امام زین العابدین(ع)
ابو محمد على بن حسین(ع)، امام چهارم از ائمه اثنى عشر(ع)و ششمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است. معروفترین القاب آن حضرت، زین العابدین و سید الساجدین و سجاد و ذو الثفنات است.
تولد آن حضرت را به اختلاف در سالهاى 36 و 37 و 38 ه.ق. نوشتهاند و در روز ولادت آن حضرت نیز میان روزهاى شعبان و جمادى الاولى و جمادى الثانیة اختلاف است.
درباره نام مادر آن حضرت و اصل او نیز اختلاف زیادى هست.گروهى نام او را شاهزنان و شاهجهان و شهربانو و شهربانویه گفتهاند و بنا به گفته این گروه او دختر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانى بوده است.ابو الاسود دئلى، شاعر اهل بیت در قصیده تهنیت ولادت آن حضرت به این نسب اشاره کرده است:
«و إن غلاما بین کسرى و هاشم*لأکرم من نیطت علیه التمائم»
یعنى: همانا پسرى که از بین کسرى و هاشم برخاسته بهترین کودکى است که مهرههاى نظربند بر گردنش آویختهاند.بعضى گفتهاند نام مادر آن حضرت بره دختر نوشجان بوده است و بعضى دیگر نام او را غزاله و سلافه و خوله گفتهاند.ابن قتیبه در معارف گوید: «مىگویند مادر على بن الحسین الاصغر از اهل سند بود که به او سلافه یا غزاله مىگفتند».
بنا بر روایتى که در عیون اخبار الرضا هست عبد اللّه بن عامر بن کریز در زمان عثمان پس از فتح خراسان دو دختر یزدگرد سوم پادشاه ساسانى را اسیر کرد و هر دو را به مدینه فرستاد و عثمان یکى را به امام حسن و دیگرى را به امام حسین بخشید و هر دو به هنگام زایمان از دنیا رفتند.ابنخلکان از ربیع الابرار زمخشرى نقل مىکند که سه دختر یزدگرد را در زمان عمر به مدینه آوردند و حضرت على(ع)آنها را پس از پرداخت قیمت آنان، یکى را به عبد اللّه بن عمر و دیگرى را به محمد بن ابى بکر و سومى را به پسر خود حسین بن على(ع)داد.عبد اللّه بن عمر از دختر یزدگرد سالم را پیدا کرد و محمد بن ابى بکر از دختر دیگر قاسم را و حسین بن على از دختر سوم على بن الحسین را.
تحقیق و ترجیح میان این همه روایات مختلف مشکل است، اما قطع نظر از جزئیات، نمىتوان خبر عیون اخبار الرضا را چنانکه علامه مجلسى هم در بحار الانوار گفته است ترجیح داد، زیرا استیصال و قتل یزدگرد در زمان خلافت عثمان بوده است نه عمر و اگر گفته شود که ممکن است اسارت دختر یا دختران یزدگرد پس از جنگ قادسیه یا نهاوند در زمان عمر صورت گرفته باشد باز میان تولد امام زین العابدین(در سال 36 یا 37 یا 38)و واقعه قادسیه یا نهاوند بیش از بیست سال فاصله مىافتد، یعنى در این مدت طولانى فرزندى براى امام حسین از دختر یزدگرد به دنیا نیامده است(همین معنى در صورت صحت روایت با در نظر گرفتن سن و سال وفات براى سالم بن عبد اللّه و قاسم بن محمد بن ابى بکر نیز صدق مىکند)که بعید بنظر مىرسد.
اگر دیرترین سال را در تاریخ ولادت آن حضرت که سال 38 ه.ق. است در نظر بگیریم، امام سجاد(ع)در سال 61 ه.ق. یعنى در واقعه کربلا 23 سال و فرزند آن حضرت یعنى امام محمد باقر(ع)در آن سال در حدود چهار سال داشته است.پس آن حضرت در واقعه کربلا جوانى برومند بوده است که مىتوانسته است در رکاب پدر بزرگوار خود بجنگد و مثل دیگران به شهادت برسد.اما آن حضرت بیمار و بسترى بوده است و به همین جهت از قتل او چشم پوشیدهاند.
بنا بر روایات، ابن زیاد در مجلسى که اسیران را پیش او بردند از نام امام پرسید و او فرمود على بن الحسین، ابن زیاد گفت: مگر خداوند على بن الحسین را نکشت؟امام فرمود بلى من برادرى بزرگتر از خود داشتم(حضرت على اکبر)که مردم او را کشتند.ابن زیاد گفت نه!بلکه خداوند او را کشت و امام در جواب فرمود: اللّه یتوفى الأنفس حین موتها.
هنگامى که ابن زیاد خاندان امام حسین(ع)را نزد یزید فرستاد زنجیرى در گردن امام نهاد و آنها را با شمر بن ذى الجوشن و محضر بن ثعلبه عائذى روانه شام کرد.به روایت طبرى، امام در طول راه با هیچیک از این دو نفر گفتگو نکرد.
هنگامى که اهل بیت حسین(ع)را پیش یزید بردند او خطاب به على بن الحسین گفت: اى على!این پدر تو بود که خویشاوندى را برید و حق مرا نشناخت و براى به دست گرفتن قدرت و سلطنت با من به نزاع برخاست و خداوند با او کرد آنچه مىبینى.امام در پاسخ این آیه را بر او خواند: ما أصاب من مصیبة فى الأرض و لا فی أنفسکم إلا فی کتاب من قبل أن نبرأها (الحدید، 22)یعنى مصیبتى در روى زمین و در نفوس به شما نمىرسد مگر آنکه پیش از آفرینش نوشته شده باشد(مقدر باشد).
در شجاعت امام سجاد(ع)همین بس که هم در مجلس عبید اللّه زیاد و هم در مجلس یزید - که بیم قتل از یکسو و سر بریده پدر و اسارت اهل بیتش از دیگر سو نفس را در سینه حبس مىکرد - آن خطبههاى مشهور و کوبنده را ایراد فرمود و از شرف خود و خانواده دفاع و دشمنان غالب را رسوا نمود و زمینه انقلابهاى بعدى شیعیان را فراهم ساخت.
یزید اهل بیت را پس از چندى روانه مدینه کرد و امام(ع)در مدینه بود تا آنکه در سال 63 ه.ق. مردم مدینه بر یزید بشوریدند و عامل او عثمان بن محمد بن ابى سفیان را از مدینه بیرون کردند و افراد خاندان بنى امیه را که در مدینه در حدود هزار نفر بودند محاصره کردند.مروان بن الحکم که پیر و رئیس خاندان بنى امیه بود از عبد اللّه بن عمر خواست که خانواده او را نزد خود پنهان سازد ولى او سر باز زد.مروان این درخواست را از على بن الحسین کرد و آن حضرت از غایت جوانمردى آن را پذیرفت و حرم خود را با حرم مروان به ینبع فرستاد.بنابر روایت طبرى مروان از این جهت همیشه سپاسگزار على بن الحسین بود.
یزید مسلم بن عقبة المرى را با دوازده هزار تن براى سرکوبى مردم مدینه فرستاد، و گفت که شهر مدینه را سه روز غارت کند و پس از سه روز دست از جنگ و کشتار باز دارد.اما دستور داد که با على بن الحسین به خوبى رفتار کند زیرا او در قیام مردم مدینه دخالتى نداشته است.
مردم مدینه در واقعهاى که در تاریخ به جنگ حره معروف است پس از مقاومت دلیرانه شکست خوردند و مسلم بن عقبه بسیارى از مردم آن شهر را بکشت و سه روز در آن غارت و کشتار کرد و پس از سه روز از مردم براى یزید بیعت گرفت و ایشان را ملک و غلام یزید خواند اما به توصیه یزید آزارى به امام نرسانید.واقعه حره به گفته طبرى روز چهارشنبه بیست و هفتم یا بیست و هشتم ذى الحجه سال 63 ه.ق. اتفاق افتاد.
در سال 87 ه.ق. ولید بن عبد الملک، هشام بن اسماعیل مخزومى را از حکومت مدینه معزول کرد و عمر بن عبد العزیز را به جاى او گماشت.هشام بن اسماعیل در طول حکومت چهار ساله خود با امام زین العابدین(ع)رفتار خوبى نداشت.ولید که با هشام بد بود به عمر بن عبد العزیز نوشت تا او را در برابر مردم بدارد تا هر کس با او در طول حکومتش رنجش و خلافى داشته است حق خود را از او بخواهد یا از او انتقام بگیرد.امام زین العابدین(ع)به اطرافیان و خواص خود دستور فرمود تا کلمهاى به روى او نیاورند.چون امام(ع)از نزد او گذشت و توجهى به او نفرمود، هشام او را ندا زد و گفت: اللّه أعلم حیث یجعل رسالته(الانعام، 124)، یعنى خداوند بهتر مىداند که رسالت خود را در کجا قرار دهد و این اشاره به خاندان نبوت و رسالت بود که امام شاخصترین فرد آن بود.
امام را ذو الثفنات مىگفتند زیرا ثفنه به فتح اول و کسر دوم به معنى پینه زانو و سینه شتر است. آن حضرت از بس سجده مىکرد روى زانوها و سایر سجدهگاههاى او پینه مىبست به طوریکه سالى دوبار آنها را مىتراشید.
صدوق از امام محمد باقر(ع)روایت کرده است که پدر بزرگوارش سجده بسیار مىکرد.هر وقت بلایى از او دفع مىشد یا از شر بدخواهى نجات مىیافت یا از نماز فارغ مىشد یا در اصلاح بین دو خصم کامیاب مىگشت سر به سجده مىنهاد.
از مجموع روایات اهل سنت و شیعه درباره زندگانى امام در مدینه برمىآید که آن حضرت در مدینه بسیار موقر و محترم بوده است و همگان به جلالت شأن و علو مقام و حسن خلق و رفتار و علم و فقه و ورع و تقواى آن حضرت اذعان داشتهاند.
معروف است که هشام بن عبد الملک در زمان خلافت پدرش عبد الملک یا برادرش ولید به حج رفته بود.چون در موسم حج خواست تا استلام حجر کند موفق نشد زیرا مردم زیاد بودند و ازدحام مىکردند.در این میان على بن الحسین رسید و به طواف مشغول شد و چون به حجر الاسود نزدیک شد همه به او راه دادند و به جهت مهابت و جلالت قدر او اجازه دادند تا او استلام حجر کند.هشام در خشم شد .مردى از او پرسید که این شخص کیست؟هشام با آنکه او را مىشناخت گفت او را نمىشناسد زیرا مىترسید مردم شام به او میل پیدا کنند.فرزدق شاعر بزرگ عرب به مرد شامى گفت من او را مىشناسم و چون او پرسید که او کیست فرزدق در پاسخ او مرتجلا قصیده معروف خود را انشا کرد و در آن گفت:
هذا ابن خیر عباد اللّه کلهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم...
و لیس قولک من هذا بضائره
العرب تعرف من أنکرت و العجم
یعنى: این پسر بهترین بندگان خداست.این پرهیزگار پاک و عارى از هر عیب و معروف خاص و عام است.سخن تو که او را نمىشناسم زیانى به او نمىرساند.آن را که تو گفتى نمىشناسم همه عرب و عجم مىشناسند.
امام سجاد(ع)بعد از شهادت پدر بزرگوارش در کربلا(61 ه.ق.)به امامت رسید و 34 یا 35 سال امام شیعیان بود.(تا سال 95 یا 96 ه.ق.)
علاوه بر ادله و معجزات، او افضل و اعلم و افقه زمان خود بود و در دانش او را تالى جدش على بن ابیطالب(ع)مىدانستند.از همه کریمتر و بخشندهتر و با وفاتر و با مهابتتر و بیش از همه دلسوز فقیران و پناه درماندگان بود.روز عید فطر همه بندگان خود را آزاد مىکرد.با یک ناقه بیست و دو بار حج گزارد و حتى یک تازیانه بر او نزد و دستور فرمود آن شتر را بعد از مرگش دفن کنند.در راه حج چه بسا پیاده مىشد و کلوخ جاده را کنار مىزد.