سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها! نگریستن به رخسار تو شوق دیدارت را از تو درخواست می کنم . [فاطمه علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
یکشنبه 87 آبان 5 , ساعت 7:44 صبح

 در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که مگر امام با آن همه سابقه و آگاهى که خود از نزدیک به احوال مردم کوفه داشت، خطر غدر و نفاق کوفیان را پیش بینى نمى‏کرد؟

 پاسخ آن است که قطع نظر از مسأله امامت در نظر شیعه که به موجب آن امام از عواقب امور آگاه‏تر و بصیرتر از مردم دیگر است، امام حسین(ع)حتما عواقب خروج خود را از مکه و رفتنش را به میان مردم کوفه تصور مى‏کرد و بهتر از دیگران مى‏دانست که چگونه مردم کوفه پدر او را در برابر معاویه تقویت نکردند و چگونه برادرش را تنها گذاشتند و نزدیک بود که او را تسلیم معاویه کنند.بنابر این نامه‏هاى مردم کوفه او را اغفال نمى‏کرد.او مى‏دانست که مردم کوفه مى‏توانستند از حجر بن عدى و دیگران حمایت کنند و حکومت زیاد بن ابیه را گردن ننهند و سب امام على(ع) را بر بالاى منابر تحمل نکنند.امام مى‏دانست که کوفیان ممکن است به وعده خود وفا نکنند و او را تنها بگذارند.پس چرا به نامه‏هاى ایشان پاسخ مثبت داد و به مذاکرات یاران و نزدیکان خود توجه نکرد و با پاى خود بسوى قتلگاه شتافت؟

 پاسخ آن است که امام حسین(ع)نمى‏توانست حکومت یزید بن معاویه را بر مسلمین تحمل کند، چه او را اصلا شایسته خلافت نمى‏دانست و اطاعت از مردى را که روزگارش در لهو و لعب و شکار مى‏گذشت و حتى به فسق مشهور بود جایز نمى‏دانست.اشتهار یزید به فسق چنان بود که حتى عبید اللّه بن زیاد نیز به آن اقرار داشت.

 هنگامى که یزید او را در سال 63 مأمور کرد که به مدینه برود و عبد اللّه بن زبیر را در مکه محاصره کند، عبید اللّه از این مأموریت سر باز زد و گفت نه! من براى این فاسق(یعنى یزید)دو چیز را با هم جمع نمى‏کنم: قتل حسین فرزند رسول خدا و تاختن به کعبه،  و از این مأموریت عذر خواست.عبد اللّه بن زبیر نیز پس از شنیدن شهادت سید الشهداء(ع) سخنانى ایراد کرد و در ضمن آن گفت: «حسین(ع) کسى نبود که قرآن را به غناء بدل سازد و گریه از ترس خدا را به حداء(نوعى آواز)مبدل کند و شرب خمر را جانشین روزه و شکار را جایگزین مجالس ذکر خداوند کند».مقصود ابن زبیر کنایه به یزید بن معاویه و فسوق او بود(کامل، ابن اثیر، 4/98، 112)و نیز رسیدن یزید به مسند خلافت بر خلاف اصول مقرر در اسلام بود و معاویه در حیات خود با زور و تطمیع براى او بیعت گرفته بود.خلافت مسلمانان امرى مهم است که به اعتقاد شیعه بایستى به نص رسول الله (ص)یا امام معصوم(ع)باشد و به اعتقاد اهل سنت بایستى به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان، و از روى اختیار و آزادى باشد و هیچ یک از این شرایط در خلافت یزید حاصل نشده بود و این کار معاویه راه را براى روش سلطنتى و امپراطورى که در آن حکومت از راه ارث است نه شایستگى، باز مى‏کرد که بر خلاف اصول و مبانى اسلامى بود.

 نیز امام خود را به حق شایسته‏تر از همه کس براى مقام خلافت مى‏دید و نامه‏هاى کوفیان، با آنکه قابل اطمینان نبود، براى او تکلیفى شرعى ایجاد مى‏کرد تا با تمام قوا در راه انجاز مقاصد اسلامى بکوشد و هر گونه تعلل را در این کار مخالف این وظیفه و تکلیف شرعى خود مى‏دانست.

 باز این سئوال پیش مى‏آید که اگر امام مى‏دانست خروج او از مکه و رفتنش به کوفه خطرناک است و به اغلب احتمالات موجب قتل و شهادت او خواهد گردید چرا خود را به مهلکه انداخت؟

 در پاسخ باید گفت که امام با این عمل خود مى‏خواست راه فداکارى و«اباى از ضیم»و نرفتن زیر بار زور و نیز دفاع از حقیقت و پافشارى در راه عقیده را به دیگران بیاموزد.اگر امام این کار را نمى‏کرد و سر به اطاعت یزید فرود مى‏آورد و پاسخ نامه‏هاى کوفیان را نمى‏داد، چگونه مى‏توانست سربلند و با افتخار در میان مردم زندگى کند و در جواب مردمى که او را نمونه تقوا و مثل اعلاى یک فرد اسلامى مى‏دانستند چه مى‏گفت؟

 پس امام مى‏دانست که کشته خواهد شد و ترجیح داد که این امر در بیرون کعبه و مکه صورت گیرد تا توهین و هتک حرمتى به خانه خدا وارد نیاید و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند.

 باز هم سؤالى پیش مى‏آید که چرا امام مطابق اندرز عبد اللّه بن عباس به یمن نرفت که مردم آنجا لااقل سابقه غدر و عهد شکنى نداشتند.پاسخ آن است که امام مى‏خواست مخالفت خود را با حکومت جور بنى‏امیه آشکارا بر جهانیان معلوم دارد و این امر در عراق که بزرگترین مرکز تجمع اسلامى بود و شهرهاى بزرگ کوفه و بصره در آن قرار داشتند بهتر میسر بود تا در یمن که دور از مراکز اسلامى بود.

 ابن زیاد پس از قتل مسلم(ع)مرزهاى عراق را با حجاز بست و فرستاده‏هاى دیگر امام را در کوفه گرفت و کشت و سپاهى را براى گرفتن و کشتن امام حسین(ع)و اصحاب او آماده ساخت.چون خبر شهادت مسلم(ع)و سایر فرستادگان در راه کوفه به گوش امام رسید روى به همراهان خود کرد و فرمود تا هر که مى‏خواهد برگردد و او ایشان را از عهد و میثاقى که با او بسته بودند آزاد مى‏کند.

 بسیارى از همراهان او پراکنده شدند و فقط یاران و اهل بیت او که از مکه با او همراه بودند باقى ماندند.

 در بطن عقبه، مردى عرب به او رسید و او را سوگند داد که برگردد زیرا این راهى که میرود بسوى شمشیرها و سر نیزه‏ها است.اگر مردمى که به او نامه نوشته بودند راه را براى او باز مى‏کردند و امر را براى او آماده مى‏ساختند رفتن او وجهى داشت اما اکنون که این وضع پیش آمده است رفتن او صلاح نیست.حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتى بر من پوشیده نیست ولى کسى نمى‏تواند بر امر خدا غالب شود».آنگاه از آن محل دور شد.

 در منزلى به نام«شراف»، حر بن یزید ریاحى با هزار نفر از سوى حصین بن نمیر تمیمى که مأمور حفاظت مرزهاى عراق بود رسید و گفت مأمور است تا او را پیش عبید اللّه بن زیاد ببرد.امام به او سخت پرخاش کرد و حر گفت او مأمور جنگ نیست و فقط مأمور است که او را به کوفه ببرد.حضرت خطبه‏اى ایراد فرمود و خود را شناسانید و نامه‏هاى کوفیان را یادآورى کرد و غدر و نفاق ایشان را متذکر شد و تأکید فرمود که یزید و اتباع او از شیطان اطاعت مى‏کنند و فساد را آشکار کرده و حدود الهى را به حال تعطیل درآورده‏اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساخته‏اند و قیام او و آمدنش از مکه براى همین امر است.در این میان چهار تن از کوفه رسیدند و خبر آوردند که اشراف کوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام و موافقت با یزید برخاسته‏اند و مردم دیگر اگر چه دلهایشان با امام حسین(ع)است اما شمشیرهایشان بسوى او آخته است. نیز خبر آوردند که قیس بن مسهر فرستاده امام به قتل رسیده است.

 البته امام با آنکه خبر شهادت مسلم را شنیده بود باز عازم کوفه بود و شاید امید مى‏داشت که با رفتن او به کوفه هواخواهانش قیام کنند و حکومت ابن زیاد را سرنگون سازند.اما با آمدن حر بر ایشان مسلم گردید که ابن زیاد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعى او در کوفه بسیار اندک هستند و در حالت اختفا بسر مى‏برند.به همین جهت از رفتن به کوفه منصرف شد و مى‏خواست به مدینه باز گردد که حر مانع او گردید.در این میان قاصدى از ابن زیاد رسید که امام حسین(ع)را در تنگنا بگذارد و او را در فضایى باز که حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد فرود بیاورد تا امر بعدى او برسد.

 امام بناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک هجرى در محلى به نام کربلا فرود آمد و فرداى آن روز عمر بن سعد بن ابى وقاص با چهار هزار تن از سوى عبید اللّه بن زیاد رسید و مأمور بود که از امام حسین(ع)براى یزید بیعت بگیرد.امام حسین(ع)پیشنهاد کرد که راه را براى او باز بگذارند تا به مدینه باز گردد یا جاى دیگر برود.عمر بن سعد این پیشنهاد را به ابن زیاد فرستاد و او مى‏خواست بپذیرد ولى شمر بن ذى الجوشن مانع شد و گفت اگر امام حسین(ع)را رها کنند نیرو خواهد گرفت و گرفتن بیعت از او ممکن نخواهد شد.

 ابن زیاد پس از شنیدن سخنان شمر نامه‏اى به عمر بن سعد نوشت و گفت امام حسین(ع)یا باید تسلیم شود و یا کشته شود.فاجعه کربلا از اینجا آغاز مى‏گردد.امام حسین(ع)سر تسلیم فرود نیاورد و به یاران خود اختیار داد که شبانه او را ترک کنند و او را تنها بگذارند زیرا او تسلیم نخواهد شد و به قتل خواهد رسید و از این رو نمى‏خواهد که اصحاب به سرنوشت او دچار شوند.اما اصحاب و خویشان او همچنان وفادار ماندند و با دلیرى بى‏مانندى از او دفاع کردند و جان خود را در راه او باختند.شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سیدالشهداء(ع)و اصحابش را مى‏توان در تاریخ طبرى(وقایع سال 61 هجرى)ملاحظه کرد.

 دفاع دلیرانه امام (ع) حیرت انگیز بود.شخصى به نام عبد اللّه بن عمار که شاهد عینى ماجرا بوده مى‏گوید ندیدم مردى که فرزندان و اهل بیت و یارانش کشته شده باشند، قویتر و مطمئنتر و دلیرتر از حسین بن على(ع) که پیادگان دشمن مانند گوسفند از پیش او مى‏گریختند.این شجاعت را بازماندگان او نیز از خود نشان دادند و در برابر کسانى که ایشان را اسیر کردند و در مجلس ابن زیاد و یزید - با اینکه در حال اسارت بودند - قوت نفس بى‏مانندى از خود نشان دادند. نمونه کامل این قدرتِ اراده و تسلط بر نفس و عدم تسلیم،  در وجود حضرت زینب (ع)متجلى شد که پایدارى و سخنان تند و سخت او در برابر ابن زیاد معروف است.

 عبد اللّه بن زبیر با اینکه خود را رقیب امام حسین (ع)مى‏دید و با اهل بیت رسول الله(ص) عداوت خاصى داشت چون خبر شهادت او را شنید گفت:  «اگر چه خداوند کسى را آگاه نمى‏کند که کشته خواهد شد امام حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگى پست ترجیح داد...آنها کسى را کشتند که طول شب را نماز مى‏خواند و روزها را روزه مى‏گرفت و در امر خلافت از آنها سزاوارتر بود و در دین و فضیلت بر ایشان برترى داشت.(تاریخ طبرى، 2/366)

 شهادت حضرت سید الشهداء(ع)و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم ماه محرم سال شصت و یک هجرى رخ داد.زنان و کودکان خاندان رسالت همه به اسارت کوفیان درآمدند.خیمه‏هاى آنها را آتش زدند و بر جنازه شهدا اسب تاختند و سرهاى شهیدان را از تن‏ها جدا و بر نیزه‏ها کردند.سر امام(ع) را سنان بن انس یا شمر بن ذى الجوشن از تن جدا کرده با سرهاى شهداى دیگر به کوفه نزد عبید اللّه بن زیاد برد.

 اعراب بنى اسد بعد از پایان جنگ کربلا تن‏هاى بى‏سر شهدا را دفن کردند.درباره مدفن سر امام به یقین نمى‏توان اظهار عقیده کرد، در دمشق و مصر و کربلا مشاهدى به نام«رأس الحسین»زیارتگاه شیعیان است.

 حسین بن على(ع)به حکم رسول اللّه(ص)و وصیت برادرش حسن(ع)از روز پنج شنبه 28 صفر سال 50 ه.ق. بعد از شهادت برادر به امامت رسید و حدود 11 سال این وظیفه خطیر را عهده‏دار بود.تربت پاکش زیارتگاه شیعیان جهان و ذکر مصیبات و گریه بر مظلومیتش پاک کننده گناهان است.مزار امام حسین(ع)را نخستین بار اعراب بنى اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبدیل و تغییر و تخریب و تعمیر گردید تا به سال 767ه.ق. در عهد سلطان اویس ایلخان بناى فعلى روضه مطهره حسینى ساخته شد.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ