا تو را خبردار می کنیم.»
اسم آن بزرگوار موسی و لقب مشهور او کاظم، عبد صالح، عالم و باب الحوایج؛ و کنیة مشهور ایشان ابوالحسن الاول است. عمر آن بزرگوار تقریباً پنجاه و چهار سال بود. در هفتم صفر سال 128 هجری متود شد. و در بیست و پنجم رجب سال 183 به دست سندی بن شاهک و به دستور هارون الرشید لعنة الله علیه مسموم و به درجة رفیع شهادت نایل گردید.
مدّت امامت آن بزرگوار مثل پدر بزرگوارشان سی و چهار سال است، و در این مدّت غالباً یا زندان و یا در تبعید بوده است. آن حضرت در میان مردم نفوذ کامل داشت و همیشه در حال مبارزه با دشمن بود و دشمن نیز فوق العاده از ایشان بیمناک بود. دشمن از ترس می خواست ایشان را در سکوت بخاک بسپارد که پروردگار عالم چنین نخواست و آن بزرگوار با تجلیل خاصی به خاک سپرده شد. چنانچه موقع مرگ، بسیاری از قضات و علما و بزرگان را جمع کردند تا شهادت دهند که حضرت به مرگ طبیعی از دنیا می رود ولی حضرت، سخنان دروغ آنان را فاش فرمود.
القابی که برای موسی بن جعفر و همچنین برای سایر اهل بیت وجود دارد بی علت نیست و همه از عالم ملکوت تعیین شده است. بنابراین ما دربارة موسی بن جعفر به تشریح القاب او اکتفا می کنیم.
موسی بن جعفر را کاظم گفتند زیرا آن بزرگوار، صابر و حلیم بود و مصایب روزگار نتوانست او را از پا درآورد. در زیارت آن بزرگوار می خوانیم: اللهم صل علی محمد واهل بیته الطاهرین وصل علی موسی بن جعفر وصی الابرار وامام الاخیار وعیبة الانوار ووارث السکینة والوقار الحکم والاثار.
یعنی: «ای خداوند درود بفرست بر پیامبر محمد بن عبدالله و اهل بیت معصوم او و درود بفرست بر موسی بن جعفر که وصّی اوصیا، و پیشوای شیعه و محل بروز صفات خداوند متعال و وارث سکینت و وقار ـ که در مصایب روزگار خود را نباخت، دین، مردانگی، شخصیت و آقایی خود را حفظ کرد ـ و وارث حکمتها و علمهای اهل بیت است.»
خلاصة سخن، کاظم کاظم است، صابر است، حلیم است، سعة صدر دارد، در طوفانها و در جزر و مد روزگار مثل کوه پابرجاست و دشمن نمی تواند او را از پای درآورد. هارون الرشید خیلی مایل بود که موسی بن جعفر در مقابلش خضوع کند ولی با این آرزو به گور رفت. ربیع می گوید: «هارون مرا به زندان نزد موسی بن جعفر فرستاد و پیغام داد: می دانم بیگناهی ولی صلاح من و تو این است که در زندان باشی، از این جهت هر غذایی که مایل باشید بفرمایید تا برای شما تهیه کنند.» ربیع می گوید با این پیغام، یعنی با این حیله، به زندان آمدم. حضرت به نماز بودند و من هرچه می خواستم صحبت کنم مشغول نماز دیگری می شد تا سرانجام در آخر یکی از نمازها پیغام را دادم. حضرت با کمال بی اعتنایی جمه ای فرمودند و مشغول نماز شدند. آن جمله چنین بود:
لاحاضر لی مال فینفعنی ولم اخلق سئولا.
«ثروت نزد من نیست تا از آن بهره گیرم و خداوند مرا سائل ـ حاجت خواه ـ خلق نکرده است.» یعنی ما اهل بیت از کسی حاجت نمی خواهیم. ما شیعیان خود را امر کرده و میکنیم که سؤال بیجا، سؤال برای پر شدن شکم، و مصرفهای بیجا نکنند. ربیع می گوید: «هارون دفعة دیگر مرا پیش موسی بن جعفر فرستاد که بگویم به گناه خود اقرار کنید تا شما را از زندان رها کنم، و بدانید هیچ کس جز من و شما نمی فهمد، زیرا من قسم خورده ام تا شما اقرار به تقصیر نکنید شما را رها نکنم، حضرت فرمودند: به هارون بگو هر روزی که بگذرد یک روز سخت از من و یک روز لذت بخش از تو می گذرد. حاکم میان من و تو خدا است و چند روزی از عمر من باقی نمانده است.» ربیع می گوید جواب موسی بن جعفر برای هارون به قدری کوبنده بود که چند روز آثار غم و غصه و شکست را در سیمای او می دیدم.
توضیح القاب آن حضرت
1 ـ عبد صالح؛ ما در توضیح این لقب به جمله ای از زیارت آن بزرگوار اکتفا می کنیم:
الصّلاة علی موسی بن جعفر الذی کان یحیی اللیل بالسهر الی السحر بمواصلة الاستغفار حلیف السجدة الطویلة والدموع الغزیره والمناجات الکثیرة والضراعات المتصلة.
«درود بر موسی بن جعفر که زنده می داشت شب را همیشه تا سحر به استغفار همیشگی و سجده های طولانی و گریه های سرشار و مناجات بسیار و ناله های پی در پی.»
راوی می گوید: موقعی که موسی بن جعفر در بغداد در تبعید بود، هارون مرا به دنبال او فرستاد. موسی بن جعفر را در خرابه ای پیدا کردم که کوخی از لیف خرما در آن ساخته شده و موسی بن جعفر آنجا زندگی می کرد. غلامی در مقابل آن بزرگوار نشسته و با قیچی، مواضع سجدة ایشان را مقراض می کرد. آن بزرگوار از بس به سجده رفته بود، مواضع سجدة او پینه بسته بود.
مادر سول خدا صلى الله علیه و آله و سلم
«آمنه» دختر «وهب» بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب» که ده سال و به قولى ده سال و اندى پس از واقعه حفر زمزم، و یک سال پس از آن که «عبد المطلب» براى آزادى «عبد الله» از کشته شدن صد شتر فدیه داد، به ازدواج «عبد الله» در آمد، و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا ، در سفرى که فرزند خویش را به مدینه برده بود تا خویشان مادرى وى (از طرف مادر عبد المطلب) یعنى «بنى عدى بن النجار» او را ببینند، هنگام بازگشتن به مکه در سى سالگى در «أبواء» وفات کرد و همانجا دفن شد. «علامه مجلسى» مىگوید: شیعه امامیه بر ایمان «أبو طالب» و «آمنه» دختر «وهب» و «عبد الله بن عبد المطلب» و اجداد رسول خدا تا آدم علیه السلام اجماع دارند.
تاریخ پیامبر اسلام ، دکتر آیتی
مناجات الشاکین
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به نام خداى بخشنده مهربان
ااِلهى اِلَیْکَ اَشْکُو نَفْساً بِالسُّوَّءِ اَمّارَةً
خدایا به سوى تو شکایت آورم از نفسى که مرا همواره به بدى
وَ اِلىَ الْخَطیئَةِ مُبادِرَةً وَ بِمَعاصیکَ مُولَعَةً
وادارد و به سوى گناه شتاب دارد و به نافرمانیهایت حریص است
وَ لِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بى مَسالِکَ الْمَهالِکِ
و به موجبات خشمت دست درازى کند مرا به راههایى که منجر به هلاکت مى شود مى کشاند
وَ تَجْعَلُنى عِنْدَکَ اَهْوَنَ هالِکٍ کَثیرَةَ الْعِلَلِ طَویلَةَ الاْمَلِ
و بصورت پست ترین نابودشدگان درم آورد بیماریهایش بسیار و آرزویش دراز است
اِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَ اِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ
اگر شرى به او رسد بى تاب شود و اگر خیرى نصیبش گردد سرکشى کند
مَیّالَةً اِلَى اللَّعِبِ وَ اللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ
به اسباب بازى و سرگرمیهاى بیهوده بسیار متمایل و از بى خبرى و فراموشى انباشته است
تُسْرِعُ بى اِلىَ الْحَوْبَةِ وَ تُسَوِّفُنى بِالتَّوْبَةِ
مرا به سوى گناه شتاب دهد و به نوبت توبه به امروز و فردایم کند
اِلهى اَشْکُو اِلَیْکَ عَدُوّاً یُضِلُّنى وَ شَیْطاناً یُغْوینى
خدایا به تو شکایت آورم از دشمنى که گمراهم کند و شیطانى که مرا از راه بدر برد
قَدْ مَلاَ بالْوَسْواسِ صَدْرى وَ اَحاطَتْ هَواجِسُهُ بِقَلْبى
سینه ام را پر از وسوسه کرده و تحریکات زهرآگینش قلبم را احاطه کرده
یُعاضِدُ لِىَ الْهَوى وَ یُزَیِّنُ لى حُبَّ الدُّنْیا وَ یَحُولُ بَیْنى وَ بَیْنَ الطّاعَةِ وَ الزُّلْفى
به هوا و هواسم کمک کندو دوستى دنیا را پیش چشمم آرایش دهد میان من و فرمانبردارى و تقرب به درگاهت حائل گردد
اِلهى اِلَیْکَ اَشْکُو قَلْباً قاسِیاً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً وَ بِالرَّیْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً
خدایا پیش تو شکوه آرم از دلى که سخت شده و بدست وسوسه ها بگردد و به زنگ (خودبینى ) و خوى زشت پوشیده شده،
وَ عَیْناً عَنِ الْبُکاَّءِ مِنْ خَوْفِکَ جامِدَةً وِ اِلى ما تَسُرُّها طامِحَةً
و از دیده اى که به هنگام گریه کردن از خوف تو خشک است ولى براى نگریستن به مناظر خوش آیندش خیره و حریص است
ا ِلهى لا حَوْلَ لى وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِقُدْرَتِکَ وَ لا نَجاةَ لى مِنْ مَکارِهِ الدُّنْیا اِلاّ بِعِصْمَتِکَ
خدایا جنبش و نیرویى براى من نیست جز به نیروى تو و راه نجاتى از گرفتاریهاى دنیا ندارم جز نگهدارى
تو پس از تو مى خواهم به حکمت رسایت و به مشیت جارى و گذرایت که مرا تنها در معرض جود و بخشش خود درآورى
َلا تُصَیِّرَنى لِلْفِتَنِ غَرَضاً وَ کُنْ لى عَلَى الاْعْداَّءِ ناصِراً
و هدف تیرهاى بلا و آزمایش قرارم ندهى و مرا در پیروزى بر دشمنان یارى کنى
وَ عَلَى الْمَخازى وَ الْعُیُوبِ ساتِراً وَ مِنَ الْبَلاَّءِ واقِیاً
و رسوائیها و عیوبم را بپوشانى و از بلا محافظتم کنى
وَ عَنِ الْمَعاصى عاصِماً بِرَاءْفَتِکَ وَ رَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
و از گناهان نگاهم دارى به مهر و رحمتت اى مهربانترین مهربانان
مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُونَا الاّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتِنىِ اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَ الاَْقْدامِ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَجْزى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظّالِمینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ و َلَهُمْ سُوَّءُ الدّارِ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الاَْمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ اَخیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَاءْنٌ یُغْنیهِ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدى مِنْ عَذابِ یَوْمَئِذٍ بِبَنیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ اَخیهِ وَ فَصیلَتِهِ الَّتى تُؤْویهِ وَ مَنْ فِى الاَْرْضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنْجیهِ کَلاّ اِنَّها لَظى نَزّاعَةً لِلشَّوى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمَوْلی وَ اَ نَا الْعَبْدُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلا الْمَوْلى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمالِکُ وَ اَنَا الْمَمْلُوکُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ اِلا الْمالِکُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَ اَ نَا الذَّلیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلا الْعَزیزُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْخالِقُ وَ اَ نَا الْمَخْلُوقُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ اِلا الْخالِقُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَظیمُ وَ اَنَا الْحَقیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْحَقیرَ اِلا الْعَظیمُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعیفُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلا الْقَوِىُّ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغَنِىُّ وَ اَنَا الْفَقیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفَقیرَ اِلا الْغَنِىُّ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعْطى وَ اَنَا السّاَّئِلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ السّاَّئِلَ اِلا الْمُعْطى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الحَىُّ وَ اَنَا الْمَیِّتُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَیِّتَ اِلا الْحَىُّ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْباقى وَ اَنَا الْفانى وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفانىَ اِلا الْباقى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الدّاَّئِمُ وَ اَنَا الزّاَّئِلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الزّآئِلَ اِلا الدَّّائِمُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الرّازِقُ وَ اَ نَا الْمَرْزُوقُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْزُوقَ اِلا الرّازِقُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْجَوادُ وَ اَنَاالْبَخیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْبَخیلَ اِلا الْجَوادُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعافى وَ اَنَا الْمُبْتَلى وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُبْتَلى اِلا الْمُعافى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْکَبیرُ وَ اَنَا الصَّغیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الصَّغیرَ اِلا الْکَبیرُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْهادى وَ اَنَا الضّاَّلُّ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضّاَّلَّ اِلا الْهادى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الرَّحْمنُ وَ اَنَا الْمَرْحُومُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْحُومَ اِلا الرَّحْمنُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ السُّلْطانُ وَ اَنَا الْمُمْتَحَنُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُمْتَحَنَ اِلا السُّلْطانُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الدَّلیلُ وَ اَنَا الْمُتَحَیِّرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُتَحَیِّرَ اِلا الدَّلیلُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغَفُورُ وَ اَنَا الْمُذْنِبُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُذْنِبَ اِلا الْغَفُورُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغالِبُ وَ اَنَا الْمَغْلُوبُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَغْلُوبَ اِلا الْغالِبُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الرَّبُّ وَ اَنَا الْمَرْبُوبُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ اِلا الرَّبُّ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُتَکَبِّرُ وَ اَنَا الْخاشِعُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْخاشِعَ اِلا الْمُتَکَبِّرُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى بِرَحْمَتِکَ وَ ارْضَ عَنّى بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ فَضْلِکَ یا ذَاالْجُودِ وَ الاِْحْسانِ وَ الطَّوْلِ وَ الاِْمْتِنانِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از یک مادر هستند.ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال 173 هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرار گرفت .در سال 200 هجرى قمرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.
یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نیز مسموم کردند.
به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسید: از این شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز 23 ربیع الاول سال 201 هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.
آن بزرگوار به مدت 17 روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود.
سن پیامبر(ص) و خدیجه در هنگام ازدواج
درباره سن رسول خدا(ص)در هنگام ازدواج عموماگفتهاند:آنحضرت در آن هنگام بیست و پنجسال از عمرشریفش گذشته بود.
ولى درباره سن خدیجه علیها السلام اختلافى در روایاتدیده مىشود که مشهور در آنها نیز آن است که خدیجه در آنهنگام چهل سال داشت.
و در برابر این قول مشهور اقوال دیگرى نیز هست مانند قول25 سال و 28 سال و 30 سال و 35 و 45 سال... و از برخى نقلشده که قول نخست را ترجیح دادهاند ولى دلیلى براى آن ذکرنکرده است ،و شاید توجیه دیگرى را که برخى از نویسندگانکردهاند بتواند دلیل و یا تاییدى بر این قول و یا قولهاى دوم وسوم نیز باشد که گفتهاند:
...با توجه به فرزندانى که خدیجه بدنیا آورده مىتواناحتمال داد که سن خدیجه کمتر از چهل سال بوده و تاریخنگاران عرب رقم«چهل»را بدلیل آنکه رقم کاملى استانتخاب کردهاند .
نگارنده گوید:تایید دیگر این گفتار نیز حمل فاطمهسلام الله علیها و ولادت آن بانوى محترمه در سال پنجم بعثتمىباشد که انشاء الله در جاى خود بطور تفصیل روى آن بحثخواهد شد و اکنون بطور اجمال بیان گردید،که چون طبقروایات معتبر محدثین شیعه رضوان الله علیهم فاطمه علیها السلاممولود اسلام بوده و در سال پنجم بعثت رسول خدا(ص)بدنیا آمدهموجب ایراد برخى از برادران اهل سنت که ولادت آن بانوىعالمیان را پنجسال قبل از بعثت دانستهاند قرار گرفته،و موجباستبعاد آنان شده چون روى روایات شیعه و قول مشهور دربارهسن حضرت خدیجه در وقت ازدواج با رسول خدا(ص)لازم آیدکه خدیجه در سن 60 سالگى به فاطمه علیها السلام حامله شدهباشد،و این مطلب روى جریان طبیعى و عادى بعید است،کهالبته این استبعاد پاسخهاى دیگرى هم دارد و یکى از آنها همیناست که شنیدید و بقیه را هم انشاء الله تعالى در جاى خود ذکر خواهیم کرد...و بهر صورت مشهور همان است که خدیجه در آنهنگام چهل ساله بوده ولى قول به اینکه بیست و هشتساله بودهنیز خالى از قوت نیست چنانچه در چند حدیث آمده است، و اللهاعلم.
این را هم بد نیستبدانید که:
برخى عقیده دارند خدیجه سلام الله علیها در هنگام ازدواج بارسول خدا(ص)باکره بوده و قبلا شوهرى نکرده بود،و در اینباره به حدیثى که ابن شهر آشوب در مناقب روایت کرده تمسکجستهاند که مىگوید:
«...و روى احمد البلاذرى و ابو القاسم الکوفى فیکتابیهما و المرتضى فى الشافی،و ابو جعفر فى التلخیص:
ان النبى-صلى الله علیه و آله-تزوج بها و کانتعذراء...».
«یؤکد ذلک ما ذکر فی کتابى الانوار و البدع:ان رقیهو زینب کانتا ابنتى هاله اختخدیجه»
یعنى-احمد بلاذرى و ابو القاسم کوفى در کتابهاى خود وسید مرتضى در کتاب شافى و شیخ ابو جعفر طوسى در کتابتلخیص روایت کردهاند که هنگامى که رسول خدا(ص)با36 خدیجه ازدواج کرد آن بانوى محترمه باکره بود،و تایید این گفتارمطلب دیگرى است که در کتابهاى الانوار و البدع روایتشدهکه رقیه و زینب دختران«هاله»خواهر خدیجه بودهاند نه خودخدیجه...
و نیز به گفتار صاحب کتاب الاستغاثه استشهاد کردهاند کهگوید:
«...همه کسانى که اخبار نقل کرده و روایات ازآنها بجاى مانده از شیعه و اهل سنت اجماع دارند کهمردى از اشراف قریش و رؤساى آنها نمانده بود که بهخواستگارى خدیجه نرود و در صدد آن برنیاید.وخدیجه همه آنها را بازگردانده و یا پاسخ رد به آنها دادو چون رسول خدا(ص)او را بهمسرى خویش درآوردزنان قریش بر او خشم کرده و از او کنارهگیرى کردندو به او گفتند:بزرگان و اشراف قریش از توخواستگارى کردند و بهمسرى هیچیک از آنها درنیامدى و بهمسرى محمد،یتیم ابوطالب که مرد فقیرىاست و مالى ندارد درآمدى؟و با اینحال چگونه اهلفهم مىتوانند بپذیرند که خدیجه بهمسرى مردىاعرابى از بنى تمیم درآمده و بزرگان قریش را نپذیرفتهباشد؟...و این مطلبى است که مردم صاحب نظر آنرا نمىپذیرند...».
و بدنبال آن این بحث عنوان شده که آیا رقیه و ام کلثوم کهبهمسرى عثمان درآمدند و هم چنین زینب که همسر ابو العاصبن ربیع گردید دختران صلبى و واقعى رسول خدا(ص)بودند و یاربیبه آنحضرت بودهاند... .
ولى بنظر نگارنده روایت ابن شهر آشوب با توجه به اینکهمىتواند معناى دیگرى داشته باشد که نمونهاش درباره برخى ازبزرگ زنان عالم نیز وارد شده و اکنون جاى توضیح و بحثبیشتردر آن باره نیست نمىتواند در برابر آن شهرت بسیارى که دربارهازدواج خدیجه قبل از مفتخر شدن بهمسرى رسول خدا با دو شوهرخود بود،مقاومت کند...
و چنانچه علامه شوشترى در قاموس الرجال گوید:اصل ایننسبت نیز مورد تردید است و ابو القاسم کوفى نیز مردفاسد المذهب و بىعقلى بوده و سید و شیخ رحمهما الله تعالى نیزاحتمالا قول همان ابو القاسم کوفى را نقل کردهاند نه اینکهمختار خودشان بوده... .
. حضرت صادق: همانا مردم هلاک شدند چون نپرسیدند
خداى عزوجل مى فرماید: گفتگوى علمى میان بندگانم باعث زنده شدن دلهاى مرده مىگردد در صورتى که پایان گفتگویشان به امرى که مربوط بمن است برسد (اص ول دین باشد یا فروع دین
مام باقر علیه السلام مىفرمود: خدا رحمت کند بندهئى را که علم را زنده کند. گفتم ا
زنده کردن علم چیست؟
فرمود: اینستکه با اهل دین و اهل پرهیزکارى مذاکره شود
امام باقر علیهالسلام فرمود: زکاة علم این است که آن را به بندگان خدا بیاموزى
امام زمان (عج) فرمود: جهت حلّ مشکلات در حوادث - امور سیاسى ،عبادى ، اقتصادى ، نظامى ، فرهنگى ، اجتماعى و... - به راویان حدیث و فقهاء مراجع کنید که آن ها در زمان غیبت خلیفه و حجّت من بر شما هستند
و من حجّت خداوند بر آنهامى باشم
امام زمان
آشنائیم و چیزى از شما نزد ما پنهان نیست
امام صادق (ع) در جمعی فرمودند : “ از هر نمازی آن مقدار که قبول می شود ، بالا می رود ” اصحاب پرسیدند آقا پس ما هلاک شدیم ؟ حضرت فرمودند : “ خیر ، بلکه بر شماست که با مستحبات و نماز های مستحبی و نوافل این کمبود ها را جبران کنید .”
ما باید این نماز هامون رو به مستحبات زینت بدیم . ذکرهای اضافی ، قنوت طولانی ، تسبیحات حضرت زهرا (س)که در روایت اون رو برتر از هزار رکعت نماز مستحبی می دونن . و البته سرّش اینه که مربوط به حضرت زهراست ، گرچه کمه . نمازهای نافله در کتب فقهی و اخلاقی و مفاتیح اومده . اما دو تا نماز نافله است که من روش تأکید زیادی دارم : یکی نماز وتیره ( دو رکعت نماز نشسته بعد از نماز عشاء که بسیار ساده و مختصر هست و مثل نماز صبحه ) و نافله دیگه ای که خیلی تاکید شده و حتی برای پیامبر (ص) واجب بوده ، نماز شب هست .
نماز شب :
به نیمه شب که همه مست خواب خوشند من و خیال تو و ناله های درد آلود
امام صادق (ع) می فرمایند : “ ان روح الایمان ثلاثه : التهجید با للیل و الافطار الصائم و لقاء الاخوان ”
ایمانی که با شهادتین جاری می شه روحی داره که از سه قسمت تشکیل شده . ( یعنی اگر این روح نباشه ، ایمان جسم مرده ای بیشتر نیست ) اول : “ التهجید باللیل ” ( شب زنده داری ) “ الافطار الصائم ” ( افطار روزه دار ) و “ لقاء الاخوان ”
( دیدار برادران ) باید از حال همدیگه خبردار باشیم . انسان باشیم ، نه اینکه مثل حیوون ها ، فقط در رفع حاجات از هم استفاده کنیم . به درد یکدیگه برسیم . مونس و غمخوار هم باشیم .
بنـی آدم اعضای یکدیگرنـد که در آفرینش ز یک گوهرند
چـو عضوی بدرد آورد روزگار دگـر عضـو ها را نـماند قرار
اما قسمتی که مورد بحث ماست : “ التهجید باللیل ” ، شب زنده داری . نماز شب ! یعنی : وجه افتراق بین مؤمن و عاشق . یعنی : تجلی نور عشق در دل تاریکی شب . نماز شب یعنی : خلوت دلخواسته با معشوق . نماز شب یعنی : نجوای شبانه با خالق . نماز شب یعنی : درد دل کردن هر تنهایی با مونس خود . یعنی : ملاقات عاشقانه دل و دلدار .
هر کس در تاریخ بشریت در معنویت به جایی رسیده ، حتماً انسی با مناجات نیمه شب داشته . به قول حافظ : هر چه
می دهند ، در سحر می دهند و به قول یکی از بزرگان اگر دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، اگر آخرت را هم می خواهی نماز شب بخوان .
اونقدر روایت و تاکید بر نماز شب داریم که اگر بخوایم بهش بپردازیم خودش کتابی جداگانه می شه . دوای همه دردها و غصه ها وغم ها و اوج سبک بالیها در همین مناجات شبانگاهی است .
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دقت کنید در این روایت :
قال الصادق (ع) : ابغض الخلق الی الله : جیفه باللیل و ابطال بالنهار .
می دونید خدا در جهان از کدامیک از بندگان بیشتر بدش می یاد ؟ الله اکبر ! چقدر عجیبه ! امام صادق (ع) می فرمایند از کسانی که روزهاشون رو به بطالت و وقت گذرانی می گذرونند و شبها هم مثل حیوانات و لاشه مرداری در بستر
می یوفتن .
انواع مصلین :
ببینیم روایات در مورد نمازگزاران چه تقسیم بندیهایی کرده اند ؟ پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : نمازگزاران امت من چهار گروهند :
“ یکدسته آنهایی که هیچ وقت نماز نمی خوانند . ” تارک الصلوه ها ! ” که اصلا روی این گروه بحث نمی کنم که چه چیزهایی برای تارک الصلوه وارد شده و این که جاشون در جهنم در مکانی بسیار هولناک به نام سقر هست ! کانون جای صحبت از این نمک نشناسهای تنبل و بی لیاقت و بی انصاف نیست . دسته دوم : گروهی که گاهی نماز می خوانند و گاهی نمی خوانند می گو یند پیر که شدیم قضا می کنیم ! جایگاه اینها هم در جهنم است ، در مکانی به نام غی ” اینها هم جزء شما نیستند . گروه سوم که متاسفانه عده ای از ما هم جزء اینها هستیم ، عده ای هستند که نماز را مرتب می خوانند ولی در نمازشان سهل انگارند و جایگاهشان طبق آیه قرآن “ چاه ویل ” است :
“ فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون ” اینها در نمازشون اهمال و قصور دارند . مثل کلاغی که بر زمین نوک میزنه ، سجده می کنند ، در نماز بازی می کنند و حواسشون به نماز نیست .
هر چی گرفتاری داره توی نماز یادش می یاد ! هزارتا کار توی نماز می کنه ! مرحوم آشیخ رجبعلی خیاط رحمه الله علیه به شخصی فرمودند : “ شیطان را دیدم بر همانجایی که در نمازت می خارانی ، بوسه می زند . ” الله اکبر !
خدا کنه روز قیامت ما شرمنده واجبات و مستحبات خودمون نباشیم . حالا گناهان به کنار ! از ما می پرسن : “ آقا ! این نماز بود تو خوندی ؟! چرا اینقدر خدا رو کوچیک شمردی ؟
آقای قرائتی می فرمودند : یه بنده خدایی نماز می خوند ، همین که سلام داد ، با عجله پرید اون طرف !! پرسیدند : آقا ! چی شد ؟! گفت : من این نمازی که می خونم می دونم تا می ره بالا ، می گن : این نمازش رو بزنید به کمرش !! لذا زود
می رم کنار تا نخوره به کمرم !! بعضی نمازها اینطوریه ، حواسها پرته . با هر کس و ناکسی که صحبت می کنم ، می فهمم چی می گم ، اما با خدا که می خوام صحبت کنم ، اصلا حواسم نیست
برگرفته از سخنرانی سید محمد انجوی نژاد