مناجات حضرت امیر در مسجد کوفه
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُونَا الاّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتِنىِ اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَ الاَْقْدامِ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَجْزى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظّالِمینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ و َلَهُمْ سُوَّءُ الدّارِ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الاَْمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ اَخیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَاءْنٌ یُغْنیهِ وَ اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدى مِنْ عَذابِ یَوْمَئِذٍ بِبَنیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ اَخیهِ وَ فَصیلَتِهِ الَّتى تُؤْویهِ وَ مَنْ فِى الاَْرْضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنْجیهِ کَلاّ اِنَّها لَظى نَزّاعَةً لِلشَّوى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمَوْلی وَ اَ نَا الْعَبْدُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلا الْمَوْلى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمالِکُ وَ اَنَا الْمَمْلُوکُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ اِلا الْمالِکُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَ اَ نَا الذَّلیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلا الْعَزیزُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْخالِقُ وَ اَ نَا الْمَخْلُوقُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ اِلا الْخالِقُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَظیمُ وَ اَنَا الْحَقیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْحَقیرَ اِلا الْعَظیمُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعیفُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلا الْقَوِىُّ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغَنِىُّ وَ اَنَا الْفَقیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفَقیرَ اِلا الْغَنِىُّ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعْطى وَ اَنَا السّاَّئِلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ السّاَّئِلَ اِلا الْمُعْطى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الحَىُّ وَ اَنَا الْمَیِّتُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَیِّتَ اِلا الْحَىُّ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْباقى وَ اَنَا الْفانى وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفانىَ اِلا الْباقى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الدّاَّئِمُ وَ اَنَا الزّاَّئِلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الزّآئِلَ اِلا الدَّّائِمُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الرّازِقُ وَ اَ نَا الْمَرْزُوقُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْزُوقَ اِلا الرّازِقُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْجَوادُ وَ اَنَاالْبَخیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْبَخیلَ اِلا الْجَوادُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعافى وَ اَنَا الْمُبْتَلى وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُبْتَلى اِلا الْمُعافى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْکَبیرُ وَ اَنَا الصَّغیرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الصَّغیرَ اِلا الْکَبیرُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْهادى وَ اَنَا الضّاَّلُّ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضّاَّلَّ اِلا الْهادى مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الرَّحْمنُ وَ اَنَا الْمَرْحُومُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْحُومَ اِلا الرَّحْمنُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ السُّلْطانُ وَ اَنَا الْمُمْتَحَنُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُمْتَحَنَ اِلا السُّلْطانُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الدَّلیلُ وَ اَنَا الْمُتَحَیِّرُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُتَحَیِّرَ اِلا الدَّلیلُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغَفُورُ وَ اَنَا الْمُذْنِبُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمُذْنِبَ اِلا الْغَفُورُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْغالِبُ وَ اَنَا الْمَغْلُوبُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَغْلُوبَ اِلا الْغالِبُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الرَّبُّ وَ اَنَا الْمَرْبُوبُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَرْبُوبَ اِلا الرَّبُّ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُتَکَبِّرُ وَ اَنَا الْخاشِعُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْخاشِعَ اِلا الْمُتَکَبِّرُ مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اِرْحَمْنى بِرَحْمَتِکَ وَ ارْضَ عَنّى بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ فَضْلِکَ یا ذَاالْجُودِ وَ الاِْحْسانِ وَ الطَّوْلِ وَ الاِْمْتِنانِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از یک مادر هستند.ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال 173 هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرار گرفت .در سال 200 هجرى قمرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.
یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نیز مسموم کردند.
به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسید: از این شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز 23 ربیع الاول سال 201 هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.
آن بزرگوار به مدت 17 روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود.
سن پیامبر(ص) و خدیجه در هنگام ازدواج
درباره سن رسول خدا(ص)در هنگام ازدواج عموماگفتهاند:آنحضرت در آن هنگام بیست و پنجسال از عمرشریفش گذشته بود.
ولى درباره سن خدیجه علیها السلام اختلافى در روایاتدیده مىشود که مشهور در آنها نیز آن است که خدیجه در آنهنگام چهل سال داشت.
و در برابر این قول مشهور اقوال دیگرى نیز هست مانند قول25 سال و 28 سال و 30 سال و 35 و 45 سال... و از برخى نقلشده که قول نخست را ترجیح دادهاند ولى دلیلى براى آن ذکرنکرده است ،و شاید توجیه دیگرى را که برخى از نویسندگانکردهاند بتواند دلیل و یا تاییدى بر این قول و یا قولهاى دوم وسوم نیز باشد که گفتهاند:
...با توجه به فرزندانى که خدیجه بدنیا آورده مىتواناحتمال داد که سن خدیجه کمتر از چهل سال بوده و تاریخنگاران عرب رقم«چهل»را بدلیل آنکه رقم کاملى استانتخاب کردهاند .
نگارنده گوید:تایید دیگر این گفتار نیز حمل فاطمهسلام الله علیها و ولادت آن بانوى محترمه در سال پنجم بعثتمىباشد که انشاء الله در جاى خود بطور تفصیل روى آن بحثخواهد شد و اکنون بطور اجمال بیان گردید،که چون طبقروایات معتبر محدثین شیعه رضوان الله علیهم فاطمه علیها السلاممولود اسلام بوده و در سال پنجم بعثت رسول خدا(ص)بدنیا آمدهموجب ایراد برخى از برادران اهل سنت که ولادت آن بانوىعالمیان را پنجسال قبل از بعثت دانستهاند قرار گرفته،و موجباستبعاد آنان شده چون روى روایات شیعه و قول مشهور دربارهسن حضرت خدیجه در وقت ازدواج با رسول خدا(ص)لازم آیدکه خدیجه در سن 60 سالگى به فاطمه علیها السلام حامله شدهباشد،و این مطلب روى جریان طبیعى و عادى بعید است،کهالبته این استبعاد پاسخهاى دیگرى هم دارد و یکى از آنها همیناست که شنیدید و بقیه را هم انشاء الله تعالى در جاى خود ذکر خواهیم کرد...و بهر صورت مشهور همان است که خدیجه در آنهنگام چهل ساله بوده ولى قول به اینکه بیست و هشتساله بودهنیز خالى از قوت نیست چنانچه در چند حدیث آمده است، و اللهاعلم.
این را هم بد نیستبدانید که:
برخى عقیده دارند خدیجه سلام الله علیها در هنگام ازدواج بارسول خدا(ص)باکره بوده و قبلا شوهرى نکرده بود،و در اینباره به حدیثى که ابن شهر آشوب در مناقب روایت کرده تمسکجستهاند که مىگوید:
«...و روى احمد البلاذرى و ابو القاسم الکوفى فیکتابیهما و المرتضى فى الشافی،و ابو جعفر فى التلخیص:
ان النبى-صلى الله علیه و آله-تزوج بها و کانتعذراء...».
«یؤکد ذلک ما ذکر فی کتابى الانوار و البدع:ان رقیهو زینب کانتا ابنتى هاله اختخدیجه»
یعنى-احمد بلاذرى و ابو القاسم کوفى در کتابهاى خود وسید مرتضى در کتاب شافى و شیخ ابو جعفر طوسى در کتابتلخیص روایت کردهاند که هنگامى که رسول خدا(ص)با36 خدیجه ازدواج کرد آن بانوى محترمه باکره بود،و تایید این گفتارمطلب دیگرى است که در کتابهاى الانوار و البدع روایتشدهکه رقیه و زینب دختران«هاله»خواهر خدیجه بودهاند نه خودخدیجه...
و نیز به گفتار صاحب کتاب الاستغاثه استشهاد کردهاند کهگوید:
«...همه کسانى که اخبار نقل کرده و روایات ازآنها بجاى مانده از شیعه و اهل سنت اجماع دارند کهمردى از اشراف قریش و رؤساى آنها نمانده بود که بهخواستگارى خدیجه نرود و در صدد آن برنیاید.وخدیجه همه آنها را بازگردانده و یا پاسخ رد به آنها دادو چون رسول خدا(ص)او را بهمسرى خویش درآوردزنان قریش بر او خشم کرده و از او کنارهگیرى کردندو به او گفتند:بزرگان و اشراف قریش از توخواستگارى کردند و بهمسرى هیچیک از آنها درنیامدى و بهمسرى محمد،یتیم ابوطالب که مرد فقیرىاست و مالى ندارد درآمدى؟و با اینحال چگونه اهلفهم مىتوانند بپذیرند که خدیجه بهمسرى مردىاعرابى از بنى تمیم درآمده و بزرگان قریش را نپذیرفتهباشد؟...و این مطلبى است که مردم صاحب نظر آنرا نمىپذیرند...».
و بدنبال آن این بحث عنوان شده که آیا رقیه و ام کلثوم کهبهمسرى عثمان درآمدند و هم چنین زینب که همسر ابو العاصبن ربیع گردید دختران صلبى و واقعى رسول خدا(ص)بودند و یاربیبه آنحضرت بودهاند... .
ولى بنظر نگارنده روایت ابن شهر آشوب با توجه به اینکهمىتواند معناى دیگرى داشته باشد که نمونهاش درباره برخى ازبزرگ زنان عالم نیز وارد شده و اکنون جاى توضیح و بحثبیشتردر آن باره نیست نمىتواند در برابر آن شهرت بسیارى که دربارهازدواج خدیجه قبل از مفتخر شدن بهمسرى رسول خدا با دو شوهرخود بود،مقاومت کند...
و چنانچه علامه شوشترى در قاموس الرجال گوید:اصل ایننسبت نیز مورد تردید است و ابو القاسم کوفى نیز مردفاسد المذهب و بىعقلى بوده و سید و شیخ رحمهما الله تعالى نیزاحتمالا قول همان ابو القاسم کوفى را نقل کردهاند نه اینکهمختار خودشان بوده... .
. حضرت صادق: همانا مردم هلاک شدند چون نپرسیدند
خداى عزوجل مى فرماید: گفتگوى علمى میان بندگانم باعث زنده شدن دلهاى مرده مىگردد در صورتى که پایان گفتگویشان به امرى که مربوط بمن است برسد (اص ول دین باشد یا فروع دین
مام باقر علیه السلام مىفرمود: خدا رحمت کند بندهئى را که علم را زنده کند. گفتم ا
زنده کردن علم چیست؟
فرمود: اینستکه با اهل دین و اهل پرهیزکارى مذاکره شود
امام باقر علیهالسلام فرمود: زکاة علم این است که آن را به بندگان خدا بیاموزى
امام زمان (عج) فرمود: جهت حلّ مشکلات در حوادث - امور سیاسى ،عبادى ، اقتصادى ، نظامى ، فرهنگى ، اجتماعى و... - به راویان حدیث و فقهاء مراجع کنید که آن ها در زمان غیبت خلیفه و حجّت من بر شما هستند
و من حجّت خداوند بر آنهامى باشم
امام زمان
آشنائیم و چیزى از شما نزد ما پنهان نیست
امام صادق (ع) در جمعی فرمودند : “ از هر نمازی آن مقدار که قبول می شود ، بالا می رود ” اصحاب پرسیدند آقا پس ما هلاک شدیم ؟ حضرت فرمودند : “ خیر ، بلکه بر شماست که با مستحبات و نماز های مستحبی و نوافل این کمبود ها را جبران کنید .”
ما باید این نماز هامون رو به مستحبات زینت بدیم . ذکرهای اضافی ، قنوت طولانی ، تسبیحات حضرت زهرا (س)که در روایت اون رو برتر از هزار رکعت نماز مستحبی می دونن . و البته سرّش اینه که مربوط به حضرت زهراست ، گرچه کمه . نمازهای نافله در کتب فقهی و اخلاقی و مفاتیح اومده . اما دو تا نماز نافله است که من روش تأکید زیادی دارم : یکی نماز وتیره ( دو رکعت نماز نشسته بعد از نماز عشاء که بسیار ساده و مختصر هست و مثل نماز صبحه ) و نافله دیگه ای که خیلی تاکید شده و حتی برای پیامبر (ص) واجب بوده ، نماز شب هست .
نماز شب :
به نیمه شب که همه مست خواب خوشند من و خیال تو و ناله های درد آلود
امام صادق (ع) می فرمایند : “ ان روح الایمان ثلاثه : التهجید با للیل و الافطار الصائم و لقاء الاخوان ”
ایمانی که با شهادتین جاری می شه روحی داره که از سه قسمت تشکیل شده . ( یعنی اگر این روح نباشه ، ایمان جسم مرده ای بیشتر نیست ) اول : “ التهجید باللیل ” ( شب زنده داری ) “ الافطار الصائم ” ( افطار روزه دار ) و “ لقاء الاخوان ”
( دیدار برادران ) باید از حال همدیگه خبردار باشیم . انسان باشیم ، نه اینکه مثل حیوون ها ، فقط در رفع حاجات از هم استفاده کنیم . به درد یکدیگه برسیم . مونس و غمخوار هم باشیم .
بنـی آدم اعضای یکدیگرنـد که در آفرینش ز یک گوهرند
چـو عضوی بدرد آورد روزگار دگـر عضـو ها را نـماند قرار
اما قسمتی که مورد بحث ماست : “ التهجید باللیل ” ، شب زنده داری . نماز شب ! یعنی : وجه افتراق بین مؤمن و عاشق . یعنی : تجلی نور عشق در دل تاریکی شب . نماز شب یعنی : خلوت دلخواسته با معشوق . نماز شب یعنی : نجوای شبانه با خالق . نماز شب یعنی : درد دل کردن هر تنهایی با مونس خود . یعنی : ملاقات عاشقانه دل و دلدار .
هر کس در تاریخ بشریت در معنویت به جایی رسیده ، حتماً انسی با مناجات نیمه شب داشته . به قول حافظ : هر چه
می دهند ، در سحر می دهند و به قول یکی از بزرگان اگر دنیا می خواهی نماز شب بخوان ، اگر آخرت را هم می خواهی نماز شب بخوان .
اونقدر روایت و تاکید بر نماز شب داریم که اگر بخوایم بهش بپردازیم خودش کتابی جداگانه می شه . دوای همه دردها و غصه ها وغم ها و اوج سبک بالیها در همین مناجات شبانگاهی است .
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دقت کنید در این روایت :
قال الصادق (ع) : ابغض الخلق الی الله : جیفه باللیل و ابطال بالنهار .
می دونید خدا در جهان از کدامیک از بندگان بیشتر بدش می یاد ؟ الله اکبر ! چقدر عجیبه ! امام صادق (ع) می فرمایند از کسانی که روزهاشون رو به بطالت و وقت گذرانی می گذرونند و شبها هم مثل حیوانات و لاشه مرداری در بستر
می یوفتن .
انواع مصلین :
ببینیم روایات در مورد نمازگزاران چه تقسیم بندیهایی کرده اند ؟ پیامبر اکرم (ص) می فرمایند : نمازگزاران امت من چهار گروهند :
“ یکدسته آنهایی که هیچ وقت نماز نمی خوانند . ” تارک الصلوه ها ! ” که اصلا روی این گروه بحث نمی کنم که چه چیزهایی برای تارک الصلوه وارد شده و این که جاشون در جهنم در مکانی بسیار هولناک به نام سقر هست ! کانون جای صحبت از این نمک نشناسهای تنبل و بی لیاقت و بی انصاف نیست . دسته دوم : گروهی که گاهی نماز می خوانند و گاهی نمی خوانند می گو یند پیر که شدیم قضا می کنیم ! جایگاه اینها هم در جهنم است ، در مکانی به نام غی ” اینها هم جزء شما نیستند . گروه سوم که متاسفانه عده ای از ما هم جزء اینها هستیم ، عده ای هستند که نماز را مرتب می خوانند ولی در نمازشان سهل انگارند و جایگاهشان طبق آیه قرآن “ چاه ویل ” است :
“ فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون ” اینها در نمازشون اهمال و قصور دارند . مثل کلاغی که بر زمین نوک میزنه ، سجده می کنند ، در نماز بازی می کنند و حواسشون به نماز نیست .
هر چی گرفتاری داره توی نماز یادش می یاد ! هزارتا کار توی نماز می کنه ! مرحوم آشیخ رجبعلی خیاط رحمه الله علیه به شخصی فرمودند : “ شیطان را دیدم بر همانجایی که در نمازت می خارانی ، بوسه می زند . ” الله اکبر !
خدا کنه روز قیامت ما شرمنده واجبات و مستحبات خودمون نباشیم . حالا گناهان به کنار ! از ما می پرسن : “ آقا ! این نماز بود تو خوندی ؟! چرا اینقدر خدا رو کوچیک شمردی ؟
آقای قرائتی می فرمودند : یه بنده خدایی نماز می خوند ، همین که سلام داد ، با عجله پرید اون طرف !! پرسیدند : آقا ! چی شد ؟! گفت : من این نمازی که می خونم می دونم تا می ره بالا ، می گن : این نمازش رو بزنید به کمرش !! لذا زود
می رم کنار تا نخوره به کمرم !! بعضی نمازها اینطوریه ، حواسها پرته . با هر کس و ناکسی که صحبت می کنم ، می فهمم چی می گم ، اما با خدا که می خوام صحبت کنم ، اصلا حواسم نیست
برگرفته از سخنرانی سید محمد انجوی نژاد
ملاک کبیره (بزرگ) بودن گناه:
در قرآن مجید و کلام معصومین (ع) کلیه اعمالى که گناه محسوب مىشود، بیان گردیده است ، منتهی کبیره بودن گناه، پیرو ملاک هایی است.
در کتاب تحریر الوسیله امام خمینى قدس سره پیرامون معیار گناهان کبیره ، چنین آمده است :
1- گناهانى که در مورد آنها در قرآن یا روایات اسلامى وعده ى آتش دوزخ ، داده شده باشد.
2- از طرف شرع ، به شدت ، از آن نهى شده است .
3- دلایلی وجود دارد که معلوم می شود آن گناه ، بزرگتر از بعضى از گناهان کبیره است .
4- عقل ، حکم کند که فلان گناه، کبیره است .
5- در ذهن مسلمینِ پاى بند به دستورات الهى ، چنین تثبیت شده که فلان گناه ، از گناهان بزرگ است .
6- از طرف پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) یا امامان (علیهم السلام) در خصوص گناهى تصریح شده که از گناهان کبیره است .
(برخی از فقها تعزیر را نشانه کبیره بودن گناه می دانند که در این صورت استمنا نیز از گناهان کبیره محسوب خواهد شد ، زیرا در روایتی آمده است که علی (ع)، با زدن روی دست، شخص مستمنی را تعزیر فرمودند.)
البته گناهان کبیره نیز همه در یک سطح نیستند. بعضى بدون توبه بخشیده نمىشوند، مانند «شرک» و «قتل نفس» و برخى بدون توبه و تحت شرایطی و در اثر انجام کارهای نیک ممکن است مشمول مغفرت گردند.
فهرست گناهان کبیره:
روایات متعددى از ائمّه علیهم السلام به ما رسیده که بیانگر تقسیم گناهان به کبیره و صغیره است ، ودر کتاب اصول کافى یک باب تحت عنوان" باب الکبائر" به این موضوع اختصاص یافته که داراى 24 حدیث است .
در روایت اوّل و دوّم این باب ، تصریح شده که گناهان کبیره ، گناهانى را گویند که خداوند، دوزخ و آتش جهنم را بر آنها مقرر نموده است .
در بعضى از این روایات (روایت سوم و هشتم )، هفت گناه به عنوان گناه کبیره ، و در برخى از روایات (روایت 24) نوزده گناه به عنوان گناهان کبیره ، شمرده شده است .
گرچه هر گناه ، چون مخالفت فرمان خداى بزرگ است ، سنگین و بزرگ است، ولى این موضوع منافات ندارد که بعضى از گناهان نسبت به خود و آثارى که دارد، بزرگتر از برخى دیگر باشد، و به گناهان بزرگ و کوچک تقسیم گردد.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که مگر امام با آن همه سابقه و آگاهى که خود از نزدیک به احوال مردم کوفه داشت، خطر غدر و نفاق کوفیان را پیش بینى نمىکرد؟
پاسخ آن است که قطع نظر از مسأله امامت در نظر شیعه که به موجب آن امام از عواقب امور آگاهتر و بصیرتر از مردم دیگر است، امام حسین(ع)حتما عواقب خروج خود را از مکه و رفتنش را به میان مردم کوفه تصور مىکرد و بهتر از دیگران مىدانست که چگونه مردم کوفه پدر او را در برابر معاویه تقویت نکردند و چگونه برادرش را تنها گذاشتند و نزدیک بود که او را تسلیم معاویه کنند.بنابر این نامههاى مردم کوفه او را اغفال نمىکرد.او مىدانست که مردم کوفه مىتوانستند از حجر بن عدى و دیگران حمایت کنند و حکومت زیاد بن ابیه را گردن ننهند و سب امام على(ع) را بر بالاى منابر تحمل نکنند.امام مىدانست که کوفیان ممکن است به وعده خود وفا نکنند و او را تنها بگذارند.پس چرا به نامههاى ایشان پاسخ مثبت داد و به مذاکرات یاران و نزدیکان خود توجه نکرد و با پاى خود بسوى قتلگاه شتافت؟
پاسخ آن است که امام حسین(ع)نمىتوانست حکومت یزید بن معاویه را بر مسلمین تحمل کند، چه او را اصلا شایسته خلافت نمىدانست و اطاعت از مردى را که روزگارش در لهو و لعب و شکار مىگذشت و حتى به فسق مشهور بود جایز نمىدانست.اشتهار یزید به فسق چنان بود که حتى عبید اللّه بن زیاد نیز به آن اقرار داشت.
هنگامى که یزید او را در سال 63 مأمور کرد که به مدینه برود و عبد اللّه بن زبیر را در مکه محاصره کند، عبید اللّه از این مأموریت سر باز زد و گفت نه! من براى این فاسق(یعنى یزید)دو چیز را با هم جمع نمىکنم: قتل حسین فرزند رسول خدا و تاختن به کعبه، و از این مأموریت عذر خواست.عبد اللّه بن زبیر نیز پس از شنیدن شهادت سید الشهداء(ع) سخنانى ایراد کرد و در ضمن آن گفت: «حسین(ع) کسى نبود که قرآن را به غناء بدل سازد و گریه از ترس خدا را به حداء(نوعى آواز)مبدل کند و شرب خمر را جانشین روزه و شکار را جایگزین مجالس ذکر خداوند کند».مقصود ابن زبیر کنایه به یزید بن معاویه و فسوق او بود(کامل، ابن اثیر، 4/98، 112)و نیز رسیدن یزید به مسند خلافت بر خلاف اصول مقرر در اسلام بود و معاویه در حیات خود با زور و تطمیع براى او بیعت گرفته بود.خلافت مسلمانان امرى مهم است که به اعتقاد شیعه بایستى به نص رسول الله (ص)یا امام معصوم(ع)باشد و به اعتقاد اهل سنت بایستى به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان، و از روى اختیار و آزادى باشد و هیچ یک از این شرایط در خلافت یزید حاصل نشده بود و این کار معاویه راه را براى روش سلطنتى و امپراطورى که در آن حکومت از راه ارث است نه شایستگى، باز مىکرد که بر خلاف اصول و مبانى اسلامى بود.
نیز امام خود را به حق شایستهتر از همه کس براى مقام خلافت مىدید و نامههاى کوفیان، با آنکه قابل اطمینان نبود، براى او تکلیفى شرعى ایجاد مىکرد تا با تمام قوا در راه انجاز مقاصد اسلامى بکوشد و هر گونه تعلل را در این کار مخالف این وظیفه و تکلیف شرعى خود مىدانست.
باز این سئوال پیش مىآید که اگر امام مىدانست خروج او از مکه و رفتنش به کوفه خطرناک است و به اغلب احتمالات موجب قتل و شهادت او خواهد گردید چرا خود را به مهلکه انداخت؟
در پاسخ باید گفت که امام با این عمل خود مىخواست راه فداکارى و«اباى از ضیم»و نرفتن زیر بار زور و نیز دفاع از حقیقت و پافشارى در راه عقیده را به دیگران بیاموزد.اگر امام این کار را نمىکرد و سر به اطاعت یزید فرود مىآورد و پاسخ نامههاى کوفیان را نمىداد، چگونه مىتوانست سربلند و با افتخار در میان مردم زندگى کند و در جواب مردمى که او را نمونه تقوا و مثل اعلاى یک فرد اسلامى مىدانستند چه مىگفت؟
پس امام مىدانست که کشته خواهد شد و ترجیح داد که این امر در بیرون کعبه و مکه صورت گیرد تا توهین و هتک حرمتى به خانه خدا وارد نیاید و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند.
باز هم سؤالى پیش مىآید که چرا امام مطابق اندرز عبد اللّه بن عباس به یمن نرفت که مردم آنجا لااقل سابقه غدر و عهد شکنى نداشتند.پاسخ آن است که امام مىخواست مخالفت خود را با حکومت جور بنىامیه آشکارا بر جهانیان معلوم دارد و این امر در عراق که بزرگترین مرکز تجمع اسلامى بود و شهرهاى بزرگ کوفه و بصره در آن قرار داشتند بهتر میسر بود تا در یمن که دور از مراکز اسلامى بود.
ابن زیاد پس از قتل مسلم(ع)مرزهاى عراق را با حجاز بست و فرستادههاى دیگر امام را در کوفه گرفت و کشت و سپاهى را براى گرفتن و کشتن امام حسین(ع)و اصحاب او آماده ساخت.چون خبر شهادت مسلم(ع)و سایر فرستادگان در راه کوفه به گوش امام رسید روى به همراهان خود کرد و فرمود تا هر که مىخواهد برگردد و او ایشان را از عهد و میثاقى که با او بسته بودند آزاد مىکند.
بسیارى از همراهان او پراکنده شدند و فقط یاران و اهل بیت او که از مکه با او همراه بودند باقى ماندند.
در بطن عقبه، مردى عرب به او رسید و او را سوگند داد که برگردد زیرا این راهى که میرود بسوى شمشیرها و سر نیزهها است.اگر مردمى که به او نامه نوشته بودند راه را براى او باز مىکردند و امر را براى او آماده مىساختند رفتن او وجهى داشت اما اکنون که این وضع پیش آمده است رفتن او صلاح نیست.حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتى بر من پوشیده نیست ولى کسى نمىتواند بر امر خدا غالب شود».آنگاه از آن محل دور شد.
در منزلى به نام«شراف»، حر بن یزید ریاحى با هزار نفر از سوى حصین بن نمیر تمیمى که مأمور حفاظت مرزهاى عراق بود رسید و گفت مأمور است تا او را پیش عبید اللّه بن زیاد ببرد.امام به او سخت پرخاش کرد و حر گفت او مأمور جنگ نیست و فقط مأمور است که او را به کوفه ببرد.حضرت خطبهاى ایراد فرمود و خود را شناسانید و نامههاى کوفیان را یادآورى کرد و غدر و نفاق ایشان را متذکر شد و تأکید فرمود که یزید و اتباع او از شیطان اطاعت مىکنند و فساد را آشکار کرده و حدود الهى را به حال تعطیل درآوردهاند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساختهاند و قیام او و آمدنش از مکه براى همین امر است.در این میان چهار تن از کوفه رسیدند و خبر آوردند که اشراف کوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام و موافقت با یزید برخاستهاند و مردم دیگر اگر چه دلهایشان با امام حسین(ع)است اما شمشیرهایشان بسوى او آخته است. نیز خبر آوردند که قیس بن مسهر فرستاده امام به قتل رسیده است.
البته امام با آنکه خبر شهادت مسلم را شنیده بود باز عازم کوفه بود و شاید امید مىداشت که با رفتن او به کوفه هواخواهانش قیام کنند و حکومت ابن زیاد را سرنگون سازند.اما با آمدن حر بر ایشان مسلم گردید که ابن زیاد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعى او در کوفه بسیار اندک هستند و در حالت اختفا بسر مىبرند.به همین جهت از رفتن به کوفه منصرف شد و مىخواست به مدینه باز گردد که حر مانع او گردید.در این میان قاصدى از ابن زیاد رسید که امام حسین(ع)را در تنگنا بگذارد و او را در فضایى باز که حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد فرود بیاورد تا امر بعدى او برسد.
امام بناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک هجرى در محلى به نام کربلا فرود آمد و فرداى آن روز عمر بن سعد بن ابى وقاص با چهار هزار تن از سوى عبید اللّه بن زیاد رسید و مأمور بود که از امام حسین(ع)براى یزید بیعت بگیرد.امام حسین(ع)پیشنهاد کرد که راه را براى او باز بگذارند تا به مدینه باز گردد یا جاى دیگر برود.عمر بن سعد این پیشنهاد را به ابن زیاد فرستاد و او مىخواست بپذیرد ولى شمر بن ذى الجوشن مانع شد و گفت اگر امام حسین(ع)را رها کنند نیرو خواهد گرفت و گرفتن بیعت از او ممکن نخواهد شد.
ابن زیاد پس از شنیدن سخنان شمر نامهاى به عمر بن سعد نوشت و گفت امام حسین(ع)یا باید تسلیم شود و یا کشته شود.فاجعه کربلا از اینجا آغاز مىگردد.امام حسین(ع)سر تسلیم فرود نیاورد و به یاران خود اختیار داد که شبانه او را ترک کنند و او را تنها بگذارند زیرا او تسلیم نخواهد شد و به قتل خواهد رسید و از این رو نمىخواهد که اصحاب به سرنوشت او دچار شوند.اما اصحاب و خویشان او همچنان وفادار ماندند و با دلیرى بىمانندى از او دفاع کردند و جان خود را در راه او باختند.شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سیدالشهداء(ع)و اصحابش را مىتوان در تاریخ طبرى(وقایع سال 61 هجرى)ملاحظه کرد.
دفاع دلیرانه امام (ع) حیرت انگیز بود.شخصى به نام عبد اللّه بن عمار که شاهد عینى ماجرا بوده مىگوید ندیدم مردى که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند، قویتر و مطمئنتر و دلیرتر از حسین بن على(ع) که پیادگان دشمن مانند گوسفند از پیش او مىگریختند.این شجاعت را بازماندگان او نیز از خود نشان دادند و در برابر کسانى که ایشان را اسیر کردند و در مجلس ابن زیاد و یزید - با اینکه در حال اسارت بودند - قوت نفس بىمانندى از خود نشان دادند. نمونه کامل این قدرتِ اراده و تسلط بر نفس و عدم تسلیم، در وجود حضرت زینب (ع)متجلى شد که پایدارى و سخنان تند و سخت او در برابر ابن زیاد معروف است.
عبد اللّه بن زبیر با اینکه خود را رقیب امام حسین (ع)مىدید و با اهل بیت رسول الله(ص) عداوت خاصى داشت چون خبر شهادت او را شنید گفت: «اگر چه خداوند کسى را آگاه نمىکند که کشته خواهد شد امام حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگى پست ترجیح داد...آنها کسى را کشتند که طول شب را نماز مىخواند و روزها را روزه مىگرفت و در امر خلافت از آنها سزاوارتر بود و در دین و فضیلت بر ایشان برترى داشت.(تاریخ طبرى، 2/366)
شهادت حضرت سید الشهداء(ع)و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم ماه محرم سال شصت و یک هجرى رخ داد.زنان و کودکان خاندان رسالت همه به اسارت کوفیان درآمدند.خیمههاى آنها را آتش زدند و بر جنازه شهدا اسب تاختند و سرهاى شهیدان را از تنها جدا و بر نیزهها کردند.سر امام(ع) را سنان بن انس یا شمر بن ذى الجوشن از تن جدا کرده با سرهاى شهداى دیگر به کوفه نزد عبید اللّه بن زیاد برد.
اعراب بنى اسد بعد از پایان جنگ کربلا تنهاى بىسر شهدا را دفن کردند.درباره مدفن سر امام به یقین نمىتوان اظهار عقیده کرد، در دمشق و مصر و کربلا مشاهدى به نام«رأس الحسین»زیارتگاه شیعیان است.
حسین بن على(ع)به حکم رسول اللّه(ص)و وصیت برادرش حسن(ع)از روز پنج شنبه 28 صفر سال 50 ه.ق. بعد از شهادت برادر به امامت رسید و حدود 11 سال این وظیفه خطیر را عهدهدار بود.تربت پاکش زیارتگاه شیعیان جهان و ذکر مصیبات و گریه بر مظلومیتش پاک کننده گناهان است.مزار امام حسین(ع)را نخستین بار اعراب بنى اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبدیل و تغییر و تخریب و تعمیر گردید تا به سال 767ه.ق. در عهد سلطان اویس ایلخان بناى فعلى روضه مطهره حسینى ساخته شد.
امام حسین(ع)
ابو عبد اللّه حسین بن على بن ابى طالب(ع)، امام سوم از ائمه اثنى عشر(ع)و پنجمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است .فرزند دوم على بن ابى طالب(ع) و حضرت فاطمه(ع)در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدینه منوره به دنیا آمد.مدت حملش را شش ماه و ده روز نوشتهاند.تفاوت سن او با برادر بزرگترش امام حسن(ع)کمتر از یک سال بود.
پس از تولدش بشارت به رسول اکرم(ص)بردند و حضرت شادمانه به دیدار فرزند و فرزندزاده خود شتافت، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را با اشتقاق از نام حسن(ع)«حسین»(یعنى حسن کوچک)-که تا آن زمان در عرف عرب سابقه نداشت-نهاد.روز هفتم ولادتش گوسفندى عقیقه کرد و فرمود موى سرش را برچینند و هم وزن آن نقره صدقه دهند.
پیامبر اکرم(ص)او را پسر و پاره تن خود، گل خوش بوى خویش و سید جوانان اهل بهشت خواند.او را بر دوش خود سوار مىکرد و به سینه خود مىچسبانید و دهان و گلوى او را مىبوسید و محبوبترین انسانها نزد اهل آسمانهایش معرفى مىکرد.
ائمه اهل سنت به اسناد متعدد روایت کردهاند که رسول اللّه(ص) از شهادت و مشهد امام حسین(ع)خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت کرد.(اسد الغابة، 123، 349)حسین را از خود و خود را از حسین دانسته و فرمود: خدایا دوست بدار هر که حسین را دوست بدارد.(صحیح ترمذى، 2/307)
عمر شریفش، 57 سال بود که 7 سال آن در آغوش رسول اللّه(ص)، 30 سال در زمان امامت پدر و بقیه را در صحبت برادر یا در مقام امامت بود.کنیهاش ابو عبد اللّه و مشهورترین لقب پس از شهادتش سید الشهداء مىباشد.سجع خاتمهاى شریفش«لکل أجل کتاب»، «حسبى اللّه»و«إن اللّه بالغ أمره»بود.از او شش پسر و سه دختر به وجود آمدند که سه پسرش در کربلا شهید شدند و یکى از پسرانش على اوسط زین العابدین(ع) امام چهارم شیعیان است.
حسین(ع) چراغ هدایت و کشتى نجات و سالار شهیدان و ثاراللّه(کسى که خونخواه او خدا است)مىباشد، در تربت پاکش شفا و در زیر قبهاش استجابت دعا و در زیارت قبر مطهرش ثواب بسیار روزى مىشود.امام احمد بن حنبل روایت کرده است که حسین(ع) فرمود: هر کس در مصیبت من حتى یک بار اشک بریزد خداى عز و جل بهشت را روزى او خواهد فرمود.
قیام آن حضرت بر ضد یزید بن معاویه و امتناع از بیعت با یزید، که او را به هیچ وجه شایسته خلافت مسلمین نمىدانست و مقاومت بىمانند او و یارانش در برابر سپاه یزید و سر فرود نیاوردن او به ننگ تسلیم و استقبال او از شهادت در راه عقیده خود و در راه اسلام، برنامه حکومت آل ابىسفیان را که انقراض اسلام و باز گردانیدن آثار جاهلیت بود نابود کرد و او را از برجستهترین چهرههاى دینى و سیاسى تاریخ اسلام نمود.
شیعیان قدر فداکارى بىنظیر او را در راه آرمانهاى اسلام بخوبى شناختهاند و یاد او را چنان گرامى مىدارند که در هیچیک از ادیان و مذاهب عالم سابقه ندارد.عزادارى امام حسین(ع)و شهداى کربلا که در سرتاسر سال بطور عموم و در ایام محرم بطور خاص در میان شیعیان مرسوم است، به صورت رمزى براى اقامه شعائر دین و زنده نگاهداشتن شور و شوق عمیق مذهبى و تمثل و مقاومت در برابر ظلم ظالمان و سرپیچى از حکم حکام جور زمان درآمده است.
شیعیان با اقامه مراسم سوگوارى بر سید الشهداء(ع)در حقیقت از بىعدالتى و زورگویى نفرت مىجویند و انزجار خود را از گردنکشان زمانه اظهار مىدارند و اشکشان بر فضیلت و تقوا و فداکارى در راه اعتقاد و لعنتشان بر رذیلت و فسق و پایمال ساختن حقوق ضعیفان است و این تولى و تبرى را به صورت قالبى دینى و عبادى درآوردهاند و با این مراسم و با این اشکها در حقیقت درخت تقوا را آبیارى مىکنند و آن را بارور مىسازند و مهمتر از همه آنکه دین را به صورت نهادى سیاسى که سر فرود نیاوردن در مقابل سلطه جویان جهان و سر فرود آوردن در برابر حکومت عدل الهى باشد در مىآورند.
شیعیان علاوه بر آنکه حسین(ع)را«رحمت واسعه الهى»و«باب نجات امت»مىدانند حکومتهاى جابر جهان را به مبارزه مىطلبند و عمل حسین(ع)و یارانش را سرمشق کوشش در راه عدالت و آزادى و استقلال و«اباى از ضیم»مىشمارند.شهادت امام حسین(ع)حماسه شرف و فضیلت و درس ایمان و استقامت و مثل اعلاى فداکارى و حمیت در راه کسب خشنودى خداوند است.
به قول ماربین فیلسوف آلمانى در کتاب سیاست اسلامى حرکت امام حسین از مکه به کربلا با زنان و فرزندان و استقبال از مرگ تذکارى خونین براى شیعیان بود تا از بنى امیه انتقام بگیرند.هم او گوید: تاریخ کسى را سراغ ندارد که خود و عزیزترین کسان خود را براى احقاق حق به کام مرگ فرستد جز حسین کبیر آن یگانه مردى که دانست چگونه دولت عظیم و وسیع بنى امیه را متلاشى کند و ارکان سلطنت ایشان را فرو ریزد.حادثه طف سرّ بقاى اسلام و موجب درخشندگى و تداوم تاریخ این شریعت مقدس گردیده است.
شیخ محسن حویزى آل ابى الحب در قصیده غراى حائریه خود به همین مفهوم ادیبانه(از قول امام)اشاره مىکند که:
إن کان دین محمد لم یستقم إلا بقتلی یا سیوف خذینی
اگر دین محمد جز با کشته شدن من استقامت خود را نمىیابد اى شمشیرها مرا فرا گیرید.
از بعضى اخبار و روایات برمىآید که امام حسین(ع)از صلح برادر خود امام حسن(ع)با معاویه راضى نبود ولى به احترام اینکه او برادر بزرگتر است اعتراضى نکرد.اما این معنى از نظر مسأله امامت در اعتقادات شیعه درست نمىآید، زیرا بنا به اعتقاد شیعه امام مفترض الطاعه است و اقوال و افعال او بر حسب مصالح امت و خواست الهى صورت مىگیرد و به عبارت دیگر امام معصوم و برى از خطا است و از این رو مستوجب اعتراض نیست.
بنا به اخبار و روایات موجود امام حسین(ع)پس از وفات برادرش تا زمانى که معاویه زنده بود، در ظاهر مخالفتى با معاویه نکرد زیرا بر حسب ظاهر و بنا بر مصلحت با معاویه بیعت کرده بود و این بیعت اگر چه به معنى شناختن او به عنوان خلیفه مسلمین نبود اما به این معنى بود که امام در ظاهر مخالفتى با او ندارد و نمىخواهد بر ضد او قیام کند.
امام این بیعت ظاهرى و صورى را نمىخواست نقض کند و آن را به صلاح امت نمىدانست.ولى این امر به معنى موافقت و رضایت آن حضرت با اعمال خلاف حق و خلاف اسلام معاویه نبود، اعمالى از قبیل استلحاق زیاد بن ابیه ، کشتن حجر بن عدى که مردى مسلمان و متقى بود، ناسزاگویى و جسارت او به مقام حضرت امیر(ع)، بیعت گرفتن براى پسرش یزید و صرف بىمحابا و بىحساب اموال مسلمین در راه مقاصد سیاسى خود.
هنگامى که معاویه در سال 56 ه.ق. تصمیم گرفت که پسرش یزید را جانشین خود سازد و در زمان حیات خود براى او از مردم بیعت بگیرد تا مخالفى برایش نماند، از جمله کسانى که بیعت ایشان بسیار مهم شمرده مىشد، امام حسین(ع)و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمر بودند.این اشخاص در موقعیتى قرار داشتند که محل توجه عموم و در نظر عامه شایسته وصول به مقام خلافت بودند.
هیچ یک از این سه تن از پیشنهاد معاویه براى بیعت با یزید استقبال نکردند و به همین جهت معاویه در سفرى که به مکه و مدینه نمود ابتدا روى خوشى به ایشان نشان نداد اما بعد در ظاهر ایشان را بگرمى پذیرفت و در باطن تهدید کرد که اگر در هنگام اعلام جانشینى یزید اظهار مخالفت کنند کشته خواهند شد.با این تهدید این سه تن خاموش ماندند بىآنکه اظهار موافقت یا مخالفتى کرده باشند.
معاویه در سال شصت هجرى از دنیا رفت و پسرش یزید تصمیم گرفت که از این سه تن که در نظر مردم مدعیان خلافت بودند براى خلافت خود بیعت بگیرد و به ولید بن عتبة بن ابى سفیان حاکم مدینه نوشت تا به زور از این سه تن بیعت بگیرد.
ولید نتوانست از ایشان بیعت بگیرد و امام و عبد اللّه بن زبیر تصمیم گرفتند که از مدینه بیرون بروند و به مکه پناه ببرند زیرا مکه به دستور قرآن نباید محل فسوق و جدال باشد و هر کس وارد آن شد باید در امان باشد.به گفته طبرى امام حسین(ع)شب یکشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب سال شصت هجرى از مدینه بیرون شد و بسوى مکه به راه افتاد.فرزندان و برادران و اولاد برادران و تمام اهل بیتش با او همراهى کردند بجز محمد حنفیه که در مدینه ماند.
سفر امام پنج روز طول کشید و روز سوم شعبان وارد مکه شد.امام حسین(ع)در مکه مورد توجه عموم قرار گرفت و شخصیت والاى او شخصیت عبد اللّه بن زبیر را تحت الشعاع قرار داد چنانکه عبد اللّه بن زبیر ناچار شد هر روز با مردم دیگر نزد امام برود.
جماعتى از شیعیان و هواخواهان حضرت على(ع)در کوفه پس از شنیدن خبر مرگ معاویه در منزل سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و نامهاى به امام حسین(ع)نوشتند که در آن پس از اظهار خوشحالى از مرگ معاویه اظهار داشتند که امامى ندارند و منتظر قدوم او به کوفه هستند تا شاید خداوند به وسیله او مردم را به دور حق جمع کند.پس از این نامه، نامههاى دیگرى هم نوشتند و رسولانى فرستادند و امام را به حرکت به سوى کوفه ترغیب کردند.
امام حسین(ع) در پاسخ نامههاى ایشان نامهاى نوشت و پسر عم خود مسلم بن عقیل را فرستاد تا از وضع کوفه و احوال مردم آگاهى دهد و اگر اوضاع را مطابق نامهها و پیغامهایشان یافت او را خبر دهد تا او نیز بسوى ایشان حرکت کند.
چون مسلم بن عقیل به کوفه رسید، مردم زیادى در ابتدا با او بیعت کردند و والى کوفه از طرف یزید که نعمان بن بشیر نام داشت بر او سخت نگرفت. مسلم به امام حسین(ع)نامه نوشت و گفت که هر چه زودتر به سمت کوفه حرکت کند.هواداران بنى امیه نامهاى به یزید نوشتند و او را از ضعف و سستى نعمان بن بشیر در برابر مسلم و اتباع او آگاهى دادند.یزید پس از مشورت با سرجون که از موالى معاویه بود، عبید اللّه بن زیاد والى بصره را مأمور کوفه کرد و دستور داد که مسلم را تعقیب کند تا آنکه یا او را از شهر بیرون کند و یا به قتلش برساند.
عبید اللّه بن زیاد بیدرنگ روانه کوفه گردید و به تنهایى وارد آن شهر شد و زمام حکومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعید به خود جلب کرد.مسلم سرانجام در روز هشتم یا نهم ذى الحجه سال شصت در کوفه خروج کرد و دار الاماره را محاصره کرد.اما اشراف کوفه و رؤساى قبایل که دل با عبید اللّه داشتند، افراد طوایف خود را از پیروى از مسلم بر حذر داشتند و در این کار موفق شدند، چنانکه مسلم تنها ماند و به تفصیلى که در کتب تاریخ مذکور است گرفتار و کشته شد.
امام حسین(ع)پیش از آنکه از خبر قتل مسلم آگاه گردد عازم خروج از مکه و حرکت به سوى کوفه گردید.عدهاى از بزرگان قوم از جمله عبد اللّه بن عباس او را اندرز دادند که در مکه بماند و به کوفه که مردم آن قابل اطمینان نیستند نرود و حتى عبد اللّه بن عباس پیشنهاد کرد که بجاى کوفه به یمن برود و از آنجا داعیان و مبلغان خود را به اطراف بفرستد ولى امام هیچ یک از این پیشنهادها را نپذیرفت و در حرکت بسوى کوفه جازم و مصمم ماند.
.
در این که نخستین قسمتى که از قرآن مجید نازل شده کدام قسمت است، اختلاف است: بیشتر، پنج آیه اول سوره «علق» را گفتهاند.برخى هم سوره مدثر (1) را نخستین سوره نازل شده دانسته و به روایاتى استدلال کردهاند که منافاتى با نزول چند آیه از سوره اقرأ پیش از آن ندارد، کسانى هم سوره فاتحة الکتاب (2) را نخستین سوره مىدانند، اینان نیز به روایاتى استدلال مىکنند که با نزول چند آیه از سوره اقرأ و سوره مدثر، پیش از آن سازگار است. (3)
ظاهر گفتار ابن اسحاق این است که سوره «و الضحى (4) » پس از انقطاع وحى، نخستین بار نازل شده است، چه مىگوید: سپس وحى از رسول خدا منقطع شد و سخت بر وى گران آمد و غمگینش ساخت (5) تا جبرئیل بر وى فرود آمد و سوره ضحى را آورد و پروردگارش سوگند یاد کرد که او را وانگذاشته و دشمن نداشته است. (6)
یعقوبى تصریح دارد که سوره مدثر بعد از آیات سوره اقرأ در روز دوم بعثت نازل شده و بنابر این انقطاع وحى پس از نزول این سوره خواهد بود.
مسألهاى به نام انقطاع وحى
روح و روان پیامبر اکرم با نور وحى روشن گردید، و پیوسته پیرامون وظیفه سنگین خود که خداى بزرگ بر عهده او گذارده بود، فکر و تأمل مىکرد.بخصوص آنگاه که خدا او را چنین خطاب کرد: «یا أیها المدثر قم فأنذر و ربک فکبر» (7)
اى جامه به خود پیچیده برخیز، و بیم بده و خدایت را بزرگ بشمار.
در اینجا تاریخ نگاران، و بویژه طبرى که تاریخ او از افسانههاى اسرائیلى و مسیحى پیراسته نیست، مسألهاى به نام «انقطاع وحى» را عنوان مىکند و مىگوید: پیامبر گرامى، پس از دیدن آن فرشته و شنیدن نخستین آیات قرآن، در انتظار نزول پیام دیگرى از جانب خدا به سر مىبرد، ولى دیگر نه از آن فرشته زیبا خبرى بود و نه آن سروش غیبى را بار دیگر شنید .
انقطاع وحى در آغاز رسالت اگر حقیقتى داشته باشد، جز نزول تدریجى قرآن چیز دیگرى نیست و اصولا مشیت الهى بر این تعلق گرفته است که وحى خود را روى مصالحى تدریجا بفرستد و چون در آغاز وحى که اول کار بود، وحى الهى پیاپى نرسید، این مسأله به صورت انقطاع وحى، تلقى گردید، و هرگز نه انقطاع وحى بود و نه مسأله دیگر.
از آنجا که این مسأله، دستاویزى در دست نویسندگان مغرض شده است، به گونهاى درباره آن سخن مىگوئیم، تا روشن شود که مسألهاى به نام انقطاع وحى، خالى از حقیقت است و تطبیق آیات قرآنى بر آن اساس حقیقتى ندارد.
اینک براى روشنگرى، متن حادثهاى را که طبرى نقل کرده است، بازگو مىکنیم و آنگاه به نقد آن مىپردازیم.وى مىنویسد:
هنگامى که دنباله وحى قطع گردید، اضطراب و شک و تردید آغاز بعثت، تجدید شد. «خدیجه» نیز مانند او مضطرب گشت و به او گفت: گمان مىکنمخدا از تو قطع رابطه کرده است! او پس از شنیدن این جمله، به جایگاه دائمى (کوه حراء) متوجه شد.در این اثناء وحى آسمانى دو مرتبه فرا رسید و او را با آیات زیر مخاطب ساخت:
«سوگند به هنگام ظهر، و قسم به شب هنگامى که تاریکى سراسر آن را فرا مىگیرد، خدایت تو را ترک نکرده، و دشمن نگرفته است.آخرت براى تو از دنیا بهتر است، به زودى خداى تو چیزهائى به تو مىدهد که راضى و خشنود خواهى گشت.بیاد آر یتیم بودى، پناهت داد، حیران و سرگردان بودى، راهنمائیت کرد، تهى دست بودى بىنیازت کرد، هیچگاه یتیم را میازار، و «سائل» را زجر منما، و نعمت پروردگار خود را گفتگو کن» (8) .
نزول این آیات، مسرت و شادى فوق العادهاى در روح او ایجاد کرد و فهمید که آنچه درباره آن حضرت مىگفتند، همه بىپایه بوده است.
«افسانه است نه تاریخ»
تاریخ زندگى «خدیجه» ، ثبت خاطر تاریخ است.خدیجهاى که هنوز اخلاق زیبا و کردارهاى نیکوى محمد «ص» در برابر چشمان او مجسم است، و خداى خود را عادل و دادگر مىداند، چگونه سوء ظن عجیبى، درباره خداى خود و پیامبر او پیدا نمود؟
«منصب نبوت» ، به شخصى عطا مىشود که واجد ملکات عالیه و اوصاف حمیده باشد، و شخص «پیامبر» تا واجد یک سلسله صفات برجسته و شرائط خاصى نباشد، هرگز این منصب و مقام به او داده نمىشود.در رأس این صفات، عصمت و آرامش خاطر، اعتماد و توکل است و با داشتن چنین اوصاف هرگز تصورهاى غلط گرد افکار او نمىگردد.دانشمندان گفتهاند: سیر تکاملى پیامبران از دوران کودکى آغاز مىگردد، و پردهها و حجابها از برابر دیدگان آنها یکىپس از دیگرى کنار مىرود، و احاطه علمى آنان به حد کامل مىرسد، و درباره آنچه مىبینند و یا مىشنوند، کوچکترین تردیدى پیدا نمىکنند، و کسى که حائز این مراتب گردد، هرگز گفته این و آن، در دل او شک و تردیدى به وجود نمىآورد.
آیات سوره «الضحى» ، خصوصا جمله: «ما ودعک ربک و ما قلى»«یعنى خدایت ترا ترک نگفته و دشمن نگرفته است» همین اندازه حاکى است که: کسى، این جمله را به رسول گرامى گفته بود، و اما گوینده که بوده و تا چه اندازه در روح او تأثیر کرده بود؟ از آن ساکت است.
بعضى از مفسران مىگویند: که گوینده آن برخى از مشرکان بودهاند، و روى این احتمال تمام آیات، راجع به آغاز وحى نمىباشد، زیرا در آغاز بعثت، از نزول وحى جز خدیجه و على، کسى آگاهى نداشت، تا زبان به اعتراض بگشاید.حتى همان طور که بعدا خواهیم گفت موضوع رسالت آن حضرت سه سال تمام بر غالب مشرکان مخفى بود، و او مأمور به ابلاغ رسالت خود براى عموم نبود، تا آنکه آیه: فاصدع بما تؤمر» (9) به آنچه مأمورى آشکار کن، فرود آمد.
اختلاف سیرهنویسان درباره انقطاع وحى:
در سراسر قرآن، سخنى از انقطاع وحى به میان نیامده است، حتى اشارهاى هم به آن نشده است.تنها این مسأله در کتابهاى سیره و تفسیر به چشم مىخورد و سیره نویسان و مفسران، در انگیزه انقطاع و مقدار آن، آنچنان اختلاف دارند که هرگز نمىتوان به یکى از آنها اعتماد کرد.اینک ما به گونهاى به آنها اشاره مىکنیم:
1 ـ یهود، از پیامبر درباره سه موضوع (روح، سرگذشت اصحاب کهف و ذوالقرنین) سئوال کردند .پیامبر بدون اینکه انشاء الله بگوید: گفت فردا پاسخ سئوالهاى شما را مىگویم.از این جهت، وحى الهى قطع گردید.مشرکان از اینتأخیر خوشحال شدند و گفتند که خدا از او دست برداشته است.براى ابطال این اندیشه باطل، سوره «و الضحى» نازل گردید. (10)
بنابراین نظر، نمىتوان آن را مربوط به آغاز رسالت دانست.زیرا تماس دانشمندان یهودى با پیامبر پیرامون مسائل سهگانه، حدود سالهاى هفتم بعثت بود، که هیئتى از جانب قریش رهسپار مدینه گردید، تا حقیقت رسالت پیامبر را با دانشمندان یهود در میان بگذارند و آنان به هیئت اعزامى گفتند که سه موضوع یاد شده را از محمد سئوال کنند. (11)
2 ـ زیر سریر پیامبر، بچه سگى مرده بود، و کسى متوجه نبود.هنگامى که پیامبر بیرون رفت، «خوله» ، خانه را جارو کرد و آن را بیرون انداخت.در این موقع، فرشته وحى، سوره «و الضحى» را آورد.وقتى پیامبر از تأخیر وحى پرسید گفت: «إنا لا ندخل بیتا فیه کلب»: ما به خانهاى که سگ در آن باشد، وارد نمىشویم. (12)
3 ـ مسلمانان از تأخیر وحى پرسیدند، پیامبر گفت: چگونه وحى بیاید، در حالى که شماها ناخن و شوارب خود را نمىگیرید؟ (13)
4 ـ عثمان مقدارى انگور و یا رطب براى پیامبر به عنوان هدیه فرستاد.سائل در خانه پیامبر آمد و پیامبر آن را به او بخشید.عثمان همان را از سائل خرید و باز براى پیامبر فرستاد .باز سائل در خانه پیامبر رفت و این کار سه بار تکرار شد.سرانجام، پیامبر از روى لطف گفت: تو سائلى یا تاجر؟ سائل از گفتار پیامبر ناراحت شد و براى همین جهت وحى تأخیر افتاد . (14)
5 ـ بچه سگى متعلق به یکى از زنان پیامبر و یا بستگان وى مانع از نزول جبرئیل گردید . (15) ـ پیامبر از تأخیر وحى پرسید، جبرئیل گفت من اختیارى از خود ندارم. (16)
باز در این میان اقوال دیگرى هست که مىتوانید با مراجعه به تفاسیر از آن مطلع گردید . (17)
ولى در این میان، طبرى وجهى نقل کرده است که از میان این وجوه، نویسندگان پیشداور به آن چسبیده و آن را نشانه بروز شک و تردید در دل پیامبر دانستهاند و آن این است که: پس از حادثه «حراء» ، وحى آسمانى قطع گردید.خدیجه به پیامبر گفت: من فکر مىکنم که خدا بر تو خشم کرده، و ترا دشمن داشته است.در این موقع وحى آسمانى نازل گردید که:
«ما ودعک ربک و ما قلى»: خداى تو، ترا رها نکرد و دشمن نداشته است. (18)
دلیل بر غرض ورزى و یا عدم تتبع این نوع نویسندگان، این است که از میان آن همه اقوال، تنها به یک احتمال چسبیده و آن را پایه قضاوت خود درباره شخصیتى قرار دادهاند، که در تمام زندگانى وى، اثرى از تردید و شک دیده نشده است.با در نظر گرفتن جهات زیر، مىتوان به بىپایگى این احتمال پى برد:
1 ـ خدیجه از زنانى بود که پیوسته به پیامبر عشق مىورزید و تا آخرین لحظه زندگانى، در راه شوهر خویش فداکارى کرد و ثروت خود را وقف هدف پیامبر نمود و در سال بعثت، پانزده سال از زناشوئى آنان مىگذشت.در این مدت خدیجه، جز پاکى از او چیزى ندیده بود، هرگز چنین بانوى علاقمندى با پیامبر با این خشونت سخن نمىگوید.
2 ـ آیه «ما ودعک ربک و ما قلى»، گواه بر آن نیست که خدیجه چنین سخنى را گفته باشد.این آیه حاکى است که چنین سخنى را کسى در حق پیامبر گفته است، و اما گوینده آن که بوده و چه کسى و چرا گفته است روشن نیست.
3 ـ ناقل این خبر، یک روز خدیجه را تسلىدهنده پیامبر و آرامکننده او معرفى مىکند، تا آنجا که او را از انتخار و خودکشى باز مىدارد، ولى روز بعد او را به قیافهاى معرفى مىکند که به پیامبر گفت که خدا تو را دشمن داشته است، آیا جا دارد که بگوئیم: دروغگو حافظه ندارد.
4 ـ هر گاه پس از حادثه کوه حراء و نزول چند آیه از سوره «علق» ، وحى منقطع گردید، تا این که سوره «و الضحى» نازل گردید، در این صورت باید سوره «و الضحى» از نظر تاریخ نزول، دومین سوره قرآن باشد، در صورتى که از نظر تاریخ نزول، یازدهمین سوره قرآن است. (19) فهرست سورههاى قرآن، تا نزول سوره و الضحى به قرار زیر است:
1 ـ علق 2 ـ قلم 3 ـ مزمل 4 ـ مدثر 5 ـ تبت 6 ـ تکویر 7 ـ انشراح 8 ـ و العصر 9 ـ و الفجر 10 ـ و الضحى.
در این میان، یعقوبى در تاریخ خود (20) سوره و الضحى را سومین سوره از نظر تاریخ نزول مىداند و همین نظر نیز با این نقل تطبیق نمىکند.
اختلاف در مدت انقطاع وحى:
مدت انقطاع وحى بسیار مبهم و به صورتهاى گوناگون نوشته شده است و در تفاسیر اقوال زیر به چشم مىخورد: 4 روز، 12 روز، 15 روز، 19 روز، 25 روز، 40 روز.
ولى با مراجعه به فلسفه نزول تدریجى قرآن، خواهیم دید که انقطاع وحى جریان استثنائى نبوده است.زیرا قرآن از روز نخست اعلام مىکند که مشیت الهى بر این تعلق گرفته است که قرآن را تدریجا نازل کند.آنجا که مىفرماید:
«و قرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مکث (21) این قرآن را به طور تدریج فرو فرستادیم که آن را آرام و با تأنى براى مردم بخوانى» .قرآن در جاى دیگر پرده از روى راز نزول تدریجى قرآن برداشته و مىفرماید:
«و قال الذین کفروا لو لا نزل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا» (22) افراد کافر گفتند چرا قرآن یک جا نازل نمىگردد، ولى ما این چنین نازل کردیم تا قلب تو را استوار سازیم و به او نظم خاصى بخشیدیم.
با توجه به شیوه نزول قرآن، هرگز نباید انتظار داشت که هر روز و هر ساعت، جبرئیل با پیامبر در حال تماس باشد و آیهاى نازل گردد، بلکه به خاطر اسرارى که در نزول تدریجى قرآن است و محققان اسلامى به شرح اسرار آن پرداختهاند. (23) قرآن در فواصل مختلفى طبق احتیاجات و نیازها، طبق سؤالها و پرسشها، نازل گردیده است .در حقیقت، انقطاع وحى در کار نبوده است، بلکه علتى براى نزول فورى وحى در کار نبود.
پىنوشتها:
1 ـ سوره .74
2 ـ سوره .1
3 ـ ر.ک: الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 24 ـ .25
4 ـ سوره .93
5 ـ مدت فترت وحى سه روز است یا 15 روز یا 40 روز یا حدود دو سال یا دو سال و نیم، مختلف نوشتهاند (امتاع الاسماع، ص 14) .
6 ـ سیرة النبی، ج 1، ص 260، در روایتى که یعقوبى در ترتیب نزول سورههاى قرآن مجید از ابن عباس نقل مىکند نیز سوره ضحى پیش از مزمل و مدثر و فاتحة الکتاب است (ر.ک: ترجمه تاریخ، ج 1، ص 390) .سیوطی قصیدهاى عربى مشتمل بر ترتیب نزول سورههاى قرآن مجید (86 سوره مکى و 28 سوره مدنى) نقل کرده است (ر.ک: الاتقان، ج 1، ص 26 ـ 27) شهرستانى پنج جدول در ترتیب نزول سورهها و پنج جدول در ترتیب سورهها در پنج مصحف نقل مىکند (ر .ک: تفیسر خطى شهرستانى، شماره 78 ب کتابخانه مجلس شورایملى تهران) .قاضى عیاض یحصبى سبتى و سعید بن أحمد مقرى (عموى أحمد مقرى نویسنده کتاب نفح الطیب) و کفعمى از بزرگان علماى شیعه هر کدام خطبهاى دارند مشتمل بر نام همه سورههاى قرآن به ترتیب فعلى قرآن مجید و کفعمى را نیز قصیدهاى است در مدح رسول خدا مشتمل بر نام سورههاى قرآن (ر.ک : أندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، ص 226 ـ 228) .
7.سوره مدثر/1 ـ .3
.8 و الضحى و اللیل إذا سجى ما ودعک ربک و ما قلى، و للآخرة خیر لک من الأولى، و لسوف یعطیک ربک فترضى، ألم یجدک یتیما فآوى و وجدک ضالا فهدى و وجدک غائلا فأغنى، فاما الیتیم فلا تقهر و أما السائل فلا تنهر و أما بنعمة ربک فحدث ـ سوره ضحى/1 ـ .11
9.سوره حجر/ .94
.10 «روح المعانى» ، ج 30/157، «سیره حلبى» ، ج 1/349 ـ .350
.11 «سیره ابن هشام» ، ج 1/300 ـ .301
.12 «تفسیر قرطبى» ، ج 10/83 ـ 71، «سیره حلبى» ، ج 1/ .349
13.همان مدرک.
.14 «تفسیر روح المعانى» ، ج 30/ .157
.15 «غرائب القرآن در حاشیه تفسیر طبرى» ، «تفسیر ابو الفتوح» ، ج 12/ .108
.16 «ابو الفتوح» ، ج 12/ .108
.17 «مجمع البیان» ، ج 10، تفسیر سوره «و الضحى» .
.18 «تفسیر طبرى» ، ج 3/ .252
.19 «تاریخ القرآن» ، زنجانى/ .58
.20 «تاریخ یعقوبى» ، ج 2/ .33
21.سوره اسراء/ .106
22.سوره فرقان/ .32
23.براى آگاهى از اسرار نزول تدریجى قرآن، به کتاب «سیماى انسان کامل در قرآن» ص 140 ـ 150 مراجعه بفرمائید.