هدف اصلى رسول خدا تایید این سنتخدائىو امضاء این قانون الهى یعنى سنت هجرت بود که در میان پیامبران دیگرى چون ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السلام وپیروانشان نیز سابقه داشت و این راه به روى آنها باز شده بود تاکسانى که نمىتوانند آئین الهى خود را در میان دشمنان دین یادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زیر شکنجههاى جانکاه وتحمل فشارهائى که غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر کنند وراه گریز و نجاتى هم نداشته باشند،بلکه براى آنها و همهانسانهاى مؤمن تاریخ این راه بعنوان یک قانون الهى و دستوردینى باز و بلکه گاهى بصورت الزامى واجب است که دین وآئین خود را برداشته و بجاى سالمتر و مطمئنترى که بتوانند آن رانگهدارى کرده و از شر دشمنان آسوده باشند بروند و آزادانه و بااطمینان به انجام اعمال دینى و مراسم مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند که سرزمینخدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن شاعرپارسى زبان:
نتوان مرد بسختى که در اینجا زادم×که بر و بحر فراخ است و آدمى بسیاراما هدف این هجرت تنها باین مطلب بسنده نمىشد وچنانچه معلوم است اهداف عالیه دیگرى هم در این هجرتمورد نظر بوده که از گستردگى آن و چهرههاى سرشناسى کهدر میان مهاجرین دیده مىشود این اهداف بدست مىآید... زیرا بگونهاى که در شرح ماجرا در صفحات آینده خواهیمخواند در میان مهاجرین افراد مستضعف و محروم و شکنجهشدهاى چون عبد الله بن مسعود که از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود کمتر به چشم مىخورد.
و بیشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعیتى بودند که موردحمایتسران قبیله و افراد خود بودند و کسى نمىتوانستبه آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابیطالب از بنىهاشم وعثمان بن عفان از بنى امیه،و عبد الله بن جحش و زبیر بن عوام ازبنى اسد،و عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و دیگران که هر کداماز قبائل معروف و سرشناس قریش مانند قبائل تیم و عدى وبنى عبد الدار و بنى مخزوم و غیره بودند و بلکه گاهى خود آنها نیزاز شخصیتهاى مورد احترام قبیله خود و یا قبائل دیگر بودند...
و از این گذشته اگر تنها این موضوع مورد هدف بوده خوببود هنگامیکه ترس آنها برطرف مىشد و جاى امنى در کناررسول خدا(ص)در غیر شهر مکه پیدا مىکردند بازگشته و بهزندگى در کنار رهبر اسلام و خویشان و نزدیکان خود ادامهمىدادند،در صورتیکه همانگونه که میدانیم و در بخشهاى آیندهخواهیم خواند جمع زیادى از آنها مانند جعفر بن ابیطالب حدودپانزده سال در حبشه ماندند و پس از هجرت رسول خدا(ص)بهمدینه و آماده شدن محیط آزاد و اسلامى براى تعلیم و تربیت و انجام مراسم دینى بازهم به توقف خود در آن سرزمین ادامه داده وتا سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...
هدف عالى
هدف اصلى رسول خدا تایید این سنتخدائىو امضاء این قانون الهى یعنى سنت هجرت بود که در میان پیامبران دیگرى چون ابراهیم و موسى و عیسى علیهم السلام وپیروانشان نیز سابقه داشت و این راه به روى آنها باز شده بود تاکسانى که نمىتوانند آئین الهى خود را در میان دشمنان دین یادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زیر شکنجههاى جانکاه وتحمل فشارهائى که غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر کنند وراه گریز و نجاتى هم نداشته باشند،بلکه براى آنها و همهانسانهاى مؤمن تاریخ این راه بعنوان یک قانون الهى و دستوردینى باز و بلکه گاهى بصورت الزامى واجب است که دین وآئین خود را برداشته و بجاى سالمتر و مطمئنترى که بتوانند آن رانگهدارى کرده و از شر دشمنان آسوده باشند بروند و آزادانه و بااطمینان به انجام اعمال دینى و مراسم مذهبى خود بپردازند ونگران زندگى و روزى و وضع حال خود هم نباشند که سرزمینخدا فراخ و نعمتهاى الهى همه جا است و به گفته آن شاعرپارسى زبان:
نتوان مرد بسختى که در اینجا زادم×که بر و بحر فراخ است و آدمى بسیاراما هدف این هجرت تنها باین مطلب بسنده نمىشد وچنانچه معلوم است اهداف عالیه دیگرى هم در این هجرتمورد نظر بوده که از گستردگى آن و چهرههاى سرشناسى کهدر میان مهاجرین دیده مىشود این اهداف بدست مىآید... زیرا بگونهاى که در شرح ماجرا در صفحات آینده خواهیمخواند در میان مهاجرین افراد مستضعف و محروم و شکنجهشدهاى چون عبد الله بن مسعود که از وابستگان قبائل بود و جزءآنها نبود کمتر به چشم مىخورد.
و بیشتر آنها از قبائل معروف و پر جمعیتى بودند که موردحمایتسران قبیله و افراد خود بودند و کسى نمىتوانستبه آنهاصدمه و آزارى برساند،مانند جعفر بن ابیطالب از بنىهاشم وعثمان بن عفان از بنى امیه،و عبد الله بن جحش و زبیر بن عوام ازبنى اسد،و عبد الرحمن بن عوف از بنى زهره و دیگران که هر کداماز قبائل معروف و سرشناس قریش مانند قبائل تیم و عدى وبنى عبد الدار و بنى مخزوم و غیره بودند و بلکه گاهى خود آنها نیزاز شخصیتهاى مورد احترام قبیله خود و یا قبائل دیگر بودند...
و از این گذشته اگر تنها این موضوع مورد هدف بوده خوببود هنگامیکه ترس آنها برطرف مىشد و جاى امنى در کناررسول خدا(ص)در غیر شهر مکه پیدا مىکردند بازگشته و بهزندگى در کنار رهبر اسلام و خویشان و نزدیکان خود ادامهمىدادند،در صورتیکه همانگونه که میدانیم و در بخشهاى آیندهخواهیم خواند جمع زیادى از آنها مانند جعفر بن ابیطالب حدودپانزده سال در حبشه ماندند و پس از هجرت رسول خدا(ص)بهمدینه و آماده شدن محیط آزاد و اسلامى براى تعلیم و تربیت و انجام مراسم دینى بازهم به توقف خود در آن سرزمین ادامه داده وتا سال هفتم هجرت در حبشه ماندند...
هدف عالى دیگرى هم که مىتواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان صدور اسلام و انقلاب اسلامى بکشورهاى همجوار و بهخصوص کشور دست نخورده و آمادهاى چون حبشه و به فرمایشرسول خدا«سرزمین صدق»که معلوم مىشود از آلودگیها وآمیزشهاى منحرف و کجبه دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حکومت مىکرده...
و این هم خود دستور و قانونى است که همه پیمبران الهى وپیروان آنها داشته و دارند که پیام حق را به هر وسیله که مىشودبگوش جهانیان برسانند و تبلیغ کنند،و بهترین وسیله براى اینکار در آن روزها همین مسافرتها و هجرتها بوده و همانگونه کهمیدانیم این هجرت از این نظر هم بسیار موفقیت آمیز بود و چنانچهمىخوانیم اینان توانستند مهمترین مرکز قدرت و تصمیمگیرىحبشه یعنى قلب شخص شاه حبشه را تسخیر نموده و او را مسلمانکنند...و براى قرنها اسلام را در سرزمین حبشه و کشورهاىهمجوار آن پا برجا نمایند که هنوز هم مسلمانان زیادى در آنجاوجود دارند.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 3 صفحه 194
رسولى محلاتى
دیگرى هم که مىتواند مورد نظر قرار گرفته باشدهمان صدور اسلام و انقلاب اسلامى بکشورهاى همجوار و بهخصوص کشور دست نخورده و آمادهاى چون حبشه و به فرمایشرسول خدا«سرزمین صدق»که معلوم مىشود از آلودگیها وآمیزشهاى منحرف و کجبه دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا وپرقدرتى همچون نجاشى پادشاه حبشه بر آن حکومت مىکرده...
و این هم خود دستور و قانونى است که همه پیمبران الهى وپیروان آنها داشته و دارند که پیام حق را به هر وسیله که مىشودبگوش جهانیان برسانند و تبلیغ کنند،و بهترین وسیله براى اینکار در آن روزها همین مسافرتها و هجرتها بوده و همانگونه کهمیدانیم این هجرت از این نظر هم بسیار موفقیت آمیز بود و چنانچهمىخوانیم اینان توانستند مهمترین مرکز قدرت و تصمیمگیرىحبشه یعنى قلب شخص شاه حبشه را تسخیر نموده و او را مسلمانکنند...و براى قرنها اسلام را در سرزمین حبشه و کشورهاىهمجوار آن پا برجا نمایند که هنوز هم مسلمانان زیادى در آنجاوجود دارند.
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 3 صفحه 194
رسولى محلاتى
عصر امام صادق( علیه السلام ) یکی از طوفانیترین ادوارتاریخ اسلام است که ازیک سواغتشاشها و انقلابهای پیاپی گروههای مختلف ، بویژه از طرف خونخواهان امام حسین (علیه السلام ) رخ میداد ، که انقلاب ابو سلمه در کوفه و ابو مسلم در خراسان و ایران از مهمترین آنها بوده است .
و از دیگر سو عصر برخورد مکتبها و ایدهئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفی و کلامی مختلف بود که از برخورد امت اسلام با مردم کشورهای فتح شده و نیز روابط مراکز اسلامی با دنیای خارج ، به وجود آمده و در
مسلمانان نیز شور و هیجانی برای فهمیدن وپژوهش پدید آورده بود .
عصری که کوچکترین کم کاری یا عدم بیداری و تحرک پاسدار راستین اسلام یعنی امام ( علیه السلام ) ، موجب نابودی دین و پوسیدگی تعلیمات حیاتبخش اسلام ، هم از درون و هم از بیرون میشد .
زمان امام صادق(علیه السلام) ، زمان تزلزل حکومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود واین دوگروه مدتی درحال کشمکش و مبارزه با یکدیگر بودند .
از زمان هشام بن عبدالملی ، تبلیغات و مبارزات سیاسی عباسیان آغاز گردید و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی گردید و سرانجام در سال 132 به پیروزی رسید . بنی امیه در این مدت ، گرفتار مشکلات سیاسی فراوانی بودند ، لذا فرصت فشار و اختناق نسبت به شیعیان را نداشتند .
عباسیان نیز چون از دستیابی به قدرت در پوشش شعار طرفداری از خاندان پیامبرو گرفتن انتقام خون آنان عمل می کردند ، فشاری از طرف آنان مطرح نبود . از اینرو این دوران ، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق ( علیه السلام ) و شیعیان بود و آن حضرت از این فرصت استفاده کرده و تلاش فرهنگی وسیعی را آغاز کرد .
پیشوای ششم در چنین دورانی به فکر نجات افکار توده مسلمان ازالحاد وبدبینی وکفر و نیز مانع انحراف اصول و معارف اسلامی از مسیر راستین بود ، و از توجیهات غلط و وارونه دستورات دین که به وسیله خلفای وقت صورت می گرفت جلوگیری می کرد .
اینجا بود که امام( علیه السلام ) دشواری فراوان در پیش ومسئولیت عظیم بر دوش داشت . امام صادق ( علیه السلام ) در ظلمت بحرانها و آشوبها دنیای شیعه را به فروغ تعاعلیم خویش روشنی بخشید و حقیقت اسلام را از آلایش انحرافات وگزند فریبکاران حفظ نمود . او آن قدر فقه و دانش اهل بیت را گسترش داد و زمینه ترویج احکام و بسط کلام شیعی را فراهم ساختکه مذهب شیعه به نام او به عنوان مذهب جعفری شهرت یافت . آن اندازه که دانشمندان و راویان از دانش امام بهره مند برده واز ایشان حرف و حدیث نقل کرده اند از هیچ یک از دیگرائمه نقل نکرده اند .
لیکن طولی نکشید که بنی عباس پس از تحکیم پاییهای حکومت و نفوذ خود ، همان شیوه ستم و فشار بنی امیه را پیش گرفتند و حتی از آنان هم گوی سبقت را ربودند .
وضع به حدی ناگوار وشد که همگی یاران امام ( علیه السلام ) را در معرض خطر مرگ قرار می داد ، چنانچه زبده هایشان جزو لیست سیاه مرگ بودند .
امام صادق ( علیه السلام ) که همواره مبارزی نستوه و خستگی ناپذیر وانقلابی بنیادی درمیدان فکر و عمل بوده ، کاری که امام حسین (علیه السلام ) به صورت قیام خونین انجام داد ، وی قیام خود را درلباس تدریس وتأسیس مکتب وانسان سازی انجام داد و جهادی راستین کرد .
رحلت امام را به سبب مسمومیت دانسته اند . از ارتکاب این جنایت را که منصور درتوان خود نمی دید به جعفر بن سلیمان پسر عموی خویش و والی وقت مدینه محول کرد .
فرزند برومندش امام موسی بن جعفر( علیه السلام ) او را دو جامه سفید مصری که درآن احرام می بست ودر پیراهنی مه می پوشید ودرعمامه ای که ازامام زین العابدین(علیه السلام ) به او رسیده بود ، کفن نمود و بر آن نماز خواند واو رادر بقیع در کنار قبر پدربزرگوارش سید الساجدین( علیه السلام ) به خاک سپرد .
سلام بر او از میلاد تا میعاد
شخصیت علمی امام صادق ( علیه السلام )
در دوره امامت امام صادق ( علیه السلام ) مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه ، مکه ، کوفه ، بصره و ... مجالس درس و مناظره های علمی دایر واز رونق خاصی برخوردار گردید .
در این زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق( علیه السلام ) توانست نهضت علمی فرهنگی پدرش امام باقر( علیه السلام ) را ادامه داده و علوم و معارف اهل بیت را بیان کرده در همه جا منتشر کند . سفرهای اجباری و اختیاری امام به عراق و به شهرهای حیره ، هاشمیه و کوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهی وکلامی نقش بسزایی در معرفی علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت .
در این شهرها گروههای مختلف برای فراگیری دانش نزد آن حضرت می آمدند و از دریای دانش او بهره مند می بردند . برخورد وی با گروههای مختلف مردم سبب شد که آوازه شهرتش در دانش و بینش دینی ، علم و تقوی ، سخاوت و جود وکرم و ...
در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم از هر سو برای استفاده از دانش بیکران وی رو سوی کنند . در این دوره علوم و فلسفه ایرانی ، هندی و یونانی به حوزه اسلامی راه یافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهای مختلف به زبان عربی گرم و پررونق گردید .
همچنین مکتبهای کلامی و فرقه مذهبی و فقهی در این عصر پایه گذاری شد .
امام صادق ( علیه السلام ) با تمام جریانهای فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرده و موضوع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته و برتری بینش اسلام تشیعی را ثابت کرده است .
مناظرات امام صادق (علیه السلام) با اربابان دانشهای گوناگون چون پزشکان ، فقیهان ، منجمان ، متکلمان ، صوفیان و... بویژه مناظرات وی با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه و سنی ثبت است .
شاگردان امام باقر (علیه السلام) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق( علیه السلام ) حلقه زدند .
امام ( علیه السلام ) نیز با جذب شاگردان جدید به تأسیس یک نهضت عظیم فکری و فرهنگی و بالنده مبادرات ورزید ، به گونه ای که طولی نکشید مسجد نبوی در مدینه منوره و مسجد کوفه در شهر کوفه به دانشگاهی عظیم تبدیل شد . درگیری شدید بین بنی عباس و بنی امیه ، آنان را آن چنان به خود مشغول کرده بود ، که فرصتی طلایی برای امام صادق ( علیه السلام ) و یارانش به دست آمد .
آن حضرت با استفاده از این فرصت به بازسازی و نوسازی فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شیفتگان مکتب حق از اطراف و اکناف ، از بصره ، کوفه ، واسط ، یمن و نقاط مختلف حجاز به مرکز اسلام ؛ یعنی مدینه ، سرازیر شدند وچون پروانگی دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق ( علیه السلام ) تجمع کردند .
امام صادق ( علیه السلام ) هر یک از شاگردان خود را رشته های که با ذوق و قریحه او سازگار بود ، تشویق و تعلیم می نمود و در نتیجه ، هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند : حدیث ، تفسیر ، فقه و کلام ، تخصص پیدا می کردند .
دردانشگاهی که امام بوجود آورده بود شاگردان بزرگ و برجسته ای همچون هشام بن حکم- محمد بن مسلم- ابان بن تغلب- هشام بن سالم - مومن الطاق - مفصل بن عمر - جابر بن حیان و... تربیت کرد که هر یک از آنها شخصیتهای بزرگ علمی و چهره های درخشانی بودند که خدمات شایانی انجام دادند . به عنوان نمونه هشام بن حکم 31 جلد کتاب و جابر بن حیان بیش از 200 جلد در زمینه علوم گوناگون بخصوص رشته های عقلی طبیعی و شیمی کتاب نوشته است و به عنوان بدر علم شیمی مشهور است .
دانشمندان علم حدیث شمار کسانی را که مورد اعتماد بوده اند - راویان ثقه - و از آن حضرت نقل کرده اند تا چهار هزار نفر را نوشته اند .
شاگردان دانشگاه امام منحصر به شیعیان نبوده بلکه پیروان اهل تسنن نیز از مکتب آن حضرت برخوردار می شدند .
بزرگان اهل سنت چون مالی بن انس ، ابوحنیفه ، سفیان ثوری ، سفیان بن عیینه ، ابن جریح ، روح ابن قاسم و... ریزه خوار خوان دانش بیکران او بودند . ابو حنیفه که دو سال شاگرد امام بود این دوره را پایه علوم و دانش خود معرفی کرده می گوید :
اگر آن دو سال نبود " نعمان " از بین رفته بود .
امام زین العابدین(ع)
ابو محمد على بن حسین(ع)، امام چهارم از ائمه اثنى عشر(ع)و ششمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است. معروفترین القاب آن حضرت، زین العابدین و سید الساجدین و سجاد و ذو الثفنات است.
تولد آن حضرت را به اختلاف در سالهاى 36 و 37 و 38 ه.ق. نوشتهاند و در روز ولادت آن حضرت نیز میان روزهاى شعبان و جمادى الاولى و جمادى الثانیة اختلاف است.
درباره نام مادر آن حضرت و اصل او نیز اختلاف زیادى هست.گروهى نام او را شاهزنان و شاهجهان و شهربانو و شهربانویه گفتهاند و بنا به گفته این گروه او دختر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانى بوده است.ابو الاسود دئلى، شاعر اهل بیت در قصیده تهنیت ولادت آن حضرت به این نسب اشاره کرده است:
«و إن غلاما بین کسرى و هاشم*لأکرم من نیطت علیه التمائم»
یعنى: همانا پسرى که از بین کسرى و هاشم برخاسته بهترین کودکى است که مهرههاى نظربند بر گردنش آویختهاند.بعضى گفتهاند نام مادر آن حضرت بره دختر نوشجان بوده است و بعضى دیگر نام او را غزاله و سلافه و خوله گفتهاند.ابن قتیبه در معارف گوید: «مىگویند مادر على بن الحسین الاصغر از اهل سند بود که به او سلافه یا غزاله مىگفتند».
بنا بر روایتى که در عیون اخبار الرضا هست عبد اللّه بن عامر بن کریز در زمان عثمان پس از فتح خراسان دو دختر یزدگرد سوم پادشاه ساسانى را اسیر کرد و هر دو را به مدینه فرستاد و عثمان یکى را به امام حسن و دیگرى را به امام حسین بخشید و هر دو به هنگام زایمان از دنیا رفتند.ابنخلکان از ربیع الابرار زمخشرى نقل مىکند که سه دختر یزدگرد را در زمان عمر به مدینه آوردند و حضرت على(ع)آنها را پس از پرداخت قیمت آنان، یکى را به عبد اللّه بن عمر و دیگرى را به محمد بن ابى بکر و سومى را به پسر خود حسین بن على(ع)داد.عبد اللّه بن عمر از دختر یزدگرد سالم را پیدا کرد و محمد بن ابى بکر از دختر دیگر قاسم را و حسین بن على از دختر سوم على بن الحسین را.
تحقیق و ترجیح میان این همه روایات مختلف مشکل است، اما قطع نظر از جزئیات، نمىتوان خبر عیون اخبار الرضا را چنانکه علامه مجلسى هم در بحار الانوار گفته است ترجیح داد، زیرا استیصال و قتل یزدگرد در زمان خلافت عثمان بوده است نه عمر و اگر گفته شود که ممکن است اسارت دختر یا دختران یزدگرد پس از جنگ قادسیه یا نهاوند در زمان عمر صورت گرفته باشد باز میان تولد امام زین العابدین(در سال 36 یا 37 یا 38)و واقعه قادسیه یا نهاوند بیش از بیست سال فاصله مىافتد، یعنى در این مدت طولانى فرزندى براى امام حسین از دختر یزدگرد به دنیا نیامده است(همین معنى در صورت صحت روایت با در نظر گرفتن سن و سال وفات براى سالم بن عبد اللّه و قاسم بن محمد بن ابى بکر نیز صدق مىکند)که بعید بنظر مىرسد.
اگر دیرترین سال را در تاریخ ولادت آن حضرت که سال 38 ه.ق. است در نظر بگیریم، امام سجاد(ع)در سال 61 ه.ق. یعنى در واقعه کربلا 23 سال و فرزند آن حضرت یعنى امام محمد باقر(ع)در آن سال در حدود چهار سال داشته است.پس آن حضرت در واقعه کربلا جوانى برومند بوده است که مىتوانسته است در رکاب پدر بزرگوار خود بجنگد و مثل دیگران به شهادت برسد.اما آن حضرت بیمار و بسترى بوده است و به همین جهت از قتل او چشم پوشیدهاند.
بنا بر روایات، ابن زیاد در مجلسى که اسیران را پیش او بردند از نام امام پرسید و او فرمود على بن الحسین، ابن زیاد گفت: مگر خداوند على بن الحسین را نکشت؟امام فرمود بلى من برادرى بزرگتر از خود داشتم(حضرت على اکبر)که مردم او را کشتند.ابن زیاد گفت نه!بلکه خداوند او را کشت و امام در جواب فرمود: اللّه یتوفى الأنفس حین موتها.
هنگامى که ابن زیاد خاندان امام حسین(ع)را نزد یزید فرستاد زنجیرى در گردن امام نهاد و آنها را با شمر بن ذى الجوشن و محضر بن ثعلبه عائذى روانه شام کرد.به روایت طبرى، امام در طول راه با هیچیک از این دو نفر گفتگو نکرد.
هنگامى که اهل بیت حسین(ع)را پیش یزید بردند او خطاب به على بن الحسین گفت: اى على!این پدر تو بود که خویشاوندى را برید و حق مرا نشناخت و براى به دست گرفتن قدرت و سلطنت با من به نزاع برخاست و خداوند با او کرد آنچه مىبینى.امام در پاسخ این آیه را بر او خواند: ما أصاب من مصیبة فى الأرض و لا فی أنفسکم إلا فی کتاب من قبل أن نبرأها (الحدید، 22)یعنى مصیبتى در روى زمین و در نفوس به شما نمىرسد مگر آنکه پیش از آفرینش نوشته شده باشد(مقدر باشد).
در شجاعت امام سجاد(ع)همین بس که هم در مجلس عبید اللّه زیاد و هم در مجلس یزید - که بیم قتل از یکسو و سر بریده پدر و اسارت اهل بیتش از دیگر سو نفس را در سینه حبس مىکرد - آن خطبههاى مشهور و کوبنده را ایراد فرمود و از شرف خود و خانواده دفاع و دشمنان غالب را رسوا نمود و زمینه انقلابهاى بعدى شیعیان را فراهم ساخت.
یزید اهل بیت را پس از چندى روانه مدینه کرد و امام(ع)در مدینه بود تا آنکه در سال 63 ه.ق. مردم مدینه بر یزید بشوریدند و عامل او عثمان بن محمد بن ابى سفیان را از مدینه بیرون کردند و افراد خاندان بنى امیه را که در مدینه در حدود هزار نفر بودند محاصره کردند.مروان بن الحکم که پیر و رئیس خاندان بنى امیه بود از عبد اللّه بن عمر خواست که خانواده او را نزد خود پنهان سازد ولى او سر باز زد.مروان این درخواست را از على بن الحسین کرد و آن حضرت از غایت جوانمردى آن را پذیرفت و حرم خود را با حرم مروان به ینبع فرستاد.بنابر روایت طبرى مروان از این جهت همیشه سپاسگزار على بن الحسین بود.
یزید مسلم بن عقبة المرى را با دوازده هزار تن براى سرکوبى مردم مدینه فرستاد، و گفت که شهر مدینه را سه روز غارت کند و پس از سه روز دست از جنگ و کشتار باز دارد.اما دستور داد که با على بن الحسین به خوبى رفتار کند زیرا او در قیام مردم مدینه دخالتى نداشته است.
مردم مدینه در واقعهاى که در تاریخ به جنگ حره معروف است پس از مقاومت دلیرانه شکست خوردند و مسلم بن عقبه بسیارى از مردم آن شهر را بکشت و سه روز در آن غارت و کشتار کرد و پس از سه روز از مردم براى یزید بیعت گرفت و ایشان را ملک و غلام یزید خواند اما به توصیه یزید آزارى به امام نرسانید.واقعه حره به گفته طبرى روز چهارشنبه بیست و هفتم یا بیست و هشتم ذى الحجه سال 63 ه.ق. اتفاق افتاد.
در سال 87 ه.ق. ولید بن عبد الملک، هشام بن اسماعیل مخزومى را از حکومت مدینه معزول کرد و عمر بن عبد العزیز را به جاى او گماشت.هشام بن اسماعیل در طول حکومت چهار ساله خود با امام زین العابدین(ع)رفتار خوبى نداشت.ولید که با هشام بد بود به عمر بن عبد العزیز نوشت تا او را در برابر مردم بدارد تا هر کس با او در طول حکومتش رنجش و خلافى داشته است حق خود را از او بخواهد یا از او انتقام بگیرد.امام زین العابدین(ع)به اطرافیان و خواص خود دستور فرمود تا کلمهاى به روى او نیاورند.چون امام(ع)از نزد او گذشت و توجهى به او نفرمود، هشام او را ندا زد و گفت: اللّه أعلم حیث یجعل رسالته(الانعام، 124)، یعنى خداوند بهتر مىداند که رسالت خود را در کجا قرار دهد و این اشاره به خاندان نبوت و رسالت بود که امام شاخصترین فرد آن بود.
امام را ذو الثفنات مىگفتند زیرا ثفنه به فتح اول و کسر دوم به معنى پینه زانو و سینه شتر است. آن حضرت از بس سجده مىکرد روى زانوها و سایر سجدهگاههاى او پینه مىبست به طوریکه سالى دوبار آنها را مىتراشید.
صدوق از امام محمد باقر(ع)روایت کرده است که پدر بزرگوارش سجده بسیار مىکرد.هر وقت بلایى از او دفع مىشد یا از شر بدخواهى نجات مىیافت یا از نماز فارغ مىشد یا در اصلاح بین دو خصم کامیاب مىگشت سر به سجده مىنهاد.
از مجموع روایات اهل سنت و شیعه درباره زندگانى امام در مدینه برمىآید که آن حضرت در مدینه بسیار موقر و محترم بوده است و همگان به جلالت شأن و علو مقام و حسن خلق و رفتار و علم و فقه و ورع و تقواى آن حضرت اذعان داشتهاند.
معروف است که هشام بن عبد الملک در زمان خلافت پدرش عبد الملک یا برادرش ولید به حج رفته بود.چون در موسم حج خواست تا استلام حجر کند موفق نشد زیرا مردم زیاد بودند و ازدحام مىکردند.در این میان على بن الحسین رسید و به طواف مشغول شد و چون به حجر الاسود نزدیک شد همه به او راه دادند و به جهت مهابت و جلالت قدر او اجازه دادند تا او استلام حجر کند.هشام در خشم شد .مردى از او پرسید که این شخص کیست؟هشام با آنکه او را مىشناخت گفت او را نمىشناسد زیرا مىترسید مردم شام به او میل پیدا کنند.فرزدق شاعر بزرگ عرب به مرد شامى گفت من او را مىشناسم و چون او پرسید که او کیست فرزدق در پاسخ او مرتجلا قصیده معروف خود را انشا کرد و در آن گفت:
هذا ابن خیر عباد اللّه کلهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم...
و لیس قولک من هذا بضائره
العرب تعرف من أنکرت و العجم
یعنى: این پسر بهترین بندگان خداست.این پرهیزگار پاک و عارى از هر عیب و معروف خاص و عام است.سخن تو که او را نمىشناسم زیانى به او نمىرساند.آن را که تو گفتى نمىشناسم همه عرب و عجم مىشناسند.
امام سجاد(ع)بعد از شهادت پدر بزرگوارش در کربلا(61 ه.ق.)به امامت رسید و 34 یا 35 سال امام شیعیان بود.(تا سال 95 یا 96 ه.ق.)
علاوه بر ادله و معجزات، او افضل و اعلم و افقه زمان خود بود و در دانش او را تالى جدش على بن ابیطالب(ع)مىدانستند.از همه کریمتر و بخشندهتر و با وفاتر و با مهابتتر و بیش از همه دلسوز فقیران و پناه درماندگان بود.روز عید فطر همه بندگان خود را آزاد مىکرد.با یک ناقه بیست و دو بار حج گزارد و حتى یک تازیانه بر او نزد و دستور فرمود آن شتر را بعد از مرگش دفن کنند.در راه حج چه بسا پیاده مىشد و کلوخ جاده را کنار مىزد.
الف ـ یوم القیامة : این کلمه که 170 بار در قرآن آمده ، مصدر است به معنای برخاستن. آن روز ، روزی است که انسان ها از قبر برمی خیزند و ممکن است قیامت به این معنا باشد که مردم در برابر پروردگار جهانیان به پا می ایستند :
یوم یقوم النّاس لربّ العالمین (مطففین آیه 6 )
روزی که مردم برای پروردگار جهانیان به پا می خیزند.
ب ـ یوم الجمع : روزی که همه مردم از اول تا آخر همه در یک صحنه جمع می شوند. شاید دلیل آن این باشد که اعمال هر انسانی بر زندگی سایر آدمیان در طول تاریخ تأثیر دارد و محاسبه اعمال بدون حضور همگانی به انجام نمی رسد :
قل انّ الاوّلین والاخرین * لمجموعون الی میقات یوم معلوم (واقعه آیه 50 ـ 49 )
بگو: در حقیقت ، اوّلین و آخرین ، قطعاً همه در موعد روزی معلوم گرد آورده شوند.
ج ـ یوم البعث ( روز برانگیخته شدن )
د ـ یوم الخروج ( روزی که آدمیان از قبرها خارج می شوند )
هـ ـ یوم الحسرة : حسرت به معنای اندوه و غم برای چیز از دست رفته است ، شاید قیامت به این معنا روز حسرت است که کافران برای از دست دادن سعادت جاودانه و دیگران برای پاره ای قصور و کوتاهی های خود و در نتیجه بر از دست دادن درجات والاتر حسرت می خورند.
و انذرهم یوم الحسرة اذ قضی الامر و هم فی غفلة و هم لایؤمنون (مریم آیه 39 )
و ـ یوم الفصل : فصل ، جدا کردن دو چیز از یک دیگر است ، قیامت روزی است که حق و باطل آشکار شده از هم جدا می شوند ، زیرا در دنیا ، باطل گاهی صورت حقّ به خود می گیرد و یا میان پرهیزگاران و مجرمان فاصله می افتد :
و امتازوا الیوم ایّها المجرمون( یس آیه 59 ) و ای گناه کاران ، امروز از بی گناهان جدا شوید.
ز ـ یوم الازفه : یعنی روز بسیار نزدیک ، در آیات متعددی به نزدیک بودن قیامت هشدار داده شده است :
و انذرهم یوم الازفة ، اذالقلوب لدی الحناجر کاظمین( غافر آیه 18 ) و آن ها را از آن روزِ قریب الوقوع بترسان ، آن گاه که جان ها به گلوگاه می رسد در حالی که اندوه خود را فرو می خورند.
اقترب للّناس حسابهم و هم فی غفلة معرضون (انبیاء آیه 1)
زمان حسابرسی مردم نزدیک شد در حالی که آنها هنوز در بی خبری به سر برده و با هم نزاع می کنند.
ح ـ یوم الحساب : روزی که به محاسبه اعمال آدمی پرداخته می شود :
انّ الّذین یضلّون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب (ص آیه 26 ) در حقیقت کسانی که از راه خدا به در می روند ، به سزای آن که روز حساب را فراموش کرده اند ، عذابی سخت خواهند داشت!
ط ـ یوم التلاق : یعنی روز ملاقات ، قیامت روزی است که همه ی خلایق ، یا خالق و مخلوق ، یا انسان و عملش ، یا اهل آسمان و زمین یک دیگر را ملاقات می کنند. وجه دوم را آیاتی تأیید می کند که لقای پروردگار را در قیامت مطرح می کند.
ی ـ یوم التناد : یعنی روز ندا ، روزی که اهل عذاب یک دیگر را ندا می کنند یا اهل عذاب و اهل سعادت یک دیگر را ندا می کنند.
ک ـ یوم الاخر : قیامت مانند دنیا دوره ای از زندگی است ، اما بر خلاف آن کوتاه و پایان پذیر نیست.
دیگر از اسامی قیامت ، یوم الخلود (روز جاودانگی) یوم الوعید (روز تهدید) یوم التغابن (روز مغبون کردن یک دیگر ) یوم الدین (روز جزا) الدار القرار (سرای پایدار) و... است.
صد بار اگر توبه شکستی باز آ- این درگه ما درگه نامیدی نیست. گناه ناامیدی از خداوند از نظر بزرگی از خود گناهی که ما انجام می دهیم بزرگتر است. در میان گناهان، گناهی بزرگتر از قتل نداریم. حتی قتل عمد هم اگر انسان توبه کند قابل بخشش است و در هیچ حالتی نباید از توبه و بخشش گناهان و رحمت الهی ناامید شد، چرا که گناه ناامیدی از خداوند حتی از قتل انسان نیز بزرگتر است. اگر انسان هر روز گناه کند و توبه خود را بشکند و باز واقعا پشیمان شود و توبه نماید، توبه او پذیرفتنی است و نباید از رحمت خداوند ناامید گردد.
توضیح بیشتر:
«توبه» در لغت به معناى رجوع است و خداوند همه مؤمنان را دستور به توبه مىدهد: «و توبوا الى الله جمیعاً ایّها المؤمنون لعلّکم تُفلِحون؛ اى مؤمنان همگى به سوى خدا رجوع کنید تا رستگار شوید» (نور(24)، آیه 31.)
توبه گاهى رجوع از معصیت به اطاعت است؛ یعنى، انسان تبهکار از معصیت خود دست بردارد. گاهى توبه به معناى پرهیز از «ترک مستحب و اولى» است یعنى، اگر بعضى از امور مستحب (مانند نماز شب و صدقه اول ماه) را ترک کرده باشد، از آن توبه کند. پس توبه افراد عامى به این است که مستحب را بشناسند و انجام بدهند و حرام و مکروه را بشناسند و انجام ندهند. نسبت به گذشته جداً پشیمان باشند و آن را جبران کنند و نسبت به آینده هم عزم قطعى بر ترک خلاف داشته باشند. البته ترسیم و جبران گذشته کار آسانى نیست؛ بلکه حقوق فراوانى دارد که باید همه آنها جبران شود؛ از جمله:
1. حقالله؛ آنچه از واجبات و وظایف الهى بر عهده دارد، اعاده نماید.
2. حقالنفس؛ امام سجاد(ع) در رساله حقوق مىفرماید: حق نفست این است که آن را در طاعت خدا به کار برى.
3. حقالناس؛ آنچه از حقوق مردم ضایع نموده، باید جبران و ترمیم کند.
«توبه» کمیت و کیفیتى دارد، کمیت توبه آن است که قرآن کریم به همه مؤمنان دستور آن را مىدهد: «توبوا الى الله جمیعاً ایّها المؤمنون» (همان، آیه 31.) و کیفیتش هم عبارت از «نَصوح»؛ یعنى، خالص بودن است که در این زمینه قرآن مىفرماید: «یا ایّها الذین آمنوا توبوا الى الله توبةً نصوحاً» (تحریم(66)، آیه 8.)
اگر توبه همه جانبه صورت گرفت و انسان از همه گناهان و خلافها توبه کند و خالص شود، آن گاه لغزشهاى گذشته بخشوده مىشود و انسان توبهکننده به منزله بىگناه است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «التائب من الذّنب کَمن لاذَنب له» (مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 6، ص21.)
ویژگىهاى توبه خالص
یکى از آداب و شرایط توبه خالصانه، این است که تائب واجد سه ویژگى باشد:
1. از اینکه توبهاش پذیرفته نشود، باید بترسد.
2. امید داشته باشد که توبهاش پذیرفته شود.
3. اطاعت و بندگى خدا را ادامه دهد: «عسى ربکم ان یُکفّر عنکم سیّئاتکم».
در قرآن کریم رجوع و هجرت انسان به سوى خدا به «فرار» نیز تعبیر شده است؛ چنان که مىفرماید: «فَفِرّوا الى اللّه؛ به طرف خدا هجرت و فرار کنید» (ذاریات (51)، آیه 5.) دستور فرار به قلعه توحید، متوجه همه حتى معصومین(ع) است و اختصاص به مشرکان، اهل کتاب و مسلمانان عادل یا فاسق (تبهکار) نمىشود. البته کسانى که خیلى دورند، باید تلاش بیشترى بکنند تا خود را به مرکز قلعه امن برسانند. فرار از خود رجوع به طرف خدا، چندین مرحله دارد: جاهلان باید از جهل به علم فرار کنند و احکام الهى را فرا بگیرند، وقتى به علم رسیدند، باید از علم حصولى - با عمل به دانستههاى خود به علم حضورى برسند. هنگامى که به علم حضورى رسیدند و «علم الیقین» آنان «عینالیقین» شد، باز هم باید از این مرحله صعود کرده و «فرار» را ادامه دهند تا از «عین الیقین» به «حقالیقین» برسند. همینطور سیر را ادامه دهند تا آنجا که چیزى را جز حق مشاهده نکنند (به توحید خالص دست یابند).
پس توقف در هیج مرحلهاى، روا نیست و همه موظف و مکلّف به توبه هستند. سر توبه این است که تائب دائماً در بیم و امید است، نه یقین دارد که گذشته و خطاهایش بخشیده شده و نه ناامید از بخشش و رحمت الهى است. این خوف و رجا، همان تزکیه روح یا جهاد اکبر است.
البته با وجود بخشیده شدن گناه و پذیرش توبه از فضل و لطف الهى، بین فردى که گناه کرده و سپس توبه نموده، با فردى که از ابتدا مراقب بوده که به گناه آلوده نگردد، تفاوت وجود دارد و برخى از بزرگان گفتهاند: فردى که گناه نکرده، مانند صفحه کاغذ سفیدى است که چیزى بر آن نوشته نشده است؛ ولى فردى که گناه کرده و سپس توبه نموده، همانند کاغذ سفیدى است که بر آن چیزى نوشته باشند و بعد آن را پاک کنند؛ یعنى، به هر حال بین این دو تفاوت وجود دارد.
براى آگاهى بیشتر ر.ک: مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 24، ذیل آیه شریفه 8، سوره «تحریم».
حضرت سجاد(ع) در مناجات تایبین از مناجات های پانزده گانه (خمسه عشر) که در مفاتیح الجنان مرحوم شیخ عباس قمی نیز آمده است به پیشگاه خداوند چنین عرضه می دارد:
خدایا! تو کسی هستی که دری به سوی عفوت بر روی بندگانت گشوده ای و نامش را توبه گذاشته ای و فرموده ای؛ بازگردید به سوی خدا و توبه خالص کنید. اکنون عذر کسانی که از ورود به این در بعد از گشایش آن غافل شوند چیست؟
در روایات به قدری بر مسأله توبه تأکید شده که در حدیثی از حضرت امام باقر(ع) می خوانیم: «ان الله تعالی اشد فرحا بتوبه عبده من رجل اضل راحلته و زاده فی لیله ظلما فوجدها؛ خداوند از توبه بنده اش بیش از کسی که مرکب و توشه خود را در بیابان در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را می یابد، شاد می گردد» (تفسیر نمونه، ج 24، ص 295).
و باز در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: «التائب من الذنب کمن لاذنب له والمقیم علی الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء؛ کسی که از گناه توبه کند، همچون کسی است که اصلا گناه نکرده است و کسی که به گناه خود ادامه دهد در حالی که استغفار می کند مانند کسی است که مسخره می کند» (همان، ص 296).
حقیقت توبه همان پشیمانی و ندامت از گناه است که لازمه آن تصمیم بر ترک گناه در آینده است و اگر گناه گذشته کاری بوده که قابل جبران است باید در صدد جبران برآید و به این ترتیب ارکان توبه را می توان در چهار چیز خلاصه کرد: 1. ندامت، 2. تصمیم بر ترک در آینده، 3. جبران گذشته، 4. استغفار و طلب بخشش و مغفرت از خداوند.
پس توبه تنها استغفار یا پشیمانی از گذشته و حتی تصمیم به ترک در آینده نیست، بلکه علاوه بر همه اینها باید شخص گنهکار در مقام جبران برآید و فسادی را که مرتکب شده جبران نماید. این صحیح نیست که مثلا در جلوی دیگران فردی را به دروغ و حیله متهم کنیم و بعد در خانه خلوت استغفار نماید. پس باید حقوقی از خداوند مثل نماز و روزه و عبادات و تکالیفی را که ضایع و ترک کرده و نیز حقوقی از مردم را که تباه ساخته جبران نماید و آنها را تدارک کند و حقوق مردم را به آنها برگرداند و در صورت امکان و دسترسی از آنها رضایت و حلالیت بطلبد.
برای مطالعه بیشتر ر.ک منابع اخلاقی:
- ترجمه جامع السعادات، مرحوم نراقی
- ترجمه الاخلاق، مرحوم شبر
- نقطه های آغاز در اخلاق، مهدوی کنی
روزى امام صادق علیه السلام خطاب به شاگردانش فرمود: تاکنون چه چیزى از من آموخته اید؟
یکى از شاگردان : هشت مسئله آموخته ام .(56)
امام صادق علیه السلام : آنها را برایم بیان کن تا بدانم . شاگرد گفت :
1 - دیدم هر محبوبى حبیب خود را هنگام مرگ رها مى کند و از او جدا مى شود، پس همت وسعى خود را مصروف داشتم به چیزى که از من جدا نگردد و مرا تنها نگذارد، بلکه در تنهائى انیس و مونس من باشد.و آن عمل خیر است که پس از مرگ نیز با من است .
خداوند متعال فرمود: مَن یَعمَل خَیراً یُجزَ بِهِ
امام علیه السلام : احسنت ، آفرین .
2 - گروهى را دیدم که به حسب و نسب خود فخر مى کنند، و گروهى دیگر به مال و فرزند خود، و حال آنکه اینها فخر ندارد. من فخر عظیم را در کلام خدا دیدم که فرمود: اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقیکُم پس تلاش کردم نزد خدا کریم باشم .
امام علیه السلام : احسنت ، آفرین .
3 - دیدم مردم به لهو و لعب ، و طرب و شادى سرگرم هستند و شنیدم که خداوند فرمود: واَما مَن خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفسَ عَنِ الهَوى فَإِنَّ الجَنَّةَ هِىَ المَاءوى (57)
هر کس از خداى خویش بر انجام گناه بترسد و نفس خویش را از هوى و هوس باز دارد جایگاه او بهشت است .
بنا بر این سعى کردم هوى و هوس را از خودم دور کنم ، و بر طاعت و عبادت الهى مداومت ورزم .
امام علیه السلام : احسنت ، آفرین .
4 - دیدم هر کس چیزى بدست مى آورد، در حفظ او مى کوشد در حالى که خداوند مى فرماید: مَن ذاَالَّذى یُقرِضُ اللهَ قَرضاً حَسَناً فَیُضاعِفهُ لَهُ وَ لَهُ اَجرٌ کَریمٌ(58)
هر کس به خداوند و در راه او قرض الحسنه بدهد، پس خدا آن را چند برابر به او بر گرداند و ثواب بسیارى به او خواهد داد.
پس من مضاعفه را دوست دارم و چیزى را محفوظتر از آنچه نزد خدا باشد نمى بینم . به همین جهت هرگاه چیزى عزیز و بزرگ به دست مى آورم به وسیله آن به خدا رو مى آورم و در راه خدا به مصرف مى رسانم تا ذخیره اى براى آخرت باشد که به آن نیاز پیدا خواهم کرد.
امام علیه السلام : احسنت ، آفرین .
5 - دیدم بعضى از مردم به بعضى دیگر حسد ورزند خداوند مى فرماید:
نَحنُ قَسَّمنا بَینَهُم مَعیشَتَهُم فِى الحَیوةِ الدُّنیا وَ رَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضا سُخرِیا وَ رَحمَةُ رَبِّکَ خَیرٌ مَمایَجمَعُونَ(59)
ما روزى مردم را در زندگانى دنیا میان ایشان قسمت نمودیم و بعضى را بر بعضى دیگر برترى بخشیدیم تا براى رفع نیازمندیهاى خود دیگران را بکار گیرند. وبا تعاون و همکارى نیازهاى یکدیگر را بر طرف سازند، و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه مردم در دنیا انباشته مى کنند.
پس وقتى دانستم رحمت واسعه الهیه از آنچه مردم جمع مى کنند بهتر است ، به هیچکس حسد نورزیدم و بر آنچه از دنیا از دست دادم تاءسف نخوردم .
امام علیه السلام : احسنت ، آفرین .
6 - دیدم بعضى از مردم با بعضى دیگر در مسائل دنیوى و لذات نفسانى با هم کینه و دشمنى مى ورزند، وشنیدم کلام خدا را که فرمود:
اِنَّ الشَّیطانَ لَکُم عَدُوُّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوا(60)
پس به دشمنى با شیطان روى آوردم و از دشمنى با غیر او اعراض کردم .
امام علیه السلام : احسنت ، آفرین .
7 - دیدم مردم در طلب رزق و جمع مال بسیار تلاش مى کنند و خود را بزحمت مى اندازند در حالى که شنیدم خداوند فرمود:
وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلا لِیَعْبُدُونَ * مااُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما اُریدُ اَنْ یُطعِمُونَ * اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزاقُ ذُوالقُوَّةِ المَتینُ(61)
هدف خلقت جن و انس معرفت و پرستش خداوند است . من از مردم روزى و اطعام نمى خواهم ، همانا خدا روزى رسان توانا و نیرومند است .
پس دانستم وعده خدا حق ، و سخن او راست است . آنگاه به وعده او آرام گرفتم و به سخن او راضى شدم و به حق او بر من توجه نمودم و از آنچه براى من نزد غیر اوست روى گرداندم .
امام علیه السلام : احسنت ، آفرین .
8 - دیدم گروهى از مردم به سلامتى و نیروى بدنى خود، بعضى دیگر به کثرت اموال ، و جمعى به کثرت اولاد اعتماد نموده ، و به آینده خویش دل خوش کرده اند، در حالى که شنیدم خداوند فرمود:
وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجا * وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لایَحتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلُ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمرِهِ قَد جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیى ءٍ قَدرا.(62)
کسى که تقواى الهى پیشه سازد، خداوند او را از شبهات و مشکلات و فتنه هاى دنیا، و شدائد و خطرات آخرت به سلامت بیرون خواهد آورد، و از راهى که تصور نمى کند و به حساب نمى آید روزى او را خواهد داد. هر کس بر خدا توکل کند خدا او را کفایت نماید و به هدف و مرادش مى رساند، و خداوند براى هر چیزى اندازه اى قرار داده است .
بنابراین من بر خدا توکل کردم و اعتمادم از غیر او زائل گشت .
امام صادق علیه السلام پس از شنیدن این هشت مطلب فرمود: به خدا سوگند، تورات ، انجیل ، زبور، فرقان و سایر کتب آسمانى به این مطالب هشتگانه بر مى گردد.
8)ممکن است اعتراض شود که لازم نبود یک امام در طى قرون و اعصار زنده بماند بلکه هر امامى پس از عمر طبیعى(در حال غیبت)جاى خود را به امام معصوم دیگر مىداد و این وضع تا خروج مهدى موعود ادامه مىداشت.
پاسخ این اعتراض باز در رفتار مردمان است عدهاى از مردمان در حالى که امامان غایب نبودند و بطور آشکار در میان ایشان زندگى مىکردند به نفى و انکار امامت ایشان برمىخاستند و به دنبال مدعیان دروغین مىرفتند و فرقههاى نوینى بوجود مىآوردند.تاریخ فرق و مذاهب پر است از اینگونه نفىها و انکارها و ظهور این گونه مدعیان امامت.اگر در حال ظهور و عدم غیبت چنین بوده است در حال غیبت و استتار چه مىشد؟پس وجود یک امام زنده غایب در حال انتظار بهترین و صالحترین وجوه است.
علائم ظهور حضرت حجت(عج)را محدثین شیعه به تفصیل ذکر نمودهاند بعضى از آن علامات مقارن ظهور و همراه با مهدى آشکار مىشود و بعضى دیگر قبلا اتفاق مىافتد. از جمله آنهاست: خروج سفیانى در شام و قیام یمانى و خروج دجال و دابة الارض و صیحه آسمانى دایر به بشارت نزدیکى ظهور مهدى، و قیام سید حسنى به نام محمد بن حسن و کشته شدن او در مکه بین رکن و مقام و به زمین فرو رفتن لشکر سفیانى بین مدینه و مکه و پیدا شدن دست یا صورت و سینهاى در چشمه خورشید و طلوع خورشید از مغرب و خسوف و کسوف بىموقع و حساب نشده...که بعض آنها را باید بر سبیل رمز و کنایه تعبیر نمود.
در اخبار شیعه است که مهدى روز شنبه دهم محرم در مکه بین رکن و مقام ظهور مىکند.او تکیه به دیوار کعبه مىدهد و این آیه را با صدایى که به گوش همه مىرسد تلاوت مىکند: «بقیة الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین»(هود، 86)او مردم را به بیعت با خود دعوت مىکند و شیعیان خاص او که 313 نفرند- و 113 نفر ایشان از ایرانند- از آسیا و افریقا فورا خود را به او مىرسانند و با حضرت مهدى(عج)بیعت مىکنند.براى اطلاع بیشتر از چگونگى ظهور امام(عج)و فتوحات ایشان و اتفاقات بعدى باید به کتب معتبر شیعى مراجعه نمود.
اعتقاد به امام حى قائم و انتظار ظهور او و نیابت فقها از نظر سیاسى و روحانى و فرهنگى نتایج مهمى در تاریخ تشیع داشته است و تکیهگاه شیعیان و سبب انسجام و اتحاد جامعه ایشان و زنده ماندن روح انقلاب و مقاومت و قیام در آنان بوده است.این مسأله موجب گردیده است که همیشه عدهاى در صدد تحصیل علم و وصول به مقام اجتهاد برآیند.مدارس بزرگ شیعه در ایران و عراق و هند و سایر بلاد آسیا و افریقا نه تنها موجب بقا و قوت تشیع بوده بلکه معارف پربار تشیع را آفریده و مشعل دانش و خرد را در تاریکترین ادوار تاریخ روشن نگاه داشته است.
مسأله مهدویت در تاریخ اسلام وقایع سیاسى مهمى را بوجود آورده و از صدر اسلام تا زمان حاضر اشخاص بسیارى مدعى مهدویت یا بابیت شدهاند که از جمله آنها غلام احمد قادیانى(1235 ه.ق.)مؤسس فرقه قادیانى در هند و سید على محمد باب(مقتول 1266 ه.ق. در تبریز)مؤسس فرقه بابى در ایران و محمد احمد معروف به مهدى سودانى(م 1885 م/1302 ه.ق.)در افریقا بودهاند.
منابع
وفیات الاعیان، 1/451
نور الابصار فى مناقب آل بیت النبى المختار، مؤمن شبلنجى، 161
اعیان الشیعة، 2/44، 88
بحار الانوار جلد سیزدهم
الارشاد، شیخ مفید
کتاب الغیبة، شیخ طوسى.
3)از اعتراضات مهم مخالفان یکى این است که امام چرا غیبت کرده است؟
شیعه در پاسخ مىگویند به جهت خوف از مخالفان آن حضرت خود را به اذن خداوند از انظار مخفى داشته است.اگر تاریخ نیمه دوم قرن سوم هجرى را در نظر بیاوریم و ببینیم که چگونه مردم از خلافت عباسى سر خورده و نومید شده بودند و به دنبال افراد صالحترى در میان خاندان علویان مىگشتند و اگر ظهور صاحب الزنج را در بصره که مدعى علویت بود و ظهور عدهاى از سران قرامطه را که بعضى از ایشان نیز مدعى علویت بودند بنگریم وحشت خاندان عباسى را در مرکز خلافت از علویان و مخصوصا از امامان شیعه که برجستهترین و شایستهترین اولاد امام على(ع)بودند خوب درک مىکنیم و درمىیابیم که چرا خلفاى عباسى حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسکرى(ع)را زیر نظر داشتند و هیچیک از حرکات ایشان از نظر مأموران خلافت پنهان نمىماند.
شرح حال این امامان پر است از وقایعى مانند ارسال وجوه و هدایا و تحف به عنوان خمس و سهم امام از اکناف عالم اسلامى به ایشان و پر است از نام وکلا و مأموران ایشان در شهرهاى مختلف.
امام حسن عسکرى(ع)در سال 260 ه.ق. در اوایل شورش زنجیان به رهبرى صاحب الزنج وفات یافت و در آن موقعیت خطرناک اگر عمال بنى عباس بویى مىبردند که فرزندى صغیر که جانشین آن حضرت است در خانه او زنده است و مرجع شیعیان جهان است حتما او را به دست آورده و مىکشتند.بنابراین مصلحت اسلام و جهانیان چنان اقتضا مىنمود که امام از انظار دشمنان مستور بماند.این یک دلیل تاریخى است اما دلایل معنوى دیگرى نیز هست که در جاى خود مذکور است.
4)علت غیبت امام در آغاز هر چه باشد علت دوام آن نتواند بود.دلیل ادامه این غیبت چیست؟
پاسخ آن است که علت آغاز غیبت همان علت دوام آن نیز هست و این علت با شدت بیشترى تا زمان ما ادامه دارد، یعنى مردم جهان آمادگى براى قبول حکومت الهى که عدالت محض را بر طبق احکام الهى در جهان برقرار کند ندارند و ما این را به وضوح در زمان خود مىبینیم و از روى تجربه تاریخى در قرون گذشته نیز کاملا دریافتهایم و چنانکه علائم و قرائن نشان مىدهد این عدم آمادگى تا سالهاى سال همچنان ادامه خواهد یافت و غیبت امام(ع)که معلول این علت است نیز ادامه خواهد داشت.
5)چگونه یک انسان مىتواند در طى قرنها زنده بماند؟آیا این خلاف طبیعت و محال نیست؟
پاسخ آن است که البته از نظر طبیعت و طبایع اشیا و حیوان و انسان چنین چیزى غیر ممکن مىنماید.اما ما معتقد به امرى فوق طبیعى هستیم و معتقد به قدرتى هستیم که طبیعت از او و آفریده اوست.اگر جهان همه طبیعت بود خلاف طبیعت خلاف عقل هم بود.اما عقل به چیزى والاتر و برتر از طبیعت معتقد است که مىتواند قوانینى را که خود نهاده است بر هم بزند و قانونى دیگر بیافریند در این صورت عمر چندین قرن براى یک انسان اگر چه خلاف طبیعت است اما خلاف عقل نیست.زیرا طبیعت اسیر و تابع قدرتى است که او را آفریده است.روى سخن در اینجا با منکران خدا و جهان فوق طبیعت نیست، با آنان باید از آغاز سخن گفت.روى سخن با کسانى است که به خدا و جهان فوق طبیعت معتقدند و ارسال رسل و انبیا را قبول دارند و معجزات را که امورى خارق عادت و خارق طبیعت است مىپذیرند.
6)فایده وجود امام در اجراى احکام الهى و بسط ید او در استقرار عدالت و دفع ظلم از ظالم است و به همین دلیل است که شیعه وجود امام را لازم دانستهاند و امام را معصوم شمردهاند زیرا شخص جایز الخطا ممکن است در اجراى حکم و عدالت به راه خطا برود و مردم در حیرت و ضلالت بیفتند و آن غرضى که از وجود امام مطلوب بود حاصل نشود.حال اگر امام منصوص و منصوب از جانب خدا مبسوط الید نباشد و علاوه بر آن، غایب و از انظار مردم مستور باشد چه نفعى بر وجود او مترتب است؟در این صورت ادلهاى که شیعه براى اثبات وجوب نصب امام آوردهاند نیز معنى خود را از دست مىدهد.
پاسخ این سؤال و اعتراض آن است که در رابطه میان خدا و بشر امورى بر خداوند واجب است که از راه لطف باید در حق بندگان انجام دهد و امورى هم بر بندگان لازم و واجب است تا در نتیجه استقرار این رابطه کار اجتماع نظام پذیرد.مثلا در رابطه فرد با خدا باید گفت که اگر خداوند فردى را صحیح و سالم و عاقل بیافریند(و اکثر افراد انسان چنین هستند)آن فرد هم باید قواى جسمانى و عقلانى خود را در راه بهبود وضع خود بکار اندازد.اگر فردى با چشمان سالم و عقل کامل در حال راه رفتن چشمهاى خود را بر هم نهد و در چاه بیفتد به حکم عقل تقصیر فقط متوجه خود اوست .به همین جهت است که در انجام تکالیف شرعى یکى از شروط، صحت جسمانى و عقلانى است و خداوند بر کسى که چنین شرایطى را در اختیار او نگذاشته است تکلیف نمىکند.
امام لطفى است از خداوند بر اجتماع تا مردم در اثر حسن سیاست او در رفاه و آسایش و عدالت زندگى کنند و خداوند چنین لطفى را در حق مردم کرده و چنین امامى را تعیین فرموده است.حال نوبت مردم است که قدر این لطف را بدانند و از او اطاعت کنند و اگر نکنند و بر عکس، او را تهدید و تخویف کنند تکلیف خود را انجام ندادهاند و این را دیگر به خدا نمىتوان نسبت داد.به همین جهت است که علماى شیعه گفتهاند: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»(وجود امام لطفى است از جانب خدا و تصرف او در حکومت و سیاست لطف دیگرى است از خدا و اگر این لطف حاصل نشود تقصیر آن متوجه ماست).
7)اعتراض کردهاند که اگر مسئولیت عدم تصرف امام در امور دینى و دنیوى متوجه خود بشر و افراد آن است چه فرقى میان غیبت جسمانى و مرگ اوست؟و چرا امام دوازدهم مانند افراد دیگر بطور طبیعى از جهان نرفته است تا اشکال و اعتراض امر غیر طبیعى و خارق العاده حیات طولانى پیش بیاید؟در چنین صورتى خداوند در موقع مقتضى و به هنگام آمادگى مردمان مهدى موعود را با آن صفت و سیرت که هست از میان خاندان علوى برمىگزیند و به او اجازه خروج و ظهور مىدهد.مانند آن که درباره انبیا نیز چنین شده است و خداوند در موارد مقتضى یکى را برگزیده و مبعوث کرده است.
پاسخ این سؤال آن است که شیعه بنا به قانون لطف وجود امام را لازم مىداند، امامى که معصوم و عادل باشد.و فوت امام لزوما به این معنى است که خداوند این لطف را از مردم دریغ داشته است و انسانها را بىسرپرست به حال خود رها کرده است.این مخالف قواعد عقلى است که در علم کلام مذکور است و مخالف عدل الهى است.پس خداوند آنچه را که بر او لازم بوده است از نصب و تعیین امام معصوم انجام داده است و او را زنده نگاهداشته است تا حجت او بر مردم تمام شود.و مردم در مقام اعتراض نگویند که ما را بدون سرپرست رها کردى و اگر چنین سرپرستى بود ما حتما از او پیروى مىکردیم.
به موجب این روایات آن حضرت از روز ولادت از انظار پنهان نگاه داشته مىشد ولى بعضى از افراد خانواده و خواص صحابه او را زیارت مىکردند و امام اصحاب خود را از غیبت قریب الوقوعشان مطلع ساخته بود.
در شمایل حضرتش گفتهاند که در شکل و خوى شبیه جدش پیغمبر(ص)است.چهرهاش تابناک و برگونه راست خالى سیاه دارد.دندانهایش از هم فاصله دارد و بر چهرهاش علامتى دیده مىشود.وقتى ظهور کند در شکل جوانى خوش سیما حدود چهل ساله با قامتى معتدل و پیشانى و موى بلند که بر شانههایش ریخته است و چشمانى درشت و سیاه و ابروانى پیوسته و شانهاى عریض جلوه خواهد کرد.
آخرین وقتى که امام دوازدهم در جمع مردم دیده شد هنگام خواندن نماز بر جنازه پدر بزرگوارش(ربیع الاول 260 ه.ق.)بود و غیبت آن حضرت پس از آن آغاز گردید.
بنا بر اخبار و روایات شیعه آن حضرت را دو غیبت است: صغرى و کبرى که قصرى و طولى نیز مىگویند.غیبت صغرى هفتاد و چهار سال طول کشید و در این مدت چهار سفیر یا نایب که ایشان را«نواب»یا«ابواب»یا«سفراء»مىخوانند نامهها و توقیعات حضرت را به مردم مىرساندهاند و خود به زیارت ایشان نائل مىشدهاند.این سفرا یا نواب چهارگانه به ترتیب عبارتند از:
1)ابو عمرو عثمان بن سعید بن عمرو عمرى اسدى عسکرى
وى از اصحاب امام هادى و امام عسکرى بود و مراسم تغسیل و تکفین و تدفین امام یازدهم را بنا به وصیت آن حضرت انجام داد.او به حکم امام عسکرى پیشکارى حضرت مهدى را بر عهده گرفت و تا زنده بود این خدمت را ادامه داد.
2)ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید
وى در زمان حضرت عسکرى(ع) دستیار پدر بود و بعد از مرگ وى عهدهدار سفارت امام گردید.او کتابهایى در فقه تألیف نموده که مطالب آن را از امام یازدهم و امام دوازدهم شنیده و پاکنویس کرده بود. یکى از آنها کتاب الاشربة است.ابو جعفر روز آخر جمادى الاولى 304 یا 305 در بغداد درگذشت و همانجا مدفون شد.او مدتى حدود پنجاه سال پیشکار و وکیل امام زمان(عج)بود.
3)ابو القاسم حسین بن روح بن ابى بحر نوبختى
ابو جعفر محمد بن عثمان دو سال پیش از مرگ، مشایخ و اعیان شیعه را جمع کرد و حسین بن روح را که سالها دستیار مورد اعتمادش بود به جانشینى خود معرفى نمود.وى از عقلاى زمان بود.وفاتش در شعبان 326 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در گورستان نوبختیه مدفون گردید.
4)ابو الحسن على بن محمد سمرى
وى بنا به وصیت حسین بن روح و امر امام زمان(عج)به سفارت و نیابت خاصه امام برگزیده شد و مدتى نزدیک به دو سال رابط بین امام غایب و شیعیان بود.وفاتش در نیمه شعبان 328یا329 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در آنجا به خاک سپرده شد.بعد از وفات او مدت غیبت صغرى و عصر سفارت و نیابت خاصه پایان پذیرفت و دوران غیبت کبرى آغاز گردید.
آخرین نامه و دستورى که سمرى از امام زمان دریافت نمود به مضمون ذیل نقل شده است:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم.اى على بن محمد سمرى خدا اجر برادران ترا در مصیبت تو بزرگ گرداند.تو بعد از شش روز از دنیا خواهى رفت، پس خود را آماده کن و به احدى براى جانشینى خود وصیت نکن زیرا غیبت تامه آغاز مىشود و دیگر ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمین از جور خواهد بود.زود باشد که در بین شیعیان کسانى بیایند که ادعاى مشاهده کنند.هر کس مدعى مشاهده من قبل از خروج سفیانى و صیحه آسمانى بشود کذاب و مفترى است.و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم.»
بجز این چهار تن که«سفراء محمودون»و«نواب مرضیون»نامیده مىشوند ظاهرا کسانى دیگر نیز در آن مدت غیبت صغرى به حضور امام رسیدهاند.اما کسانى هم بودهاند که به دروغ ادعاى سفارت و«بابیت»کردهاند و مورد تکذیب و لعن سخت شیعه قرار گرفتهاند از قبیل«شریعى»و«نمیرى»و«حسین حلاج»و«شلمغانى»و غیر ایشان.
با پایان زندگى على بن محمد سمرى عصر نیابت خاصه به انتها رسید و دوره نیابت عامه آغاز گردید.به این معنى که از سوى امام شرایطى کلى و به طور عام تعیین شد که در هر زمان بر هر کس منطبق شود سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.در این باره دلایل بسیار نقل شده که از جمله آنهاست:
1)اسحاق بن یعقوب کلینى از علماى شیعه راجع به تکلیف شیعیان در غیبت کبرى از امام سئوال کرد و توقیع ذیل در پاسخ او صادر گردید: «...و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة أحادیثنا فإنهم حجتی علیکم و أنا حجة اللّه»(در پیش آمدهایى که براى شما رخ مىدهد باید به راویان اخبار ما(علما)رجوع کنید.ایشان حجت من بر شما هستند و من حجت خدایم.)
2)امام حسن عسکرى(ع)در تفسیر منسوب به او در ذیل آیه«و منهم أمیون لا یعلمون الکتاب»(بقره، 78)درباره علما فرمودهاند: «...أما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لأمر مولاه فللعوام أن یقلدوه»(هر یک از فقهایى که بر نفس خود مسلط باشد و دین خود را حفظ کند و با هواى نفس خود مخالفت ورزد و امر خدا را اطاعت کند بر همگان واجب است که از او تقلید نمایند.)
3)کلینى و صدوق و طوسى روایتى را که معروف به«مقبوله عمر بن حنظله»است از امام صادق(ع)به مضمون ذیل نقل کردهاند«...هر کدام از شما که حدیث ما را روایت کند و در حلال و حرام صاحب نظر باشد و احکام ما را بداند او را به حکومت برگزینید که من او را بر شما حاکم قرار دادم...»
4)پیغمبر مىفرمود: «علماء أمتی کأنبیاء بنی إسرائیل»یعنى همانطور که انبیاى بنى اسرائیل حافظ دین موسى بودند و اطاعت آنان بر بنى اسرائیل واجب بود علماى اسلام نیز حافظ دین پیغمبرند و اطاعت از آنان در احکام شرع واجب است.
اعتقاد شیعه امامیه بر غیبت امام دوازدهم و زنده بودن او در طى قرون متمادى و اعتقاد به ظهور او در آینده و در دست گرفتن حکومت و خلافت الهى موجب اعتراضات و شبهات فراوان از جانب مخالفان شیعه امامیه شده است و علماى شیعه ناچار در هر عصرى از اعصار به این شبهات و اعتراضات پاسخ دادهاند و باید گفت مقاومت شدید ایشان در برابر حملات شدید دشمنان و رد شبهات و اعتراضات با وجوه منطقى و مستدل موجب شده است که شیعه با میلیونها پیرو و معتقد در جهان از ارکان مهم عالم اسلام شمرده شده و از جهت سیاسى و دینى و فرهنگى و علمى از فرق مهم مذهبى عالم محسوب گردد.
در اثبات اصل مسأله امامت و وجوب تعیین و نصب آن از جانب خدا و در اثبات امامت خاصه هر یک از ائمه اثنا عشر و در اثبات وجود مهدى موعود و اینکه این مهدى از نسل حضرت رسول(ص)و بنا بر این از اولاد على و فاطمه علیهماالسلام است مطالب و حجج و دلایلى در کتب کلامى شیعه گفته شده است که در اینجا مجال کافى و لازم براى این مباحث موجود نیست.همین قدر متذکر مىگردد که این نوع استدلالات کلامى از قبیل استدلال بر نبوت انبیا و نبوت خاصه و نظایر آن است و روش آن نیز از همان قبیل است و برادران اهل سنت خود در احتجاج با اهل ادیان دیگر همین اصول و روش را بکار مىبرند و تفاوت در محتویات و مواد است.
پس در اینجا مسأله وجوب امامت و عصمت امام و عدد ائمه و نیز لزوم ظهور مهدى در آخر الزمان«مفروغ عنه»است و این مسائل و مطالب در جاى خود بحث و حل شده است.
آنچه در این مقال تذکر آن ضرورى مىنماید اشاره به اعتراض مخالفان به مسأله غیبت امام دوازدهم و حیات او در پس پرده غیبت در طى قرنهاى دراز و فایدهاى است که بر این غیبت مترتب است و سعى مىشود که بطور اختصار به این اعتراضات و پاسخهاى آنها اشاره شود:
1)در این که امام زمان و مهدى موعود امام دوازدهم و فرزند امام حسن عسکرى(ع)است در میان شیعه امامیه کوچکترین تردیدى وجود ندارد و این به جهت اخبار و احادیث فراوانى است که در کتب شیعه هست و به موجب آن عدد امامان دوازده، و امام دوازدهم فرزند امام حسن عسکرى(ع)است و چون امام حسن عسکرى(ع) یک فرزند بیشتر نداشته است این فرزند، امام دوازدهم خواهند بود.
2)بعضى از مخالفان اعتراض کردهاند که امام حسن عسکرى(ع)فرزندى نداشته است و این اعتراض مقبول نتواند بود زیرا مخالفان در مقام انکار هستند و میخواهند یا بر اساس مذهب شیعه و یا بر اساس مهدویت امام دوازدهم خلل آورند.بدیهى است که چنین کسانى مغرض هستند و بى طرف نیستند و از این روى دعوى ایشان صادقانه نیست و مقصود آنها از آن غلبه بر خصم است. اما شیعه امامیه که امامان خود را بهتر از هر کس مىشناسند و نصب امام را بر خداوند واجب مىدانند و اطاعت او را بر خود فرض شرعى عینى مىشمارند نمىتوانند در امرى که براى ایشان از ارکان مهم دین است و ناشناختن آن و عدم معرفت به حال امام را با جاهلیت برابر مىدانند سهل انگارى کنند و چگونه مىتوانند در امرى به این اهمیت به جهل و تزویر متمسک شوند؟
پس مسأله امامت امام دوازدهم براى شیعیان در ردیف مسأله نماز و روزه و نه فقط مانند یکى از فروع و احکام دین بلکه از اصول مذهب است و در آن نهایت احتیاط و سختگیرى را به عمل مىآورند، اما براى مخالفان مسأله«دینى»نیست بلکه مسأله نفى و طرد عقیده طرف مقابل است و در چنین وضعى طبعا سخن آنکه مسأله را از نظر اهمیت دینى مىنگرد معتبر است.
).
امام عصر(عج)
حضرت مهدى امام دوازدهم از ائمه شیعه امامیه و مهدى موعود و یگانه فرزند امام حسن عسکرى(ع) مىباشد.همه شیعه امامیه بر امامت آن حضرت متفقند و او را زنده و از انظار غایب و حضرتش را نقطه امید خود و منجى عالم بشریت مىدانند و پیوسته در حوادث سهمگین زندگى بدو پناه مىبرند و منتظر فرج او هستند تا آنگاه که حکمت الهى اقتضاى ظهور و خروج و تصرف ظاهرى آن حضرت را نیز بکند و بنا به وعده خداوند زمین را از عدل و داد و مساوات پر کند و عظمت شریعت را تجدید نماید و احکام الهى را در میان مردم جارى سازد.
نام آن حضرت همان نام حضرت رسول(ص) است در اخبار شیعه از بردن نام ایشان منع شده است و اکثر علماى شیعه نام ایشان را به تصریح ذکر نمىکنند، گر چه این روایات شاید مربوط به زمان کودکى و دوران پیش از غیبت ایشان بوده است تا مخالفان که به جد تمام در تعقیب ایشان بودهاند به وجودشان راه نبرند.ولى به هر حال با القابى چون مهدى و حجت و قائم منتظر و خلف صالح و بقیة الله و امام زمان و صاحب زمان و ولى عصر و امام عصر و...از آن حضرت یاد مىشود و یا به کنایه او را الحضرة، الناحیة المقدسة، الغریم و...مىنامند.
تولد ایشان در شب نیمه شعبان سال 255 ه.ق. در حدود پانزده یا شانزده روز پس از خلافت المهتدى و در دوران انقلابات و آشوبهاى بزرگ بغداد و جهان اسلام روى داده است.مادرش ام ولد و بانویى رومى بود که نرجس(نرگس)و به قولى ملیکه نام داشت و او را نواده قیصر روم گفتهاند و روایات بسیارى در چگونگى ازدواج حضرت امام عسکرى(ع)با این بانو و همچنین در کیفیت ولادت امام و معجزاتى که از آن حضرت دیده شده است نقل شده است .